بي حال به دكتر نام نگاه ميكرد
شوك بدي بهش وارد شده بود
تموم خاطرات گذشتش و به ياد اورد
به لب هاي دكتر خيره بود
ولي صدايي نميشنيد
دكتر كلافه از اتاق بيرون رفت
هوسوك چشم هاشو بست و دوباره باز كرد
با بيحالي روي صندلي نشست
نفس عميقي كشيد و بلند شد و سمت در رفت
اروم در و باز كرد
دكتر و نديد و اروم از مطب خارج شد
انگار از اول اونجا نبوده.دكتر نام از اشپزخونه كوچيك بيرون اومد و چاي بابونه و برداشت و سمت اتاق رفت
با جاي خالي هوسوك مواجه شد
با نگراني اطراف و گشت و وقتي پيداش نكرد با كلافگي شماره ايو و گرفت:
_بله دكتر نام؟
_هوسوك گذشتش و بياد اورد .. و وقتي بيدار شد از اينجا رفت
_حتما ميخواد شوگا و ببينه بايد جلوشو بگيرم؟
دكتر نام مكث كرد و گفت:
_هوسوك دنبال يونگيه نه شوگا ..بزار همو ببينن
_اما اين كار فرصت مناسبيه تا شوگا يونگي رو نابود كنه!
دكتر نام از چاي تو دستش نوشيد و گفت:
_هوسوك كاري ميكنه تا يونگي شخصيت فراموش شده خودش يعني شخصيت اصليش و پيدا كنه
بيا بهش اعتماد كنيم.هوسوك بي هدف كنار پل راه ميرفت
باورش نميشد كه همچين دردي و كشيده
تنها كسي كه براش مونده بود مادرش ولش كرده بود و فرار كرده بود
عموش هميشه شكنجش ميكرده
جانسو هميشه تحقيرش ميكرده
و يونگي ...دوستي كه هميشه پيشش بوده و از دست داده بود
نكنه يونگي بخاطر هوسوك چند شخصيتي شده بود؟
ناباور پلك زد و ايستاد
_نكنه.. من مقصرم ؟
گوشي شو در اورد و شماره يونگي رو گرفت
با استرس منتظر موند
_بله؟
_يونگي ...كجايي؟
_سمت راستت!
و صداي بوق ازاد
هوسوك با شوك گوشي و پايين اورد و به سمت راست چرخيد
و يونگي رو اون طرف خط عابر پياده با موتور ديد
هر دوشون بهم خيره بودن
يكي با دلتنگي و يكي با ناراحتي.
چراغ قرمز شد و هوسوك سمت راست حركت كرد يونگي از رو موتور بلند شد و رو به رو هم قرار گرفتن.
هوسوك با نم اشك تو چشماش زمزمه كرد:
_خيلي وقته نديدمت ..دوست من!كنار هم زير نور مهتاب رو به رو درياچه نشسته بودن
هر كدوم پر از حرف بودن ولي سكوت كرده بودن
از حرف زدن ميترسيدن !
هوسوك به يونگي نگاهي كرد و گفت:
_تو ..يونگي اي؟( شخصيت يونگي)
يونگي نيم نگاهي به هوسوك كرد و يهو اخم بزرگي كرد و گفت:
_چطور جرات ميكني من و با يونگي احمق اشتباه بگيري جانگ هوسوك اين دومين بار بود ديگه بخششي نيست.
هوسوك با ترس ازش فاصله گرفت و خواست چيزي بگه كه شونه هاي يونگي لرزيد و صداي خندش بلند شد
_خيلي خوب ادا شوگا رو در اوردم مگه نه؟
هوسوك محكم به بازو يونگي كوبيد و گفت:
_ها ها ها خيلي استعداد داري چرا يه بار تست بازيگري نميدي ؟!
و با ترش رويي نگاهش و گرفت.
يونگي لبخندش و جمع كرد و گفت:
_خواستم يكم حال و هوا عوض بشه
هوسوك سري تكون داد و گفت:
_اشكالي نداره
دوباره سكوت بينشون برقرار شد و اينبار يونگي گفت:
_انگار تو هم فهميدي كه من چند شخصيت دارم.
_همين طورهه..من ..متاسفم.
_تو براي چي متاسفي ؟!
_اينا همش تقصير منه ..يونگي..شايد اگه مني وجود نداشت تو اين طوري نميشدي!
يونگي سمت هوسوك برگشت و گفت:
_اين طور نيست هوسوك،خودت و سرزنش نكن!
هوسوك اشك تو چشماش درخشيد و گفت:
_همين طوره يونگي ..من باعث شدم من..ديدم..من و ببخش ..يونگي
يونگي اشكي كه از چشم هوسوك افتاد و با انگشت شست پاك كرد و گفت:
_هيچ كدوم بي تقصير نيستيم منم تو رو تو بدترين موقعيت رها كردم
هوسوك به چشماي ناراحت و غمگين يونگي نگاه كرد
_من و تو خيلي درد كشيديم هوسوك فكر ميكرديم گذشته و رها كرديم ولي خبر نداشتيم گذشته هميشه همراهمون بوده
من و تو هر چقدر ازش فرار كنيم بازم باهاش رو به رو ميشيم
هوسوك صورتش و به دست يونگي بيشتر فشرد و گفت:
_تو ..ميتوني تحملش كني؟
يونگي تك لبخند تلخي زد و گفت:
_من ديگه تنها نيستم ..من تو رو دارم ..بخاطرت انجامش ميدم
هوسوك لبخند زد
تراژدي عجيبي بود ،بين اون همه درد و تنهايي نور اميدي بود
هوسوك بي درنگ خودشو جلو كشيد و به فاصله كم صورت خودش و يونگي نيم نگاهي كرد و خيره به چشماي يونگي گفت:
_تا اخرش اين دفعه باهات ميمونم اولين عشقم.
و لبهاش و رو لب هاي يونگي گذاشت
يونگي چشماشو بست و صورت هوسوك و قاب گرفت و عاشقانه بوسيدش
و قطره اشكي از چشمش روي صورتش افتاد..
هر دوشون به عشقي كه بهم داشتن اعتراف كردن يكي با گفتن يكي هم با بوسيدن!________
بلاخره بهم اعتراف كردن :)
ميتونم زود به زود اپ كنم اگه حمايت بشه و كامنت گذاشته بشه
اگه وضعيت همين طور باشه منم همين طوري اپ ميكنم"گاهي ادم ها تنهان اما من بخاطرت هزاران مايل راه ميرم"
YOU ARE READING
Maybe ordinary, maybe attractive
Fanfictionاسم:مين يونگي انگيزت: پيدا كردن گذشتم اسم:شوگا انگيزت:پيدا كردن جانگ هوسوك اسم:جانگ هوسوك انگيزت:تا الان ميخواستم خوشحال زندگي كنم اما الان دنبال گذشتمم وقتي مين يونگي ترانه نويس شبكه sbs به طور ناگهاني با خبرنگار kbs جانگ هوسوك اشنا ميشه كي فكرش...