°•°♤•Part 18•♤°•°

890 246 186
                                    

سلاممم><
خب فکر کنم اینم یکی ازون قسمت هایی باشه که منتظرش بودید^^
ووت و کامنت یادتون نره): دوست ندارم دوباره پارت ها رو شرطی کنم

꧁༒•°•°•°•°• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•°•°•°•° •༒꧂

- جونمیون هیونگ حالش خوبه؟!

چانیول پشت میز صبحونه نشست.

- نه...ولی ازش نپرس

ییشینگ برای پسر کوچیکتر لیوان شیر و پر کرد.
با باز شدن در اتاق نگاه هر دوشون به سمت پسر مو شرابی کشیده شد.
جونمیون چند بار پلک زد و با همون وضع آشفته دیشب بدون اینکه چیزی بگه پشت میز نشست و صبح بخیر آرومی زمزمه کرد.

خب اگه حالش خوب بود ییشینگ حتما غر میزد که چرا بدون عوض کردن لباساش اومده صبحونه بخوره،ولی پسر چال دار فقط آهی کشید و سرش و با تاسف به چپ و راست تکون داد.

- خوب خوابیدی هیونگ؟! این چند وقته ندیدمت...بنظر میاد نتونستی مخ طرف و بزنی که گونه هات آب رفتن...آخخ...

چانیول سعی کرد اون جو مزخرف و عوض کنه ولی با ضربه ییشینگ روی پاش از غلطی که کرده بود پشیمون شد.
جونمیون لبخند محوی زد و سرش و تکون داد.

- خوبم...کارا خوب پیش میرن؟!

- آره...مال تو چطور؟!

- بد نیست...صبر کن ببینم...

جونمیون چشماش و ریز کرد.

- امشب جایی قراره بری؟!

به سر تا پای برادر کوچیکش اشاره کرد.

- رل زدی؟! قرار بود تا برگشتنم مثل بچه خوب فقط درس بخونی و سر و گوش های گنده ات نجنبن

چانیول سریع مخالفت کرد.

- اوه...چی میگی هیونگ؟! البته که نه...فقط امشب قراره بعد شیفت با کای و کیونگ برم بار

- که اینطور

جونمیون انگار که قانع شده باشه زمزمه کرد.

چانیول سرش و تکون داد و سعی کرد ذهنش و از مهمونی خانواده بیون دور کنه...امروز وقت زیادی نداشت پس لیوان شیرش و تا ته سر کشید و خیلی سریع خداحافظی کرد تا بتونه سر وقت به بیمارستان برسه.

- باید زودتر بیدارم میکردی...حتما منتظرمه...

- خوبه خودت این حقیقت و میدونی چقدر منتظر اینکه کنارش باشی...گرچه بنظر میاد تو هم همچین بی میل نیستی...

ییشینگ چشماش و چرخوند و بی درنگ به دوستش توپید.

- در ضمن...خودش زنگ زد و گفت اگه معشوقه عزیزش بخاطر مشروبات الکلی که دیشب کوفت کرده حالش خوب نیست حتما مراقب باشم بخوبی استراحت کنه...

جونمیون مکث کرد.

این توجه کریس کم کم داشت از پا درش میاورد...کیه که دلش نخواد اینطوری دوست داشته بشه؟!مگه میتونست اون پرستش تو نگاه کریس و ببینه و دلش نلرزه؟!

❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃Kde žijí příběhy. Začni objevovat