Part40

221 62 26
                                    

بي حال به دكتر  نام نگاه ميكرد
شوك بدي بهش وارد شده بود
تموم خاطرات گذشتش و به ياد اورد
به لب هاي دكتر خيره بود
ولي صدايي نميشنيد
دكتر كلافه از اتاق بيرون رفت
هوسوك چشم هاشو بست و دوباره باز كرد
با بيحالي روي صندلي نشست
نفس عميقي كشيد و بلند شد و سمت در رفت
اروم در و باز كرد
دكتر و نديد و اروم از مطب خارج شد
انگار از اول اونجا نبوده.

دكتر نام از اشپزخونه كوچيك بيرون اومد و چاي بابونه و برداشت و سمت اتاق رفت
با جاي خالي هوسوك مواجه شد
با نگراني اطراف و گشت و وقتي پيداش نكرد با كلافگي شماره ايو و گرفت:
_بله دكتر نام؟
_هوسوك گذشتش و بياد اورد .. و وقتي بيدار شد از اينجا رفت
_حتما ميخواد شوگا  و ببينه بايد جلوشو بگيرم؟
دكتر نام مكث كرد و گفت:
_هوسوك دنبال يونگيه نه شوگا ..بزار همو ببينن
_اما اين كار فرصت مناسبيه تا شوگا يونگي رو نابود كنه!
دكتر نام از چاي تو دستش نوشيد و گفت:
_هوسوك كاري ميكنه تا يونگي شخصيت فراموش شده خودش يعني شخصيت اصليش و پيدا كنه
بيا بهش اعتماد كنيم.

هوسوك بي هدف كنار پل راه ميرفت
باورش نميشد كه همچين دردي و كشيده
تنها كسي كه براش مونده بود مادرش ولش كرده بود و فرار كرده بود
عموش هميشه شكنجش ميكرده
جانسو هميشه تحقيرش ميكرده
و يونگي ...دوستي كه هميشه پيشش بوده و از دست داده بود
نكنه يونگي بخاطر هوسوك چند شخصيتي شده بود؟
ناباور پلك زد و ايستاد
_نكنه.. من مقصرم ؟
گوشي شو در اورد و شماره يونگي رو گرفت
با استرس منتظر موند
_بله؟
_يونگي ...كجايي؟
_سمت راستت!
و صداي بوق ازاد
هوسوك با شوك گوشي و پايين اورد و به سمت راست چرخيد
و يونگي رو اون طرف خط عابر پياده  با موتور ديد
هر دوشون بهم خيره بودن
يكي با دلتنگي و يكي با ناراحتي.
چراغ قرمز شد و هوسوك سمت راست حركت كرد يونگي از رو موتور بلند شد و رو به رو هم قرار گرفتن.
هوسوك با نم اشك تو چشماش زمزمه كرد:
_خيلي وقته نديدمت ..دوست من!

كنار هم زير نور مهتاب رو به رو درياچه نشسته بودن
هر كدوم پر از حرف بودن ولي سكوت كرده بودن
از حرف زدن ميترسيدن !
هوسوك به يونگي نگاهي كرد و گفت:
_تو ..يونگي اي؟( شخصيت يونگي)
يونگي نيم نگاهي به هوسوك كرد و يهو اخم بزرگي كرد و گفت:
_چطور جرات ميكني من و با يونگي احمق اشتباه بگيري جانگ هوسوك اين دومين بار بود ديگه بخششي نيست.
هوسوك با ترس ازش فاصله گرفت و خواست چيزي بگه كه شونه هاي يونگي لرزيد و صداي خندش بلند شد
_خيلي خوب ادا شوگا رو در اوردم مگه نه؟
هوسوك محكم به بازو يونگي كوبيد و گفت:
_ها ها ها خيلي استعداد داري چرا يه بار تست بازيگري نميدي ؟!
و با ترش رويي نگاهش و گرفت.
يونگي لبخندش و جمع كرد و گفت:
_خواستم يكم حال و هوا عوض بشه
هوسوك سري تكون داد و گفت:
_اشكالي نداره
دوباره سكوت بينشون برقرار شد و اينبار يونگي گفت:
_انگار تو هم فهميدي كه من چند شخصيت دارم.
_همين طورهه..من ..متاسفم.
_تو براي چي متاسفي ؟!
_اينا همش تقصير منه ..يونگي..شايد اگه مني وجود نداشت تو اين طوري نميشدي!
يونگي سمت هوسوك برگشت و گفت:
_اين طور نيست هوسوك،خودت و سرزنش نكن!
هوسوك اشك تو چشماش درخشيد و گفت:
_همين طوره يونگي ..من باعث شدم من..ديدم..من و ببخش ..يونگي
يونگي اشكي كه از چشم هوسوك افتاد و با انگشت شست پاك كرد و گفت:
_هيچ كدوم بي تقصير نيستيم منم تو رو تو بدترين موقعيت  رها كردم
هوسوك به چشماي ناراحت و غمگين يونگي نگاه كرد
_من و تو خيلي درد كشيديم هوسوك فكر ميكرديم گذشته و رها كرديم ولي خبر نداشتيم گذشته هميشه همراهمون بوده
من و تو هر چقدر ازش فرار كنيم بازم باهاش رو به رو ميشيم
هوسوك صورتش و به دست يونگي بيشتر فشرد و گفت:
_تو ..ميتوني تحملش كني؟
يونگي تك لبخند تلخي زد و گفت:
_من ديگه تنها نيستم ..من تو رو دارم ..بخاطرت انجامش ميدم
هوسوك لبخند زد
تراژدي عجيبي بود ،بين اون همه درد و تنهايي نور اميدي بود
هوسوك بي درنگ خودشو جلو كشيد و به فاصله كم صورت خودش و يونگي نيم نگاهي كرد و خيره به چشماي يونگي گفت:
_تا اخرش اين دفعه باهات ميمونم اولين عشقم.
و لبهاش و رو لب هاي يونگي گذاشت
يونگي چشماشو بست و صورت هوسوك و قاب گرفت و عاشقانه بوسيدش
و قطره اشكي از چشمش روي صورتش افتاد..
هر دوشون به عشقي كه بهم داشتن اعتراف كردن يكي با  گفتن يكي هم با بوسيدن!

________
بلاخره بهم اعتراف كردن :)
ميتونم زود به زود اپ كنم اگه حمايت بشه و كامنت گذاشته بشه
اگه وضعيت همين طور باشه منم همين طوري اپ ميكنم

________بلاخره بهم اعتراف كردن :)ميتونم زود به زود اپ كنم اگه حمايت بشه و كامنت گذاشته بشهاگه وضعيت همين طور باشه منم همين طوري اپ ميكنم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"گاهي ادم ها  تنهان اما من بخاطرت هزاران مايل راه ميرم"

Maybe ordinary, maybe attractiveWhere stories live. Discover now