PART|12

7K 1K 44
                                    

جونگکوک ده دقیقه ای میشد که رفته بود و جیمین شروع کرد با تگوگ حرف زدن و یهویی پرسید:

+پرنسس تگوگ تو جونگکوک دوس داری؟

تگوک با هیجان گفت:

_آره اون مامانمه

+اوه مامان تو

جیمین به تهیونگ نگاه کرد و پوزخندی زد

″چرا داری اونجور بهم نگاه میکنی هیونگ؟″

+پس تو بهم گفتی شما بچه ها با همدیگه خوابیدید؟

″آره ولی نه به اون روشی که تو فکر میکنی ما فقط روی یک تخت خوابیدیم چون اون خواب بد دیده بود و گریه میکرد″

تهیونگ توضیح داد

جیمین با پوزخند پرسید:

+واقعا؟همین؟

″هیونگ اینقدر منحرف نباش″

جیمین با جدیت پرسید:

+پس تو برای تگوگ مامان پیدا کردی؟

″اون فقط مامان موقتی تگوگه″

+پس ازش خوشت نمیاد؟

″خب اون شخص خیلی مناسبه میتونه آشپزی کنه،شیرینه،باهوشه و مثل یه بانی کیوته″

+ته این دقیقا تایپ توعه برو ازش خواستگاری کن

″میدونم هیونگ اما فقط میخوام محتاط باشم نمیخوام اتفاقی که برای مادر تهیونگ افتاد بیوفته″

تهیونگ گفت و به تگوگ که داشت با اسباب بازیاش بازی میکرد نگاه کرد

+من درک میکنم ته ولی فکر میکنم جونگکوک متفاوته

″خب بعدا میبینمت هیونگ″

تهیونگ داشت به جیمین میگفت که یهو صدای نوتیف گوشی جیمین اومد

جیمین گوشیشو باز کرد و جدی به طرف تهیونگ برگشت
تهیونگ به جیمین نگاه کرد و گفت:

″چه اتفاقی افتاده؟″

+اون.... اینجاست ته

تهیونگ گیج پرسید:

″کی هیونگ؟″

جیمین چیزی نگفت و فقط گوشیو مقابل تهیونگ گرفت تهیونگ اشاره کرد که چرا گوشیو مقابلش گرفت
تهیونگ با چهره ای بی تفاوت گفت:

″من بهش اهمیتی نمیدم هیونگ تا وقتی که برای تگوگ برنگرده″

+چی میشه اگه اون تگوگو ازت بگیره؟

تهیونگ عصبی گفت:

″من هرگز اجازه نمیدم این اتفاق بیوفته هیونگ اون نمیتونه هیچ وقت داشته باشش ما درست مثل اسباب بازی هاش بودیم  اون خیلی راحت مارو ترک کرد هیونگ″

+آروم باش ته من اینجام

جیمین لبخندی زد

+بهت میگم با جونگکوک ازدواج کن نشونش بده چیو از دست داده

″این شبیه این نیست که من دارم از اون استفاده می‌کنم؟″

+اما تو اینکارو نمیکنی تو از اون خوشت میاد و علاوه بر اون تگوگ به یه مادر نیاز داره

″آره اما این بیش از حد عجیب غریبه اگه ما دوتا باهم ازدواج کنیم″

+این تنها راهه ته وگرنه اون میتونه تگوگو ازت بگیره

″من اجازه نمیدم این اتفاق بیوفته″

+اما هنوزم می‌تونه ته اون از نظز بیولوژیکی هنوز مادر تگوکه

″خب..″

تگوگ وقتی بازی با اسباب بازیاشو تموم کرد گفت:

_آپا اوما قراره با ما زندگی کنه؟

تهیونگ و جیمین به همدیگه نگاه کردن

″اولش باید با مامان صحبت کنیم اوکی؟″

تهیونگ با شیرینی گفت

تگوگ لبخند زیبایی زد و گفت:

_باشه آپا

جیمین گفت:

+اول میتونیم بریم دفتر بعد راجبش فکر کنیم

″باشه هیونگ...تگوگ آپا داره میره سرکار باشه؟بیرون نریا″

تهیونگ گفت و پیشونی تگوگ رو بوسید

_باشه آپا بای بای

تگوگ گفت و دستشو تکون داد

_______

ووت و کامنت یادتون نره مهربونا😍😍😍❤️❤️❤️

SINGLE FATHER ||VKOOKWhere stories live. Discover now