آب دهنش و قورت داد و انگشت های سردش و تو هم قفل کرد،بعد این همه سال سکوت میخواست زبون باز کنه،نمیدونست واکنش سهون قراره چی باشه و متنفر بود ازینکه هنوزم دید پسر بزرگتر براش اهمیت داشت،مهم بود چی درباره اش فکر میکنه،مثل همیشه...
- بخاطر حرفایی که اون روز زدم متاسفم...
سهون یهویی به حرف اومد و همونطور که به زمین زیر پاش خیره شد بود آهی کشید.
- در واقع من...
آهی کشید و طبق عادتش انگشتش و روی لب پایینش کشید.
- نفهمیدم چی شد...انگار همیشه یجایی ته وجودم میترسیدم ازینکه رها بشم و...من احمق از گذشته ات هراس داشتم
کلمه های آخرش و خجالت زده زمزمه کرد و نگاهش و از چشم های زیبای روبه روش گرفت.
- با چاقو بدنش و تیکه تیکه کردم
نگاه شوکه و متعجب سهون بالا اومد و به پسری که حالا ذهنش یه جای دیگه بود خیره شد.
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°فلش بک•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
- اینهمه سال خواهرت بهم سرویس داد...پسر کوچولوش هم چند سالی میشه زیر پسرا میخوابه...حالا صدات و خفه کن و به شوهر خواهر مرحومت یه حالی بده،مطمئنم تو اون دنیا خوشحال میشهنیشخند کثیفی زد و لباس زیر زن و با وجود تموم تقلاهاش بیرون آورد و نگاه پر شهوتش و به بدن خواهر همسرش که حالا سعی داشت با دست هاش بدنش و پنهون کنه دوخت.
- همیشه دوست داشتم این بدن و مال خودم کنم...ازون چیزی که فکر میکردم بهتره
- خفه شو آشغاااااااال...ولم کن!!!
زن با نفرت تو صورتش تفی انداخت که نیشخند مرد و پررنگ تر کرد.
- گستاخی تو خون این خانواده است
گردن سفید زن و تا جایی که میتونست حرصش و خالی کنه و صدای جیغش و بلند بین دندوناش له کرد.
- جیغ هات و برای مرحله اصلی نگه دار
با نشنیدن صدایی سرش و بالا گرفت و به صورت متعجب و ترسیده زیرش که لحظه به لحظه چشم هاش درشت تر میشد نگاهی انداخت و قبل اینکه بتونه مسیر نگاهش و دنبال کنه تیزی چیزی پهلوش و از هم درید.
- نه،نه...لوهان نــــــــــــه!!!
خشم لوهان بیشتر از اونی بود که بخواد به التماس ها و گریه های خواهرمادرش گوش کنه،دست های لرزونش هر دفعه با شدت بیشتری پهلوی اون مرد نفرت انگیز و پاره میکرد و دست های سفیدش رنگ قرمز گرفته بود، بدن سست شده پدرش و با پاش هل داد و دست خونینش و سمت خاله اش گرفت،زن رنگ پریده رو به سختی بلند کرد و سعی کرد با دست های لرزونش یه پوششی از توی کمد برداره و دور تن نیمه برهنه خاله اش بپیچونه.
![](https://img.wattpad.com/cover/235682361-288-k673180.jpg)
VOUS LISEZ
❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃
Fanfiction- چه خرگوش بی ادبی - تازه کجاشو دیدی؟! انگشتشو روی سینه مرد قد بلند ادامه داد و چونه اش و بین دستای سفیدش گیر انداخت. پوزخندی زد. - دور و بر این خرگوش وحشی نگرد،توانایی هاش بیشتر از اونیه ک فکر میکنی چشمای متعجب کریس درخشید. - یعنی باید رامش کنم؟! ...