- چیه؟!
همونطور که با چاپستیک تخم مرغش رو هم میزد گفت و مراقب بود لکه ای روی کت و شلوارش نیفته، همین الان هم به اندازه کافی دیرش شده بود.
- با اون چهره زشتت به من نگاه نکن
روغن رو توی ماهیتابه ریخت و حرارت رو کم کرد ، پیازچه ها رو کجا گذاشته بودن؟!
- اگه گشنته میتونی بری به صاحبت بگی
با لجبازی رو به گربه بیچاره گفت و زیر چشمی بهش نگاهی انداخت ، حتی صدای کوتاه مارشملو باعث نشد دلش به رحم بیاد.
- آپا!!! میشه لطفا انقدر اذیتش نکنی؟!
جونهی همونطور که موهاش رو میبست گفت و جلو اومد تا گربه سفید رنگ رو بغل بگیره.
- صبح تو هم بخیر عزیزم
کریس با لحن دلگیری که به طور واضحی مصنوعی بود گفت و بوسه ای روی موهای دخترش گذاشت و برگشت تا هویج و پیازچه های خورد شده رو توی زرده تخم مرغ بریزه.
- خیلی خب قهر نکن،صبح بخیر...داری با کت و شلوار آشپزی میکنی؟!
- برنامه ریزی امروزم زیاد خوب پیش نرفت و الان دیرم شده ولی خبر خوش اینکه اوما امروز میاد دنبالت ، دیگه مجبور نیستی غذاهای منو بخوری
جونهی خندید و دستش رو سمت کابینت ها دراز کرد تا بتونه غذای گربه رو پیدا کنه.
- بیا قبول کنیم تو خیلی پیشرفت کردی
کریس شونه هاش رو بالا انداخت و ساندویچ هایی که آماده کرده بود رو روی میز گذاشت و با شنیدن صدای در چشم هاش رو چرخوند.
- این وقت صبح کی میتونه باشه؟!
جونهی پرسید و کریس لب هاش رو روی هم فشار داد.
- تائو...
- مگه رمز در رو نداره؟!
- عوضش کردم
جونهی با چشم های گرد تکخند زد.
- باز دوباره قهر کردی؟!
-من قهر نکردم!!! فقط خوشم نمیاد ببینمش
- خیلی خب...
جونهی تسلیم شده خندید و غذای گربه رو جلوی مارشملو گذاشت.
- لعنت...داره دیرم میشه!!!
کریس با دیدن دوباره تایم گفت و ساندویچش رو از روی میز برداشت و همونطور که با عجله گاز میزد سمت در خونه که با مشت بهش کوبیده میشد رفت و با باز کردن در به اندازه کمی ، نیشخندی به چهره عصبی تائو زد.
- رمز درو عوض کردم و این یعنی نمیخوام ببینمت
گفت و با بدجنسی دوباره درو رو به صورت تائو کوبید و فحش بدی که نثارش شد رو شنید ، تائو میدونست کریس هنوزم بخاطر حرفاش باهاش قهره و قرار بود بیشتر از اینا تلافی کنه ولی چرا دقیقا سر چیز هایی لج میکرد که خیلی مهم و حیاتی بودن؟! بنظر خوب میدونست چطور تائو رو به نقطه جوش برسونه.
بعد از چند لحظه در به آرومی باز شد و قیافه پوکر جونهی که از دست این بچه بازیای پدرش خسته شده بود مشخص شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/235682361-288-k673180.jpg)
ESTÁS LEYENDO
❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃
Fanfic- چه خرگوش بی ادبی - تازه کجاشو دیدی؟! انگشتشو روی سینه مرد قد بلند ادامه داد و چونه اش و بین دستای سفیدش گیر انداخت. پوزخندی زد. - دور و بر این خرگوش وحشی نگرد،توانایی هاش بیشتر از اونیه ک فکر میکنی چشمای متعجب کریس درخشید. - یعنی باید رامش کنم؟! ...