سلام دوباره♥️
فکر کنم دیگه روال اصلی داستان براتون مشخص شده باشه،قبل از اون در مورد بیماری پدوفیلی چیست و پدوفیل به چه کسایی میگن براتون بگم.
پدوفیلی یا میل جنسی به کودکان (Pedophilia)، نوعی انحراف جنسی است که در آن فرد در مواجهه با برخی تصورات و تخیلات دچار برانگیختگی و رضایت جنسی میشود و دست به رفتارهای جنسی نابهنجار و شدید میزند. افراد مبتلا معمولا در تصورات خود یا واقعیت، وارد رابطهی جنسی با کودکان (۱۳ ساله یا کمتر) میشوند. پدوفیلها معمولا مرد هستند و ممکن است به یک جنس یا هر دو جنس دختر و پسر گرایش داشته باشند. نوع ارتباط آنها با بزرگسالان از جنس مخالف نیز متغیر است.
این قسمت خیلی از خلأ های ذهنیتون رو پر میکنه و برای بقیهش یکم به نظرات و انگیزه ای که بهم میدید احتیاج دارم.
این اولین فیک بلند من هستش و اگر اشکالاتی داخلش میبینید ببخشید ♥️
کاپل اصلی فیک هنوز مشخص نیس چون این هم بازم به نظرات شما بستگی داره.
پارت ۱تا ۱۲ پی دی اف داخل کانال قرار میگیره
بوس بهتون♥️جانگکوک:من نمی تونم...
حرفش رو قطع کردم: من قهوه داغ می خوام...لطفا.
جیمین: تنهایی سخته بزار من...
انگار ماجرا تمومی نداشت و من از سرما رو به یخ زدن بودم،با صدای بلند گفتم: تمومش کنین,سردمه...
لطفا برین بیرون...
جیمینا ممنون که کمکم کردی و اگر می خواین بهم کمک کنین یه لیوان قهوه بهم بدین...
جانگکوک بلند شد:من تو چادرم فلاکس آب جوش دارم.
جیمین سریع به سراغ کیفش رفت و از داخلش بسته ی قهوه آماده بیرون آورد: منم اینو دارم...
و دو تایی از چادر خارج شدن، منم شروع کردم به در آوردن لباسام...
*جیمین*
داخل چادر جانگکوک بودیم قهوه آماده رو تو لیوان ریختم و جانگکوک هم دکمه فلاکس رو زد آب جوش داخل لیوان ریخت.
:پشیمونم.
با لحن جدی گفت و من مدت ها بود منتظر شنیدن این کلمه از جانگکوک بودم پس
بدون هیچ درنگی جوابش رو دادم: دیر شده جانگکوکا ،خیلی وقته دیر شده...
سرش رو بالا اورد و بهم خیره شد:مطمئنی؟
لنت بهت ،تو خودت این بازی رو شروع کردی ،من رو هم با خودت داخل این لجنزار کشیدی .
میفهمی نمیخوام ادامه بدم؟
نمیتونم وقتی نگرانه بهش نگاه کنم،نمیتونم لمسش نکنم،چقدر دیگه؟
چند سال شد؟
من به حد کافی ظرفیتم تکمیل بود و واقعا حال بدی داشتم، نمی خواستم اتفاق بدی بیفته پس نفس عمیقی کشیدم،لیوان قهوه رو برداشتم سکوت کردن در اون لحظه رو بهترین تصمیم دونستم پس تصمیم گرفتم زود تر برگردم پیش سئوکجینم اما مچ دستم زود تر اسیر دست های جانگکوک شد: جواب بده...چرا؟؟
نمی دونم درست بود یا نه ولی زدم به سیم آخر،جانگکوک نباید زیادی حساس میشد،من مهره هام رو دور مینداختم وقتی میدیدم به سئوکجین حساس میشدن اما در مورد جانگکوک نمیتونستم،نمیتونستم دورش بندازم و سوالی ازش پرسیدم که به ثانیه ای نکشید از پرسیدنش پشیمون شدم:تو حسی به جین داری؟؟
جانگکوک به خوبی میدونست و همیشه شاهد تنبیه شدن افرادی بود که به سئوکجین نزدیک میشدن و همیشه بهم میگفت :که این احمقا داخل اون پسر مگه چی دیدن که اینجوری شیفته ش میشن؟
احمقن؟کم دارن؟
تعجب توی صورتش به خوبی مشهود بود شاید هم کمی ترس اما چیزی که برای من بیشتر تعجب اور بود لرزش دستای جانگکوک بود،تنش از چی لرزید؟
از اینکه من یا پدرم بلایی سرش بیاریم؟جانگکوک زرنگ بود و ثروتمند، اون از قدرت چیزی کم نداشت و خارج از اون مهره ی اصلی من شده بود ،میدونست نه میتونم باهاش کاری داشته باشم و نه هرگز این ریسک رو بکنم که بخوام حذفش کنم .
تنها به این نتیجه رسیدم که حس جانگکوک به جین هنوز هم برای خودش ناشناخته س ،حسی که من درکش میکردم،جانگکوک هم جزو همون به اصطلاح احمق هایی شده بود که خودش هم میگفت.
قرار نبود اسون باشه،روبرو شدن با جانگکوک تو این بازی به عنوان مهره مقابلم اسون نبود پس سعی کردم که خودم اولین نفری باشم که دست به مهره میشم.
من مهارت عجیبی دارم تو بازی کردن.
"من این صفحه بازی رو برای هممون چینده بودم پس باید اونی که کلمه کیش و مات رو میگه هم من باشم"
و چقدر احمقانه بود،انگار اون لحظه بازی سرنوشت رو فراموش کرده بودم.
فراموش کرده بودم سرنوشت گستاخ و بازیگوشه،تقدیر ساکت نمیمونه و دنیا انگار يكريز و پي در پي دست به گلوی ما میندازه و فشار میده ،فشار میده تا مطمئن شه حسرت نفس کشیدن رو خوردیم یا نه.
جانگکوک شاید برعکس تهیونگ بود.
تهیونگ بر خلاف بقیه از اول جلوی خواسته ما ایستاد، البته تهیونگ هم جین رو برای ما نیاورد چون طمع کرد.
طمع کرد به داشته ی من ،شاید هم داشته ی پدرم اما تا جایی که پدرم قول داده بود جین برای من بود.
فقط من.
دستش رو داخل موهاش برد،بهشون چنگ انداخت و ساکت شد ولی می تونستم بفهمم که با خودش درگیره
*اوه جانگکوکااا نمیدونی چقدر رقت انگیز به نظر میرسی ، پدرت رو حسابی داری نا امید میکنی*
جانگکوک: این دیگه چه سوالیه ؟؟
-جوابش یکه کلمس آره یا نه؟
* بازم یه سوال مزخرف دیگه...*
از عصبانیت دستاش رو مشت کرد،جوابی نداد.
-پس این یعنی آره...خوبه..به خودشم گفتی...؟
*من چه مرگم شده چرا نمی تونم جلوی دهنمو بگیرم...*
صورتش از عصبانیت سرخ شده بود،انگار کنترلش رو از دست داده بود:من چرا باید به کسی که همش داره برام دردسر درست می کنه, حسی داشته باشم,من فقط دلم براش می سوزه چون اون یه بدبخته.
دستاش از عصبانیت می لرزید همون لحظه صدایی از بیرون امد.
از چادر خارج شدیم، بیرون و در کنار چادر روی زمین لیوانی افتاده بود از رو زمین برداشتمش روش هک شده بود KSJ...
جانگکوک: این که...این که...
صدای دیگه ای از طرف چادر خودمون میومد.
صدایی اشنا،صدایی که سال ها پیش حین فضولی از اتاق کار پدرم شنیده بودم .
صدای گریه جین بود.
هر دو به سمت چادر برگشتیم ، نزدیک چادرمون رو زمین افتاده بود به ،طرفش رفتیم.
صدای گریه آرومی شنیده می شد،مثل همون ناله ها و خواهش هاش.
بالای سرش که رسیدم ،سرش رو به طرفمون برگردوند.
:جین ...؟
روی گونه هاش خیس بود،بینیش رو بالا می کشید.
کاپشن نپوشیده بود و فقط پولیوری مشکی به تن داشت.
اما نگاهش فقط به یک سمت بود.
جانگکوک.
جانگکوک به طرف جین قدم برداشت اما با حرف جین متوقف شد :همونجا بایست...بهتره کمک کردن به یه بدبختو تموم کنی ...همین حالا تمومش کن .
این حرفارو در حالی میزد که هنوز داشت سعی میکرد جلوی اشکاش رو بگیره.
*تنها کسی که میدونه چجوری باهات برخورد کنه منم سئوکجینا ،لطفا بیا به طرف من،امیدوارم من رو به جانگکوک ترجیح بدی*
جانگکوک قدمی به عقب برداشت،اون لحظه مطمئن شدم شاید نگه داشتن جانگکوک هم داخل بازی تصمیم درستی نباشه،مهره ها قبلیم به داشته ی من چشم داشتن اما جین بهشون علاقه ای نداشت ولی اون لحظه هر احمقی میتونست اون عشق وحشی بینشون رو ببینه .
جین: جیمیناا... میشه کمکم کنی برم تو چادر, پام خیلی درد میکنه...
جین، من رو انتخاب کرد و شاید همون لحظه بود که همه چی تغییر کرد.
عشق یا شهوت هنوز هم نمیدونم،نمیدونم تفاوت این دو ،چی میتونه باشه،کاریی که ما با جین کردیم از روی شهوت بود یا عشق.
اون زیادی شکننده بود یا ما بیش از حد سنگ دل؟
در مورد خودم میتونم بنویسم که جیمین عاشق بود اما مریض،هنوز هم مریضم اما خواست خودم نبود.
پدرم،اون مریض بود.
پزشک متخصصی که اوازش کل کره و اسیا پیچیده بود در حالی که یک راز بزرگ داشت.
اون یک پدوفیلی بود.
و من بار ها شاهد کارهاش بودم اما یک روز وقتی خانواده کیم خونه ما بودن ،دوست مورد علاقه م رو زیر دستای پدرم دیدم،روزی که باعث شد هیولای درون جیمین هم بیدار بشه.
هیولایی که از طرف پدرش بهش ارث رسیده بود.
YOU ARE READING
𝐖𝐈𝐋𝐃 𝐋𝐎𝐕𝐄 ( COMPLETED )
Fanfictionعشق وحشی است. لحظه ای كه بخواهید آنرا اهلی كنید، نابودش می كنید. عشق گردباد آزادی، خودانگیختگی و خودسری است. نمی توان عشق را اداره و كنترل كرد. وقتی عشق كنترل شود، می میرد. عشق را وقتی می توان كنترل كرد كه قبلا آنرا كشته باشید. اگر عشق زنده با...