°•°♤•Part 41•♤°•°

597 176 136
                                    

- چیه؟!

همونطور که با چاپستیک تخم مرغش رو هم میزد گفت و مراقب بود لکه ای روی کت و شلوارش نیفته، همین الان هم به اندازه کافی دیرش شده بود.

- با اون چهره زشتت به من نگاه نکن

روغن رو توی ماهیتابه ریخت و حرارت رو کم کرد ، پیازچه ها رو کجا گذاشته بودن؟!

- اگه گشنته میتونی بری به صاحبت بگی

با لجبازی رو به گربه بیچاره گفت و زیر چشمی بهش نگاهی انداخت ، حتی صدای کوتاه مارشملو باعث نشد دلش به رحم بیاد.

- آپا!!! میشه لطفا انقدر اذیتش نکنی؟!

جونهی همونطور که موهاش رو میبست گفت و جلو اومد تا گربه سفید رنگ رو بغل بگیره.

- صبح تو هم بخیر عزیزم

کریس با لحن دلگیری که به طور واضحی مصنوعی بود گفت و بوسه ای روی موهای دخترش گذاشت و برگشت تا هویج و پیازچه های خورد شده رو توی زرده تخم مرغ بریزه.

- خیلی خب قهر نکن،صبح بخیر...داری با کت و شلوار آشپزی میکنی؟!

- برنامه ریزی امروزم زیاد خوب پیش نرفت و الان دیرم شده ولی خبر خوش اینکه اوما امروز میاد دنبالت ، دیگه مجبور نیستی غذاهای منو بخوری

جونهی خندید و دستش رو سمت کابینت ها دراز کرد تا بتونه غذای گربه رو پیدا کنه.

- بیا قبول کنیم تو خیلی پیشرفت کردی

کریس شونه هاش رو بالا انداخت و ساندویچ هایی که آماده کرده بود رو روی میز گذاشت و با شنیدن صدای در چشم هاش رو چرخوند.

- این وقت صبح کی میتونه باشه؟!

جونهی پرسید و کریس لب هاش رو روی هم فشار داد.

- تائو...

- مگه رمز در رو نداره؟!

- عوضش کردم

جونهی با چشم های گرد تکخند زد.

- باز دوباره قهر کردی؟!

-من قهر نکردم!!! فقط خوشم نمیاد ببینمش

- خیلی خب...

جونهی تسلیم شده خندید و غذای گربه رو جلوی مارشملو گذاشت.

- لعنت...داره دیرم میشه!!!

کریس با دیدن دوباره تایم گفت و ساندویچش رو از روی میز برداشت و همونطور که با عجله گاز میزد سمت در خونه که با مشت بهش کوبیده میشد رفت و با باز کردن در به اندازه کمی ، نیشخندی به چهره عصبی تائو زد.

- رمز درو عوض کردم و این یعنی نمیخوام ببینمت

گفت و با بدجنسی دوباره درو رو به صورت تائو کوبید و فحش بدی که نثارش شد رو شنید ، تائو میدونست کریس هنوزم بخاطر حرفاش باهاش قهره و قرار بود بیشتر از اینا تلافی کنه ولی چرا دقیقا سر چیز هایی لج میکرد که خیلی مهم و حیاتی بودن؟! بنظر خوب میدونست چطور تائو رو به نقطه جوش برسونه.
بعد از چند لحظه در به آرومی باز شد و قیافه پوکر جونهی که از دست این بچه بازیای پدرش خسته شده بود مشخص شد.

❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃Donde viven las historias. Descúbrelo ahora