حقه هایشان هرگز جواب نداد
لوسیفر برگ برنده ای داشت که دنیا
حسرتش را میکشید
و او در آتش عشق لوسیفر میسوختنامجون به دیواره مخفی گاهش تکیه داده بود درحالی که خنجرش تکون میداد با صدای زهر آلودی گفت:چند وقته اونجاس؟
دیمون که همون جای قبلیش نشسته بود روی خونی که روی زمین ریخته بود شکل میکشید گفت:مهم این نیست مهم اینه که تو همین زمان کم اونقدر ضعیف شده که هوبی نتونسته باهاش حرف بزنهنامجون نفس عمیقی کشید و گفت:چشمای جین کجاس؟
دیمون گفت:میگن همراه لوسیفره
نامجون با اخم گفت:دروغ میگن همراه لوسیفر نیست
دیمون با چشمای ریز شدش گفت:تو از کجا میدونی؟
نامجون سرش و بالا آورد و به دیمون نگاه کرد و گفت:ازنی همیشه میخواست بورووا (boruva) رو برگردونه
دیمون غرید و گفت: تا وقتی من اینجام برنمیگرده
نامجون با آرامش گفت:بورووا چندین سال زندانی بوده وقتی برگرده به کسی رحم نمیکنه شاید هم تا الان آزادش کرده باشن
دیمون با جدیت پرسید:نزدیک ترین فرد به بورووا تو گروه ازنی کی بود؟
نامجون خیره به چشمای دیمون گفت:هومس
دیمون لبخند کجی زد و گفت:چه بهتر با یه تیر دو تا نشون میزنم
بلند شد و رو به نامجون گفت:برو به کلبه من اونجا برات آمنه بقیه هم هستن
نامجون:ممنون که نجاتم دادی
دیمون:ممنون که پشت لوسیفر و خالی نکردی____________
دیمون مقابل کلبه بزرگی ایستاد صداهای ترسناکی از توش میومد انگار داشتن غنائمی رو بین خودشون تقسیم میکردن
غنائم پول یا طلا نبود
بر سر روح انسان معامله میکردند
گاهی صدای اعتراض و فریادشان به گوش میرسید و گاهی میخندیدن و حرفهای خوش میزدن
ولی دیمون تو صدای همشون تلخی حس میکرد که نشون از دشمنی در عین ظاهر متحدشون داشت
دیمون میدونست به زودی یه نقطه ضعف پیدا میکنه ولی فکر نمیکرد اینقدر راحت باشهدر کلبه رو با لگد محکمی باز کرد
جمع مردگان به راه بود دور میزی سه موجود وایساده بودن جلوشون روی میز پر از گوی های رنگی بود که روح انسان های زیادی توش بود
دیمون بی مقدمه گفت:هومس کجاس
نفر اول با پوزخند گفت:خودت پیداش من هرزه لوسیفر
بقیه خندیدندیمون با لبخند پیروزمندانه ای گفت:من هرزشم ولی شما اونم نمیشید
شمشیزش و بیرون کشید و تو شکمش فرو کرد
قاعدتاً نباید میمرد چون قبلاً مرده بود ولی اینبار
واقعا
مرددو نفر دیگه با ترس به جنازه دوستشون نگاه کردن مرده جزوه کلمات بیمعنی بود که تو جهنم وجود نداشت اما حالا ممکن شده بود
دیمون با فریاد گفت:هومسسسسسسسس
سایه ای پشت سرش افتاد که دیمون خیلی زود متوجهش شدازنی با اون چشمای سفیدش و قد بلندش اونجا بود
دیمون چرخید و گردن هومس و گرفت
هومس از نگاه جهنمی دیمون به خودش لرزید دیمون سرش و کج کرد و با پوزخند گفت:حال بورووا چطوره؟
هومس از حرفش تعجب کرد چون قرار نبود کسی از این قضیه چیزی بفهمه
هومس به سختی گفت:ن..نم...نمید...ونم
چشمای دیمون از نیستی هم سیاه تر شد نفس عمیقی کشید و گفت:بهم بگو اون نفرین شده کجاس؟
هومس همچنان مقاومت میکرد:به..بهت ...ن..می..گم...
دیمون دست آزادش و بالا آورد و نزدیک کاسه چشمش برد
هومس لرزید و خودش و عقب کشید
دیمون با خشم و تمسخر گفت:شما برای جنگیدن با ما خیلی ضعیفید
و چشمش و از کاسه در آورد
هومس از درد فریاد کشید:نهههههههههه اااااااااااااااییییییییی چشممممممممممممممممم
YOU ARE READING
Kookv Lucifer 666 [ Completed ]
Fanfictionلوسیفر 666 زوج:کوکوی ژانر:تخیلی ترسناک🔞اسمات دارک تهیونگ:من دوباره اونو پادشاه جهنم میکنم حتی اگه کل بهشت و به آتیش بکشم فصل اول تموم شد فصل دوم هم به زودی آپ میشه با اسم Lucifer