انگشت هاش و روی قفسه سینه اش حرکت داد و لوسیون بدنش و به آرومی پخش کرد،تو خونه تنها بود و کم کم داشت حوصله اش سر میرفت،بنظر میرسید کریس کارش تو شرکت طول کشیده بود که تا حالا نیومده بود و در کمال تعجب هیچکدوم از تماس هاش و جواب نداده بود،سعی کرد به خودش تلقین کنه که هیچ مشکلی پیش نیومده،سمت آشپزخونه رفت و گیلاسش و با شراب قرمز پر کرد،چند ماهی بود که با کریس همخونه بود و جونمیون اعتراف میکرد زندگیش با وجود دوست پسر جذابش قشنگه،ولی روزای عادی خسته اش میکردن،دلش برای هیجان کار قبلیش تنگ شده بود و نمیتونست خودش و گول بزنه،بعضی وقتا آرزو میکرد کاش یه جور دیگه با کریس آشنا میشد و باز به این مرحله ای که الان بودن میرسیدن،ولی زندگی همیشه نشون داده بود قراره برخلاف همه چیز پیش بره،با شنیدن صدای رمز در،از فکر بیرون اومد و سرش و سمت ورودی خونه چرخوند،کریس داغون بنظر میرسید و چشم هاش این و داد میزد،همونطور که کتش و درمیاورد سرش و برای خرگوشی که به سمتش میومد تکون داد و برای بوسه ای که جونمیون پیش قدم شده بود خم شد.
- دیر اومدی...تا دوش میگیری شام و گرم میکنم
- گرسنه نیستم
نگاهش و رو بدن شیری رنگی که با روبدوشامبر مشکی پوشیده شده بود پایین برد و قورت دادن بزاق دهنش از چشم های جونمیون دور نموند.
- اوه واقعا؟! ولی نگاهت گرسنه بنظر میرسه رئیس وو
چشم های شیطون خرگوشش برق زد، با حلقه شدن دست های جونمیون دور گردنش کمی عقب رفت،چشم های عروسک مانند معشوقه اش و از نظر گذروند و درمونده آهی کشید، پیشونی نم دارش و بوسید و لبه های روبدوشامبر و بهم نزدیک کرد.
- اینجوری تو خونه نگرد...یادت رفته تو این خونه یه نوجوون داریم؟!
- جونهی خونه نیست!!! و محض اطلاع با دوستاش رفته اردوی تفریحی
جونمیون با حرص لب زد و چشم هاش و برای دوست پسرش که حسابی تو ذوقش زده بود چرخوند،کریس سرش و تکون داد و بدون اینکه چیز دیگه ای بگه خودش و رو کاناپه رها کرد و با دستش به جونمیون اشاره کرد که بشینه.
- باید حرف بزنیم
جونمیون با کنجکاوی ابروهاش و بالا انداخت و گیلاسی که هنوز تو دستاش بود و روی عسلی کوچیک روبه روی کاناپه گذاشت و خودشم کنار کریس جا گرفت.
- مشکلی پیش اومده؟! رو به راه بنظر نمیرسی
چشم های خنثی و نامفهوم کریس بهش خیره شدن،مرد قد بلند برای چند لحظه سکوت کرد.
- قبل اینکه بیای تو زندگیم...تو چه کاری مشغول بودی؟!
شوکه شدن جونمیون چیزی نبود که کریس بخواد ببینه،آب دهن پسر کوچیکتر به سختی از گلوش پایین رفت و با تکون خوردن سیبک گلوش و پیچیده شدن انگشتاش به هم،عرق سردی روی کمر کریس نشست و همه این ها مثل یه مهر تایید برای افکار تو سرش بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/235682361-288-k673180.jpg)
BINABASA MO ANG
❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃
Fanfiction- چه خرگوش بی ادبی - تازه کجاشو دیدی؟! انگشتشو روی سینه مرد قد بلند ادامه داد و چونه اش و بین دستای سفیدش گیر انداخت. پوزخندی زد. - دور و بر این خرگوش وحشی نگرد،توانایی هاش بیشتر از اونیه ک فکر میکنی چشمای متعجب کریس درخشید. - یعنی باید رامش کنم؟! ...