Part 48

221 51 44
                                    

هوسوك رو به رو جيمين نشسته بود و با دهن باز به جيمين خيره شد.
_تو ..دقيقا از كجا فهميدي يونگي مريضه؟!
_بنظرت الان اين سوال مهمه؟؟بهم بگو چطور راضي شدي كه با همچين ديوونه اي وارد رابطه بشي!
هوسوك عصبي رو به جيمين گفت:
_يونگي فقط مريضه نه اين كه ديوونه باشه بعدم زندگي خودمه فكر نكنم حق اين همه دخالت و داشته باشي!
جيمين ناباور رو به هوسوك گفت:
_احمق اون ديوونه بهت اسيب ميرسونه!
_بس كن جيمين ،همين الان بهم بگو از كجا فهميدي يونگي مريضه؟!
_فكر ميكني از كجا تونستم دست قاضي چو رو ،رو كنم؟
_نگو كه..
_معلومه من و يونگي و ايو يه معامله اي با هم كرديم!
هوسوك ناباور به صندليش تكيه داد و گفت:
_ايو؟! اون كيه ؟
_دوست صميمي يونگي و درسته...خواننده معروف!
هوسوك بيشتر از اين نميتونست شوكه بشه :
_اخه..چطور ممكنه!
يونگي حتي گذشته خودشو به ياد نمياره ..چطوري ؟!
_چون من فكر ميكردم دارم با يونگي معامله ميكنم ولي در واقع داشتم با شوگا همكاري ميكردم.. جواب همه سوالات و اتفاق هاي گذشته...
هوسوك به چشماي جيمين خيره شد و گفت:
_دسته شوگاهه!
جيمين كمي از قهوه شو مزه كرد و گفت:
_در واقع اين شوگا بود كه پرونده فساد كارخونه رز و وسط كشيد ..انگار كله ماجرا از همين كارخونه رز شروع شده!
هوسوك اخم كرد و گفت:
_گذشته اي كه مادربزرگ سعي ميكرد به ياد نيارم و بلاخره باهاش مواجه شدم و ميدونم كه ..كارخونه رز مال جانگ بوده!
جيمين قهوه تو گلوش پريد و با شدت شروع به سرفه كرد!
هوسوك ليوان اب و جلوش هول داد و جيمين با شدت برداشت و نوشيد.
_باورم نميشه درباره گذشتم حتي تو خبر داشتي و چيزي بهم نگفتي!
جيمين با نگراني رو به هوسوك گفت:
_الان حالت خوبه؟!چطوري فهميدي؟بهت شوك وارد نشد ؟!
_بنظرت اگه خوب نبودم الان انقدر راحت جلوت نشسته بودم؟!
از كجا درباره گذشتم ميدوني جيمين؟!
_باور كن منم چند سال پيش فهميدم اونم خيلي اتفاقي و مادربزرگ ازم قول گرفت چيزي بهت نگم.
هوسوك سري تكون داد و گفت:
_بايد حقايق پشت كارخونه رز و بفهميم..
بخاطر كارخونه ..جانگ به جون بابام افتاد..بعدشم خودش تو اتش سوزي نابود شد.
جيمين سرشو تكون داد و گفت:
_بايد بفهميم رئيس كارخونه كيه!
هوسوك ترديد تو حرفش داشت اخرش هوف كلافه اي كشيد و گفت:
_بهتره بريم ملاقات دكتر كيم!
_دكتر كيم ؟!
_قبل مرگ قاضي چو ...به ديدنش رفتم!
_تو چيكار كردي؟!
همه با صداي داد جيمين سمتشون برگشتن و هوسوك محكم به بازو جيمين كوبيد و گفت:
_هيس..ارومتر..ميگم رفتم ديدنش ..گفت جواب تموم سوالاتم پيش دكتر كيمه!
_باورم نميشه انقدر ديوونه باشي!
_من فقط خبرنگارم..در كنارشم اون كارخونه اولش براي بابام بود..اين حق منه كه بدونم كارخونه دست كدوم ادم ديوونه اي افتاده!
_كافيه تا همينجا كافيه تو فقط خبرنگاري..حق نداري به ديدن دكتر كيم بري اين وظيفه پليسه!
_باشه به خودت ميسپارم.
جيمين متعجب گفت:
_الان جدي هستي ؟!
هوسوك كيف شو از روي صندلي برداشت و گفت:
_كارهاي مهمتري براي انجام دادن دارم ..اين و به خودت ميسپارم،ولي بايد تو جريان همه چي قرارم بدي!




مادربزرگ همين طور كه زير لب اهنگ و زمزمه ميكرد كليد خونه رو از كيفش در اورد:

Skin head, dead head
Everybody's gone bad
Situation, speculation
Everybody, litigation

با زمزمه هايي كه از پشت سرش ميشد مكث كرد
با تعجب برگشت كه كيسه خريد از دستش افتاد و دستش و روي دهنش گذاشت و گفت:
_پناه برخدا.....
مرد تعظيم كرد و به مرسدس مشكي كنار خيابون اشاره كرد و گفت:
_مشتاق ديدار...خانم ، مادام منتظرتونن!
مادربزرگ با قدم هاي لرزون سمت ماشين رفت.
وارد ماشين شد و در بسته شد
با استرس سمتش برگشت و به چهره اشنا خيره شد :
_خيلي وقته ميگذره ...حالتون تو اين مدت چطور بوده؟!

هوسوك  از تاكسي پياده شد و شماره دكتر و گرفت:
_سلام دكتر جانگ هوسوكم!
_او هوسوك شي حالتون چطوره؟
_ممنونم دكتر..حال يونگي اصلا خوب نيست !
_اتفاقي افتاده؟!
_هيونبين ظاهر شده!
_چي؟بايد جلوشو بگيريم هيونبين ممكنه بهت اسيب بزنه.
_ يونگي بهم هشدار داده بود ولي قبلش ..ميخوام با ايو ملاقات داشته باشم..ميتونيد كمكم كنيد مطمعنم شما ميشناسيدش .
_...شمارشو برات ميفرستم.
_ممنون دكتر.
راهي هست كه هيونبين بره؟!
_هيچ راهي نداره ..جز اينكه ..
_چي؟!
_بفهميم چرا  شخصيت هيونبين شكل گرفته.
_هيونبين ازم متنفره..ممكنه تو گذشته ..كاري كرده باشم كه يونگي رو رنجوده باشه؟!
_اين هم احتمال داره تنها راه فهميدنش هيپنوتيزم كردنشه كه فكر نكنم هيونبين اجازه شو بده يا اينكه...
_چي دكتر؟!
_تو رو ..طعمه كنيم  تا دليلشو بهت بگه كه خيلي خطرناكه !
_با گفتن دليلش به من اتفاقي ميفته؟!
_شخصيت هيونبين از بين ميره.. در واقع با به زبون اوردن حقايق گذشته يونگي  قسمتي از گذشتش و متوجه ميشه و دليلي براي شخصيت هيونبين وجود نداره!
_ميخوام انجامش بدم.
_چي؟!
_ميخوام طعمه هيونبين بشم دكتر.!

Maybe ordinary, maybe attractiveOù les histoires vivent. Découvrez maintenant