"جیمین"
پنج دقیقه ای بود پرستار اردوگاه خبر بهوش اومدن جین رو بهم داده بود.
بعد از بردنش به درمانگاه سرم قندی بهش وصل کرده بودن و بهم گفتن که ممکنه ۲۰تا۳۰ دقیقه ای طول بکشه تا قند خونش به سطح عادی برگرده و کم کم هوشیار بشه...
ضعف و فشار عصبی عامل از حال رفتنش بود و من
بعد از مشاجره ای که با تهیونگ داشتم از درمانگاه بیرون زدم به سمت درب اصلی اردوگاه رفتم...
راننده لباس رو برام اورده بود ...و من به شانس خودم لعنت میفرستادم که چرا امروز دقیقا باید این اتفاقات میوفتاد ،روزی که کلی برنامه داشتم...
موقع خروج از درمانگاه تهیونگ رو دیدم که به دیوار کوتاهی تکیه زده بود و سیگار میکشید...
بادیدنم نگاهش رو با غیظ ازم گرفت و پک محکم تری به سیگارش زد،سیگاری که به فیلتر رسیده بود رو
روی زمین رها... و با پاش له کرد...و به داخل درمانگاه برگشت.با اینکه میدونستم تهیونگ هیچ تقصیری برای حال بد جین نداشت اما بازم دعوای لفظی رو باهاش شروع کردم اما نتیجهش ،حقیقتی بود که توی صورتم کوبیده شد ...
*فلش بک داخل درمانگاه*
تهیونگ:تنها کسی که کمترین ازار رو بهش رسونده منم ، رئیس پارک اینده...
: دهنتو ببند کیم تهیونگ!
_چیه نکنه بدت میاد رئیس پارک صدا کنم؟
حس میکنی میشی شبیه بابات؟
نه عزیزم تو همین الان هم خود پدرتی ...
و من هیچ جوابی نداشتم...
فقط با خودم فکر میکردم شدم همونی که ازش میترسیدم؟
شدم عین پدرم؟
نفرت انگیز ؟نگاه خیره ش رو از چشمام گرفت و قدمی ازم فاصله گرفت و ادامه داد: نه مثکه واقعا شدی رئیس پارک...
حواسم بهت هست...یه روز تمامش رو بهم پس میدی.
ترس و احساسات مزخرف و ناامن جین نسبت به من فقط بخاطر توِ...
تاوانشو پس میدی ،عقب وای نمیایستم تا تو و اون ...
با سر به پشت سرم اشاره کرد و ادامه داد: جئون احمق بخواین غلطی بکنین...
در حالی که چشماش پر از نفرت بود اما لباش به خنده یا شاید هم پوسخند باز بود گفت : راستی برادر حساب میشن؟
دست هاش رو داخل جیبش برد و چشماش رو بین من و جانگکوک چرخوند، تفی جلوی پام انداخت و ازمون فاصله گرفت...به عقب که برگشتم جانگکوک رو نفس نفس زنون دیدم،انگاری کل راه رو دویده بود و هنوز نفسش سرجاش نیومده بود...
_جین کجاست؟
:تو اتاق خوابیده،سرم بهش وصله...
_تهیونگ ؟
: هممون باعثش یم...حس میکنم دارم بازی رو میبازم،باید درستش کنم.
جانگکوک می خندید،بلند بلند...خنده ای عصبی :جیمین ،یه مواقعی به خاطر هوشت تحسینت میکردم اما الان به نظرم احمقی بیش نیستی...
درستش کنی؟ نه احمق جون!
یه مواقعی ...
از یه جایی به بعد ، ادم دوس نداره همچی درست بشه...دوست داره فقط تموم شه!
حالا خودت فک کن ، جینی که داری به خاطرش خودت رو به در و دیوار میزنی تا همه چیز رو به یاد بیاره...
فاصله بینمون رو پر کرد و ادامه داد : جینی که گذشته رو بیاد بیاره تو کدوم مرحله ست؟
همه چی درست شه یا همه چی تموم شه؟هان؟
به عقب هولش دادم که صدای گوشیم در اومد و راننده خبر رسیدنش رو بهم داد.
YOU ARE READING
𝐖𝐈𝐋𝐃 𝐋𝐎𝐕𝐄 ( COMPLETED )
Fanfictionعشق وحشی است. لحظه ای كه بخواهید آنرا اهلی كنید، نابودش می كنید. عشق گردباد آزادی، خودانگیختگی و خودسری است. نمی توان عشق را اداره و كنترل كرد. وقتی عشق كنترل شود، می میرد. عشق را وقتی می توان كنترل كرد كه قبلا آنرا كشته باشید. اگر عشق زنده با...