°•°♤•Part 33•♤°•°

728 192 116
                                    

آب دهنش و قورت داد و انگشت های سردش و تو هم قفل کرد،بعد این همه سال سکوت میخواست زبون باز کنه،نمیدونست واکنش سهون قراره چی باشه و متنفر بود ازینکه هنوزم دید پسر بزرگتر براش اهمیت داشت،مهم بود چی درباره اش فکر میکنه،مثل همیشه...

- بخاطر حرفایی که اون روز زدم متاسفم...

سهون یهویی به حرف اومد و همونطور که به زمین زیر پاش خیره شد بود آهی کشید.

- در واقع من...

آهی کشید و طبق عادتش انگشتش و روی لب پایینش کشید.

- نفهمیدم چی شد...انگار همیشه یجایی ته وجودم میترسیدم ازینکه رها بشم و...من احمق از گذشته ات هراس داشتم

کلمه های آخرش و خجالت زده زمزمه کرد و نگاهش و از چشم های زیبای روبه روش گرفت.

- با چاقو بدنش و تیکه تیکه کردم

نگاه شوکه و متعجب سهون بالا اومد و به پسری که حالا ذهنش یه جای دیگه بود خیره شد.

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°فلش بک•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
- اینهمه سال خواهرت بهم سرویس داد...پسر کوچولوش هم چند سالی میشه زیر پسرا میخوابه...حالا صدات و خفه کن و به شوهر خواهر مرحومت یه حالی بده،مطمئنم تو اون دنیا خوشحال میشه

نیشخند کثیفی زد و لباس زیر زن و با وجود تموم تقلاهاش بیرون آورد و نگاه پر شهوتش و به بدن خواهر همسرش که حالا سعی داشت با دست هاش بدنش و پنهون کنه دوخت.

- همیشه دوست داشتم این بدن و مال خودم کنم...ازون چیزی که فکر میکردم بهتره

- خفه شو آشغاااااااال...ولم کن!!!

زن با نفرت تو صورتش تفی انداخت که نیشخند مرد و پررنگ تر کرد.

- گستاخی تو خون این خانواده است

گردن سفید زن و تا جایی که میتونست حرصش و خالی کنه و صدای جیغش و بلند بین دندوناش له کرد.

- جیغ هات و برای مرحله اصلی نگه دار

با نشنیدن صدایی سرش و بالا گرفت و به صورت متعجب و ترسیده زیرش که لحظه به لحظه چشم هاش درشت تر میشد نگاهی انداخت و قبل اینکه بتونه مسیر نگاهش و دنبال کنه تیزی چیزی پهلوش و از هم درید.

- نه،نه...لوهان نــــــــــــه!!!

خشم لوهان بیشتر از اونی بود که بخواد به التماس ها و گریه های خواهرمادرش گوش کنه،دست های لرزونش هر دفعه با شدت بیشتری پهلوی اون مرد نفرت انگیز و پاره میکرد و دست های سفیدش رنگ قرمز گرفته بود، بدن سست شده پدرش و با پاش هل داد و دست خونینش و سمت خاله اش گرفت،زن رنگ پریده رو به سختی بلند کرد و سعی کرد با دست های لرزونش یه پوششی از توی کمد برداره و دور تن نیمه برهنه خاله اش بپیچونه.

❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃Où les histoires vivent. Découvrez maintenant