- بیشتر از ۶ ماه؟! ۶ ماااااه؟!
دستاشو لای موهاش برد، سرشو چند بار به میز کوبید و جمله اش و چند بار تکرار کرد
-جونا،یه دقیقه دهنتو ببند تا منم حرف بزنم
ییشینگ همونطور که برگه های تو دستشو تکون میداد روبه جونمیون گفت و صندلی رو عقب کشید و کنار پسر درمونده مو مشکی نشست.
نوک خودکار و چند بار به بازوی جونمیون فشار داد تا به حرفاش توجه کنه اما انگار علاوه بر گوشاش توی بازوهاشم پنبه فرو کرده بود.
-جونمیون...خواهشا گوش کن،اینم ی ماموریت مثل همشون،واقعا نمیفهممت
نگاه پوکر جونمیون برگشت سمت پسر لپ سوراخ کنارش و چشماشو ریز کرد،ییشینگ آب دهنشو صدا دار قورت داد و ابروهاشو بالا داد
- چیز...بدی گفتم؟!
-ببین گوسفند...چرا متوجه نیستی؟! چانیول و چیکار کنم؟
ییشینگ دستشو زیر چونه اش برد و حالت متفکر بخودش گرفت و منتظر به جونمیون خیره شد
- ولش کن،تو نمیفهمی
جونمیون ناله ای کرد و دوباره سرشو به میز کوبید
-میدونی چیه جونا،تنها چیزی که از حرفات بهش پی میبرم اینه که تو یه هیونگ احمقی که نمیتونه ماموریت ک بپیچونه و داری مسئله رو بزرگ جلوه میدی...اون نر غولی که تو یه بچه تصورش میکنی ۲۵ سالشه...نیازی به مراقبت تو نداره
قبل تموم شدن جمله اش دست جونمیون لای موهای فرفریش رفت و اونو به سمت خودش کشید، از درد کشیده شدن ریشه موهاش هیسی کشید و با اینکه زیاد بد دهن نبود ولی هر فحشی ک به ذهنش رسید با اینکه حتی معنیشونو نمیدونست و نثار پسر قد کوتاه کرد
- ییشینگ،محض رضای خدا،من یه احمق گی کنارم زندگی میکنه که شب و روز باید ناله هاشو درباره دوست پسراش که باهاش کات کردن و تحمل کنم...من باید مراقبش باشم با یه احمق تر از خودش رل نزنه یا نه؟!حالا واسه چندین ماه ازش دور باشم؟!
با تموم شدن حرفش موهای ییشینگ و ول کرد و لگدی به پایه میز زد که فقط باعث شد درد و تو انگشت شست پاش حس کنه
با پخش شدن چند تا برگه رو میز از افکارش بیرون اومد و به ییشینگ که دست به سینه زل زده بود بهش نگاهی انداخت،حق با ییشینگ بود،اون نمی تونست ماموریت و بپیچونه...آهی کشید و منتظر موند تا ییشینگ به حرف بیاد
-خب جونمیون،من واسه این اطلاعات تقریبا تا دم مرگ پیش رفتم و امیدوارم زحمتامو به هدر ندی،حتی نزدیک بود توسط سگشون تیکه تیکه بشم...میفهمی؟!
آخر جمله اش و با فریاد تو صورت جونمیون گفت،پاشو رو میز گذاشت و همونطور که پای سفیدشو جلوی جونمیون نمایان میکرد به جای کبودی های روی پاش که کار سگ احمق اون عمارت بود اشاره کرد و دستشو با حالت تهدید به سمت جونمیون گرفت و چشاشو ریز کرد
- به نفعته فکر پیچوندن این ماموریت رو از سرت بیرون کنی،من پول لازمم
بعد هم با سخاوتمندی تمام چال های دوست داشتنیشو به رخ جونمیون کشید و دوباره مثل آدم رو صندلیش نشست و انگشتشو روی برگه روبه روش گذاشت
- وو سهون......از همین الان بگم که اخلاقش مزخرفه،با اینکه فقط چند بار دیدمش...ولی روی گربه هام قسم میخورم از شعور هیچی به ارث نبرده...یه برادر و خواهر داره و توی شرکت وو با برادرش و پسر خاله اش شریکه...
نیم نگاهی به جونمیون انداخت و نیشش و باز کرد
-راستی،اینم بعنوان اطلاعات اضافی بهت میگم...بنظر میاد دیک بزرگی داشته با...
نیشخندش با پس گردنی آروم جونمیون نصفه موند
-ییشینگ!!
غرید و با سر به برگه ها اشاره کرد تا ییشینگ ادامه بده
- حالا چرا میزنی عوضی
غر زد
-فرمانده گفت مدارکی که میخواد دست اونه و باید زودتر اونا رو کش بری...میدونی جونمیون...بنظرم برخلاف اخلاق گهش قیافه خوبی داره...من توانایی شیپ کردنتون رو دارم
چشمای اکلیلیش با نگاه خشمگین جونمیون به حالت عادی برگشت
- داشتم میفرمودم...یه چند ماهیه ک شرکت بیشتر رو دست پسر خاله اش می چرخه،خودش زیاد بیرون از عمارت دیده نمیشه....تو چی فکر میکنی؟
مرد قد بلند همونطور که با خودکارش به لباش ضربه میزد و تو فکر رفته بود نیم نگاهی به جونمیون انداخت تا نظرشو بدونه
- من یه چیزی و نمیفهمم،اون لعنتی که از عمارتش پاشو بیرون نمیزاره،پس خبر مرگم چطوری باید اطلاعاتی که فرمانده نیاز داره رو بتونم پیدا کنم؟! فرمانده حتی نگفت این مرتیکه چیکار کرده...
آخر جمله اشو و با حالت زاری گفت و دستشو رو صورتش کشید
-هاها...دونت ووری بیبی،دولت همه جوره پشتته
سرشو بالا گرفت تا منظور ییشینگ و بفهمه که با آگهی تو دستش خشکش زد،فقط چند ثانیه کافی بود صدای فریاد پسر قد کوتاه تو سازمان بپیچه
- من خودم تو و اون دولت و به
فاااااااااااااااک میدم
![](https://img.wattpad.com/cover/235682361-288-k673180.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃
Fanfic- چه خرگوش بی ادبی - تازه کجاشو دیدی؟! انگشتشو روی سینه مرد قد بلند ادامه داد و چونه اش و بین دستای سفیدش گیر انداخت. پوزخندی زد. - دور و بر این خرگوش وحشی نگرد،توانایی هاش بیشتر از اونیه ک فکر میکنی چشمای متعجب کریس درخشید. - یعنی باید رامش کنم؟! ...