- میتونم بپرسم داری منو کجا میکشونی؟!
به مچ دستش که بین دست بزرگ چانیول فشرده و کشیده میشد خیره شد و سعی کرد قدم هاش رو با قدم های بلند دوست پسر غولش یکی کنه . خوشبختانه قبل ازینکه بخاطر سرعتشون با زمین یکی بشه چانیول مقابل یکی از بخش های بیمارستان ایستاد و با یه نیش باز و مرموز به سمت بکهیون برگشت و پسر کوچیکتر رو با تعجب سمت بخش اطفال هول داد .
- هی...اینجا چیکار میکنیم؟!
- چند روز پیش داشتم به چیزایی که گفتی فکر میکردم
بکهیون با دیدن تابلو بخش اطفال توی جاش ایستاد و آهی کشید . اون حرف ها رو پیش کشیده بود تا چیزی بینشون نمونه و اصلا دلش نمیخواست چانیول فکر کنه یه خلا توی گذشته بکهیون هست که باید پر بشه و خودش رو درگیر چیزهایی کنه که بکهیون اصلا بهشون نیازی نداشت . پسر کوچیکتر هیچ حس کمبودی تو زندگیش احساس نمیکرد و همه چیزی که میخواست قرار های کوتاه و دوست داشتنی کوچیکش با چانیول بود.
- ترجیح میدم به جای اون چیزی که تو سرته فکر کنم با یه دختر خوابیدی و حالا نتیجه اش رو میخوای بهم نشون بدی
چانیول فقط چشم هاش رو چرخوند و با کشیدن دوباره دست بکهیون جلوی یکی از اتاق های بیمارستان ایستاد و با گذاشتن انگشت اشاره اش روی لب هاش از بکهیون خواست سکوت کنه و خیلی آروم وارد اتاق شد . اتاق نوزادان بیمارستان طبق انتظار پر بود از بچه های تازه بدنیا اومده که تو اون وقت روز و با وجود پرستار های بخش آروم بنظر میومد و بکهیون حس میکرد هر قدمی که برمیداره میتونه اون بچه ها رو بیدار کنه.
چانیول بعد از رد شدن از جلوی چند تخت کوچیک به بکهیون اشاره کرد جلو بیاد و با ذوق بچگانه ای که از خودش نشون میداد بکهیون برای یه لحظه حس کرد فقط خودش و پرستاری که از کنارشون رد شد تنها بزرگسال های اون اتاقن. جلو رفت و نگاهش رو به سمت بچه ای که بکهیون با توجه به پتوی آبی رنگی که دورش پیچیده بودن حدس میزد که یه پسر باشه داد.
- چقدر زشته
دماغش رو چین داد و با تکون خوردن اون موجود زشت کمی عقب رفت.
- فکر کنم بهش برخورد
- سه روزش شده
چانیول همونطور که انگشتش رو آروم روی یک سمت صورت کوچیک بچه میکشید زمزمه کرد و بعد از مکثی نگاهش رو بالا آورد تا پسر کوچیکتر هم چیزی بگه.
لب های بکهیون روی هم فشرده شد ، انگار میدونست قراره این مکالمه به کجا کشیده بشه و چانیول از آوردنش به اینجا چه نقشه ای تو سرش داره. ولی با این حال سعی کرد بذاره هر چی که چانیول میخواد بهش نشون بده اتفاق بیفته.- خانواده اش کجان؟!
دوباره جلو اومد و سرش رو برای دید زدن اون کوچولوی پیچیده شده خم کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/235682361-288-k673180.jpg)
ESTÁS LEYENDO
❃• 𝑾𝒐𝒓𝒔𝒉𝒊𝒑•❃
Fanfic- چه خرگوش بی ادبی - تازه کجاشو دیدی؟! انگشتشو روی سینه مرد قد بلند ادامه داد و چونه اش و بین دستای سفیدش گیر انداخت. پوزخندی زد. - دور و بر این خرگوش وحشی نگرد،توانایی هاش بیشتر از اونیه ک فکر میکنی چشمای متعجب کریس درخشید. - یعنی باید رامش کنم؟! ...