پارت هجدهم"تولد پارک جیمین"

1K 228 59
                                    

بیشتر از یک ساعت بود که از خواب بیدار شده بودم،خواب که نه فقط چشمام رو بسته بودم.
میخواستم جین رو ببینم پس بیرون از چادر منتظرش موندم تا از خواب بیدار بشه...
فلاکس اب جوش اماده کنارم بود تا شکلات داغ مورد علاقش رو درست کنم و بهش بدم شاید یک جور عذرخواهی اما به روش خودم.
چشمام از خیره شدن خسته شده بود که گوشیم به صدا در اومد.

:بگو جانگ،امیدوارم دلیل مهمی داشته باشی که زنگ زدی ...
_بله قربان!خیلی مهمه...
به دستور پدرتون اون کاراگاه اماتور،مینهو کشته شد.

کشتن و کشته شدن کلمه ی عادی شده بود برام اما اون کاراگاه متفاوت بود...
اگر کشته شده یعنی فهمیدن چه کسی استخدامش کرده و در اخر یعنی جون تهیونگ هم در خطر بود.
و اون لحظه بود که ترسیدم...
" اگر نتونم جلوی پدرم رو بگیرم چی؟ "
" اگر من به سادگی فهمیدم پشت اون کاراگاه فضول ،تهیونگه پس پدرم هم میتونست بفهمه...
خیلی راحت تر از من..."

: چی پیدا کرده بود که رئیس حکم مرگش رو داد؟
_نمیدونم چجوری قربان،اصلا بهش نمیومد ادم خیلی زرنگی باشه اما پرونده دو تا از بچه ها رو داشت،دو بچه که هنوز پرونده گمشده بودنشون توسط پلیس بسته نشده...
:میگی کسی کمکش کرده؟
_حتما قربان همین بوده...

و همون لحظه تهیونگ از چادرش خارج شد.
بهش چشم دوختم ،لباس خوبی به تن نداشت و هوا سرد بود و حال و روزش؟
مسلما بهش خبر رسیده بود مینهو مرده..
پس اشفتگی...
نگرانی و بهم ریختگیش دور از ذهن نبود...
"پسره احمق..."
جانگ ،مِن و مِن میکرد انگاری برای ادامه دادن حرفش مردد بود.
:حرف بزن جانگ!
_قربان پدرتون،برای شما و کیم سئوک جین چند نفری رو فرستادن ،مدتی هست که زیر نظرتون دارن...
"لعنت بهش..."

:جانگ یک سوال ازت دارم!
_بفرمایید قربان.
:اگر سئوکجین بیاد بیاره،پدرم باهاش چکار میکنه؟
_امکانش خیلی کمه که به یاد بیارن چو...
:اینو میدونم جانگ...اما جین من رو به یاد اورد
پس این غیر ممکن نیست...

صدای باز شدن زیپ چادر اومد و من، ناخداگاه به طرف صدا کشیده شدم...
نخوابیده بود!
کل شب رو نخوابیده بود و این از صورت پف کرده ش معلوم بود...
"زیباست،در همه حالی زیباست..."
اون صورت گل انداخته ...
لب های حجیم...
موهای لطیفش...
"شاید مثل یه گل؟"
"نمیخوام بهش اسیبی برسه"

به طرف چادر تهیونگ رفت در حالی که لباسی که دیشب بهش داده بود ،دستش بود انگاری میخواست بهش پس بده اما بعد از خالی دیدن چادر به طرف جنگل حرکت کرد.
جایی که مقصد تهیونگ هم بود.

_قربان نمیدونم درسته بگم یا نه اما ...
اگر به یاد بیاره...
اگر پدرتون بو ببره...
قبل از هر کسی رئیس پارک خودش رو به جین میرسونه...
لفظ خوبی نیست اما هنوز ازش به نام عروسک مورد علاقه م نام میبره.
تهش یا باز درد کشیدن های جین و یا کشته شدنشه...
:اما پدر جین...
_اون پدر خوندشه و بیشتر از هرکسی ارزوی ندیدنش رو داره...
:نمیزارم بهش اسیبی برسه!
_قول میدم تو این راه کمکتون کنم قربان.
:ممنون جانگ،منتظر خبرتم.

𝐖𝐈𝐋𝐃 𝐋𝐎𝐕𝐄  ( COMPLETED )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora