تگوگ همونطور که تهیونگ رو تکون میداد گفت:
_آپا آپا بلند شو پاشو پاشو
″هووووم″
تهیونگ با صدای بمی جوابشو داد
تگوگ با هیجان گفت:
_آپاااا پاشوو قراره بریم مامان رو ببینیم
تهیونگ یهویی بلند شد و نشست و چشماشو تا اخر باز کرد و از تخت بیرون اومد:
″اوه آره پرنسس آماده شو ما نمیتونیم دیر کنیم″
_وای آپا تو بیشتر از من برای دیدن مامان هیجان زده ای
تهیونگ با لبخند به تگوگ نگا کرد:
″نخیرم شاهزاده خانم حالا هم برو زود آماده شو″
تگوگ خندید و به سمت اتاقش رفت تا آماده شه
~~~~~~~تهیونگ همونطور که داخل اتاق نشمین بود بلند گفت:
″آماده ای پرنسس؟″
تگوگ تند تند از پله ها اومد پایین
_آره آپا ولی انگار تو آماده نیستی
تهیونگ گیج به تگوگ نگاه کرد
تگوگ در حالی که میخندید به کفشای تهیونگ اشاره کرد:
_آپا کفشات با هم فرق دارن
تهیونگ به پایین نگاه کرد و متوجه اشتباه احمقانش شد
تگوگ با شیطنت گفت:_آپا اعتراف کن که از مامان من خوشت میاد
تهیونگ در حالیکه که از خجالت قرمز شده بود لعنتی فرستاد
″نـ...نمیاد″
بعدش سریع یه جفت کفش مناسب پیدا کرد
بعد از اون هر دوشون سوار ماشین شدن و به طرف پارک رفتنبعد از اینکه اونا به پارک رسیدن تهیونگ داشت گوشیشو چک میکرد اما با شنیدن صدای تگوگ که اسم جونگکوک صدا میزد سرشو بالا گرفت و حس کرد نفسش بند اومده اون خیلی زیبا و جذاب بود بخصوص با اون جین تنگ و پیراهنش که باعث میشد قسمت کوچیکی از ترقوش دیده بشه
_اوماا
تگوگ بدو بدو به طرف جونگکوک رفت و بغلش کرد جونگکوک هم خم شد و پیشونیشو بوسید
«عزیزم اینجوری ندو ممکنه آسیب ببینی»
تگوگ مظلوم گفت:
_اوما آپا رو هم بوس کن
نفس جونگکوک برای یه لحظه قطع شد و با استرس خندید
«اما عزیزم آپات راحت نیست»
تگوگ با چشمای پاپی شکلش به تهیونگ زل زد:
_آپا اوما میتونه تورو بوس کنه درسته؟
تگوگ همونطور با چشمای پاپی شکلش به تهیونگ زل زد
″اهم اگه مامانـ...مامانت مشکلی نداشته باشه نه″
تگوگ خنده کیوتی کرد:
_وااااقعا؟دیدی اوما آپا مشکلی نداشت حالا بوسش کن
«اما عزیزم آمم...»
جونگکوک با دیدن چشمای اشکی تگوگ حرفشو قطع کرد
_آپا رو ببوس وگرنه دیگه غذا نمیخورم و باهات حرف میزنم
جونگکوک سعی کرد منطقی بهش توضیح بده:
«اما عزیزم تو باید غذاتو بخوری اگه نخوری بدنت نمیتونی انرژی مورد نیازشو دریافت کنه»
_آپا رو ببوس تا غذا بخورم
جونگکوک آهی کشید و به سمت تهیونگ رفت و بوسه سبک و سریع روی گونش گذاشت تهیونگ دید که جونگکوک چطور قرمز شد و به اطرافش نگاه میکنه
_هوراااا اوما من میرم اونجا با بچه ها بازی کنم
«باشه عزیزم اما مراقب باش »
تگوگ سرشو تکون داد و به سمت بچه ها رفت و شروع کرد به بازی کردن با اونا
___________
چطوری جون دل؟
سر کیفی عزیز؟
برقراری؟ادا حال بدا رو در نیار که خوبی خیلی هم خوبی حالاهم ووت بده🥺❤️❤️😍😍😍😂😂
YOU ARE READING
SINGLE FATHER ||VKOOK
Fanfiction«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» کیم تهیونگ مدیر عامل شرکت کیم یه پدر تنهاس. چی میشه اگه دختر کوچولوش تگوگ بهش گیر بده که یه مامان میخواد؟ ___________________________________________ ″میدونم پیشنهاد شوکه کننده ایه اما میشه دوست پسرم شی؟″ «چرا پایینو نگ...