ep 5

3.8K 534 91
                                    



حقه هایشان هرگز جواب نداد
لوسیفر برگ برنده ای داشت که دنیا
حسرتش را می‌کشید
و او در آتش عشق لوسیفر میسوخت



نامجون به دیواره مخفی گاهش تکیه داده بود درحالی که خنجرش تکون میداد با صدای زهر آلودی گفت:چند وقته اونجاس؟
دیمون که همون جای قبلیش نشسته بود روی خونی که روی زمین ریخته بود شکل میکشید گفت:مهم این نیست مهم اینه که تو همین زمان کم اونقدر ضعیف شده که هوبی نتونسته باهاش حرف بزنه

نامجون نفس عمیقی کشید و گفت:چشمای جین کجاس؟
دیمون گفت:میگن همراه لوسیفره
نامجون با اخم گفت:دروغ میگن همراه لوسیفر نیست
دیمون با چشمای ریز شدش گفت:تو از کجا میدونی؟
نامجون سرش و بالا آورد و به دیمون نگاه کرد و گفت:‌ازنی همیشه میخواست بورووا (boruva) رو برگردونه
دیمون غرید و گفت: تا وقتی من اینجام برنمی‌گرده
نامجون با آرامش گفت:بورووا چندین سال زندانی بوده وقتی برگرده به کسی رحم نمیکنه شاید هم تا الان آزادش کرده باشن
دیمون با جدیت پرسید:نزدیک ترین فرد به بورووا تو گروه ازنی کی بود؟
نامجون خیره به چشمای دیمون گفت:هومس
دیمون لبخند کجی زد و گفت:چه بهتر با یه تیر دو تا نشون میزنم
بلند شد و رو به نامجون گفت:برو به کلبه من اونجا برات آمنه بقیه هم هستن
نامجون:ممنون که نجاتم دادی
دیمون:ممنون که پشت لوسیفر و خالی نکردی

____________

دیمون مقابل کلبه بزرگی ایستاد صداهای ترسناکی از توش میومد انگار داشتن غنائمی رو بین خودشون تقسیم می‌کردن
غنائم پول یا طلا نبود
بر سر روح انسان معامله می‌کردند
گاهی صدای اعتراض و فریادشان به گوش می‌رسید و گاهی می‌خندیدن و حرفهای خوش میزدن
ولی دیمون تو صدای همشون تلخی حس میکرد که نشون از دشمنی در عین ظاهر متحدشون داشت
دیمون میدونست به زودی یه نقطه ضعف پیدا می‌کنه ولی فکر نمی‌کرد اینقدر راحت باشه

در کلبه رو با لگد محکمی باز کرد
جمع مردگان به راه بود دور میزی سه موجود وایساده بودن جلوشون روی میز پر از گوی های رنگی بود که روح انسان های زیادی توش بود
دیمون بی مقدمه گفت:هومس کجاس
نفر اول با پوزخند گفت:خودت پیداش من هرزه لوسیفر
بقیه خندیدن

دیمون با لبخند پیروزمندانه ای گفت:من هرزشم ولی شما اونم نمیشید
شمشیزش و بیرون کشید و تو شکمش فرو کرد
قاعدتاً نباید میمرد چون قبلاً مرده بود ولی اینبار
واقعا
مرد

دو نفر دیگه با ترس به جنازه دوستشون نگاه کردن مرده جزوه کلمات بی‌معنی بود که تو جهنم وجود نداشت اما حالا ممکن شده بود
دیمون با فریاد گفت:هومسسسسسسسس
سایه ای پشت سرش افتاد که دیمون خیلی زود متوجهش شد

ازنی با اون چشمای سفیدش و قد بلندش اونجا بود

دیمون چرخید و گردن هومس و گرفت
هومس از نگاه جهنمی دیمون به خودش لرزید دیمون سرش و کج کرد و با پوزخند گفت:حال بورووا چطوره؟
هومس از حرفش تعجب کرد چون قرار نبود کسی از این قضیه چیزی بفهمه
هومس به سختی گفت:ن..نم...نمید...ونم
چشمای دیمون از نیستی هم سیاه تر شد نفس عمیقی کشید و گفت:بهم بگو اون نفرین شده کجاس؟
هومس همچنان مقاومت می‌کرد:به..بهت ...ن..می..گم...
دیمون دست آزادش و بالا آورد و نزدیک کاسه چشمش برد
هومس لرزید و خودش و عقب کشید
دیمون با خشم و تمسخر گفت:شما برای جنگیدن با ما خیلی ضعیفید
و چشمش و از کاسه در آورد
هومس از درد فریاد کشید:نهههههههههه اااااااااااااااییییییییی چشممممممممممممممممم

Kookv Lucifer 666 [ Completed ]Where stories live. Discover now