Part1

1.6K 174 17
                                    

در حالى كه به سختى برگه هاى داخل دستش رو داخل كيفش جا ميكرد زير لب غر ميزد
از هواى سرد متنفر بود
چرا كه ياد خودش مينداخت
زندگى رويايى نداشت
زندگى پر از سختى هم نداشت
اون فقط يك ادم معمولى بود
ادمى كه تازه ازدانشگاه فارغ التحصيل شده بود و ارشد موسيقيشو گرفته بود و بايد براى ايندش برنامه ميريخت
مثل همه ادم هاى معمولى ديگه
وقتى تونست به سختى تمام برگه ها رو داخل كيفش جا كنه نفسى از سر اسودگى كشيد ولى خب شت به اين زندگي الان بايد از چندين پله ليز پايين ميرفت
خب لعنت اون تنبل تر از اين حرف ها بود كه كه برگرده و از جاى ديگه بره
نفس عميقى كشيد و پاهاش رو سفت كرد كه به اولين پله پا بزاره كه صداى داد كسى رو از پايين پله ها شنيد
ترسيده يك قدم عقب رفت و با چشمان درشت شده به پسر كله نارنجى پايين پله ها نگاه كرد كه از پشت درخت كاج كنار خيابون بيرون پريده بود و تند تند دست هاش و به علامت ضربدر در مياورد
پسرك كه مطمئن شده بود پسر مشكى پوش بالاى پله ها قصد نداره پايين بياد نفس اسوده كشيد
كه با ضربه اى كه  محكم به پشت سرش خورد سكندرى خورد!
نامجون درحالى كه خشمگين به پسرك نگاه ميكرد با داد گفت:
تمومش كن جانگ
فقط تمومش كن اين هفتمين سوژه اى بود كه از دست داديم
اگه به اين كارهاى خير خواهانه مسخرت ادامه بدى شك ندارم تا دو روز ديگه از بخش تلويزيونى پرتت ميكنن بيرون و هيچ وقت ديگه نميتونى خبرنگار بشى!
نامجون با حرص اين و گفت و سمت ون رفت تا با ليوانى چاى خودش رو اروم كنه و كمى هم گرم بشه
هوسوك به نامجون كه ازش دور ميشد نگاه كرد
جمله نامجون كه با بي رحمى گفته بود از تلويزيون پرت ميشه بيرون هى تو گوشش زنگ ميزد
ولى ارزشش و داشت اون پسر مشكى پوش  رو نجات داده بود
وقتى ياد  پسرك افتاد به سمت بالا پله برگشت
پسرك با چشمان ريز شده به هوسوك نگاه ميكرد
هوسوك صداش رو صاف كرد و گفت:
اهاى از اين پله ها پايين نيا اين پله ها به شدت ليزن  و شهردارى خاك نپاشيده اينجا حتما سُر ميخورى!
پسرك بلاخره سرى تكون داد و با صداى بلند داد زد :
ممنون مثل اينكه من و از شكستگى پا نجات دادى!!
هوسوك لبخندى بزرگ و از ته دلى زد و دستش رو تكون داد
نميدوست چه مرگش شده
وسط برف و دماى منفى ده درجه احساس گرما در وجودش ميكرد!
ناخواسته جواب خنده هوسوك رو داد و لبخند لثى زد
با داد نامجون هوسوك با عجله سمت ون رفت و براى پسرك دست تكون داد و گفت :
اين كادو من براى كريسمس بود
كريسمس مبارك
و اين پسرك بود كه نتونست جواب هوسوك رو بده چرا كه در عرض پنج ثانيه سوار ون شد و رفت.......!

حرفى سخنى؟
ميدونم اونقدر بازخورد ممكنه نداشته باشه
ولى من عاشق كاپل سپ هستم و تصميم گرفتم براش فنفيك بنويسم
يكى از سافت ترين و كيوت ترين كاپل هاى بنگتن!
=")

حرفى سخنى؟ميدونم اونقدر بازخورد ممكنه نداشته باشه ولى من عاشق كاپل سپ هستم و تصميم گرفتم براش فنفيك بنويسميكى از سافت ترين و كيوت ترين كاپل هاى بنگتن!=")

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
Maybe ordinary, maybe attractiveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora