- اونجوری بهم خیره نشو
زیر نگاه سنگین دوستش زمزمه کرد و کاغذ های توی دستش رو کلافه روی میز پرت کرد ، به زودی به کره برمیگشت و نمیتونست نقاب بی تفاوتی به صورت بزنه...به نظر میرسید جونمیون تصمیمش رو گرفته و کریس واقعا قرار بود همه چی رو پشت سر بذاره.
- حس میکنم خیلی ناامید شدی...
تائو بالاخره به حرف اومد ، البته این فقط فکر خودش نبود ، همه متوجه بودن کریس به وضوح حالش گرفته و با بقیه کم ارتباط برقرار میکنه.
- برای نصیحت کردن دیر اومدی
- نصیحت؟! ترجیح میدم به کسی نصیحت کنم که واسه حرفام ارزش قائل باشه...تو حتی تلاش نکردی فراموشش کنی و حالا خودت رو ببین!!!
کریس اونقدر داغون بود که دیگه نخواد این مسئله رو کش بده ، اگه کارهای باقی مونده اش نبود همه روزش رو تو تخت و تلاش برای خوابیدن میگذروند تا این روز های نفرین شده بگذرن و قلبش کمی ترمیم بشه.
- کریس!!!
با ورود سراسیمه جونمیون نگاه هر دو به سمت پسر جوون که آشفته بنظر میرسید کشیده شد، جونمیون همونطور که نفس نفس میزد نگاه درمونده اش رو به مرد قد بلند سپرد و کریس فهمید قرار نیست خبر خوبی بشنوه.
- چیزی شده آقای کیم؟!
تائو زودتر از کریس به حرف اومد و صداش باعث شد اخمی روی صورت پسر کوچیکتر ظاهر شه ، براش مهم نبود اوضاع چقدر تخمی و اضطراریه ، اصلا نمیخواست با تائو همکلام بشه پس فقط بدون توجه به تائو و گرد شدن چشم هاش جلو رفت و موبایلش رو جلوی صورت کریس گرفت.
- طراح اصلی که اونهمه برای راضی کردنش زحمت کشیدیم ایمیل داده و گفته میخواد با یه شرکت دیگه قرارداد ببنده ولی اگه ما پول بیشتری بهش پیشنهاد بدیم راضی میشه
نگاه گیج کریس از صفحه گوشی روی صورت جونمیون کشیده شد و تائو این بار با استرس از روی صندلیش بلند شد تا اون هم نگاهی به ایمیل بندازه.
- یعنی چی؟!
- یعنی اینکه تو دردسر افتادیم و حالا دو تا راه بیشتر وجود نداره...یا مبلغ بیشتری پیشنهاد میدی یا باید دنبال یکی دیگه بگردی...که من فکر میکنم گزینه دوم راه حل بهتری باشه...
جونمیون مکث کرد و صفحه رو پایین کشید و دوباره رو به کریس گرفت.
- همونطور که میبینی مبلغ پیشنهادی رقیب زیادی بالاست و اصلا عاقلانه نیست که بخوای بیشتر پیشنهاد بدی
- این دیوونگیه...طراح اصلی اونقدر ها هم شناخته شده نیست که همچین مبلغی رو براش پیشنهاد بدن
تائو با دیدن مبلغ نظرش رو اعلام کرد و به کریس که مشخص بود تو فکره نگاهی انداخت ، کریس به شدت روی پروژه های آینده اشون حساس بود و برای همشون برنامه داشت و این موضوع بدجور اعصابش رو به هم میریخت.
![](https://img.wattpad.com/cover/235682361-288-k673180.jpg)
ESTÁS LEYENDO
❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃
Fanfic- چه خرگوش بی ادبی - تازه کجاشو دیدی؟! انگشتشو روی سینه مرد قد بلند ادامه داد و چونه اش و بین دستای سفیدش گیر انداخت. پوزخندی زد. - دور و بر این خرگوش وحشی نگرد،توانایی هاش بیشتر از اونیه ک فکر میکنی چشمای متعجب کریس درخشید. - یعنی باید رامش کنم؟! ...