°•°♤•Part 36•♤°•°

684 203 174
                                    

بسته کوچیکی که پشت در پیدا کرده بود رو روی میز گذاشت و سمت یخچال رفت تا چیزی برای تَر کردن گلوش پیدا کنه،تابستون و گرما رو میشد تو صدر لیست چیزهایی که ازشون فراری بود طبقه بندی کرد!!! البته به غیر از امروز که با بکهیون قرار داشت،خم شد و همونطور که داشت بین آبمیوه پرتقالی و هندوانه ای تصمیم میگرفت چونه اش و خاروند،البته که روز های تابستونی دیگه ای هم که قرار بود با بکهیون بگذرونه هم حساب میشد!!! مگه نه؟!
آبمیوه کوچیکی رو باز کرد و فورا سر کشید.

- هی...دِیت چطور پیش رفت؟!

- هی هیونگ!!!

سرش و برای ییشینگ که تازه وارد آشپزخونه شده بود تکون داد،ییشینگ پشت میز ناهارخوری نشست و به چانیول که حالا لبخند دندون نمایی زده بود پوزخندی زد.

- اوه...یکی اینجا خیلی خوشحاله

چان فورا پشت میز نشست و همونطور که روی میز خط های فرضی میکشید و نیشش هنوز باز بود شروع کرد به توضیح دادن.

- خب اولاش خوب نبود...ولی نهایتا...من یه قرار دوم دارم!!!

ییشینگ یکی از ابروهاش و بالا انداخت.

- و؟!

چانیول لب هاش و به هم فشرد تا بیشتر از اون خودش و لو نده،زیادی برای حرف زدن درباره احساساتش واسه بقیه خجالتی بود،ولی نمیدونست چرا داره برای داد زدن این موضوع که " من بیون و بوسیدم" از درون منفجر میشه و امیدوار بود ییشینگ کمی بیشتر برای بیرون کشیدن اطلاعات پافشاری کنه.

- همین!!!

- میدونستم!!!ازون پسره بیش تر از این هم انتظار نمیرفت...

ییشینگ همونطور که ناامید شده بود دستاش و به سینه زد و به صندلیش تکیه داد و قیافه تو هم رفته چانیول و ندید.

- هیوونگ؟!منظورت چیه؟!

چان نق زد.

- خب اون ترسناکه،خیلی سخت میشه بهش نزدیک شد...ولی خب تو الان قرار دوم و داری،فکر کنم بتونی تا قرار بیستم بالاخره ببوسیش...دعای خیر من همراهته

ییشینگ رو به افق گفت و سرش و با تاسف تکون داد.

-من بوسیدمش و اونم باهام همراهی کرد

چان با پوزخندی گفت و پای راستش و روی پای چپش انداخت و چشم های ییشینگ گرد شد.

- واو پسر...بهت افتخار میکنم...تو از جونمیون پنج هیچ جلویی

با اومدن اسم جونمیون لبخند هر دو خشک شد و چانیول کمی رو صندلیش جا به جا شد و کمی سمت جلو خم شد تا با صدای آروم حرف بزنه.

-حالش بهتره؟!

- نه!!!

- تونستی چیزی بفهمی؟!

❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃Kde žijí příběhy. Začni objevovat