جونگکوک ده دقیقه ای میشد که رفته بود و جیمین شروع کرد با تگوگ حرف زدن و یهویی پرسید:
+پرنسس تگوگ تو جونگکوک دوس داری؟
تگوک با هیجان گفت:
_آره اون مامانمه
+اوه مامان تو
جیمین به تهیونگ نگاه کرد و پوزخندی زد
″چرا داری اونجور بهم نگاه میکنی هیونگ؟″
+پس تو بهم گفتی شما بچه ها با همدیگه خوابیدید؟
″آره ولی نه به اون روشی که تو فکر میکنی ما فقط روی یک تخت خوابیدیم چون اون خواب بد دیده بود و گریه میکرد″
تهیونگ توضیح داد
جیمین با پوزخند پرسید:
+واقعا؟همین؟
″هیونگ اینقدر منحرف نباش″
جیمین با جدیت پرسید:
+پس تو برای تگوگ مامان پیدا کردی؟
″اون فقط مامان موقتی تگوگه″
+پس ازش خوشت نمیاد؟
″خب اون شخص خیلی مناسبه میتونه آشپزی کنه،شیرینه،باهوشه و مثل یه بانی کیوته″
+ته این دقیقا تایپ توعه برو ازش خواستگاری کن
″میدونم هیونگ اما فقط میخوام محتاط باشم نمیخوام اتفاقی که برای مادر تهیونگ افتاد بیوفته″
تهیونگ گفت و به تگوگ که داشت با اسباب بازیاش بازی میکرد نگاه کرد
+من درک میکنم ته ولی فکر میکنم جونگکوک متفاوته
″خب بعدا میبینمت هیونگ″
تهیونگ داشت به جیمین میگفت که یهو صدای نوتیف گوشی جیمین اومد
جیمین گوشیشو باز کرد و جدی به طرف تهیونگ برگشت
تهیونگ به جیمین نگاه کرد و گفت:″چه اتفاقی افتاده؟″
+اون.... اینجاست ته
تهیونگ گیج پرسید:
″کی هیونگ؟″
جیمین چیزی نگفت و فقط گوشیو مقابل تهیونگ گرفت تهیونگ اشاره کرد که چرا گوشیو مقابلش گرفت
تهیونگ با چهره ای بی تفاوت گفت:″من بهش اهمیتی نمیدم هیونگ تا وقتی که برای تگوگ برنگرده″
+چی میشه اگه اون تگوگو ازت بگیره؟
تهیونگ عصبی گفت:
″من هرگز اجازه نمیدم این اتفاق بیوفته هیونگ اون نمیتونه هیچ وقت داشته باشش ما درست مثل اسباب بازی هاش بودیم اون خیلی راحت مارو ترک کرد هیونگ″
+آروم باش ته من اینجام
جیمین لبخندی زد
+بهت میگم با جونگکوک ازدواج کن نشونش بده چیو از دست داده
″این شبیه این نیست که من دارم از اون استفاده میکنم؟″
+اما تو اینکارو نمیکنی تو از اون خوشت میاد و علاوه بر اون تگوگ به یه مادر نیاز داره
″آره اما این بیش از حد عجیب غریبه اگه ما دوتا باهم ازدواج کنیم″
+این تنها راهه ته وگرنه اون میتونه تگوگو ازت بگیره
″من اجازه نمیدم این اتفاق بیوفته″
+اما هنوزم میتونه ته اون از نظز بیولوژیکی هنوز مادر تگوکه
″خب..″
تگوگ وقتی بازی با اسباب بازیاشو تموم کرد گفت:
_آپا اوما قراره با ما زندگی کنه؟
تهیونگ و جیمین به همدیگه نگاه کردن
″اولش باید با مامان صحبت کنیم اوکی؟″
تهیونگ با شیرینی گفت
تگوگ لبخند زیبایی زد و گفت:
_باشه آپا
جیمین گفت:
+اول میتونیم بریم دفتر بعد راجبش فکر کنیم
″باشه هیونگ...تگوگ آپا داره میره سرکار باشه؟بیرون نریا″
تهیونگ گفت و پیشونی تگوگ رو بوسید
_باشه آپا بای بای
تگوگ گفت و دستشو تکون داد
_______
ووت و کامنت یادتون نره مهربونا😍😍😍❤️❤️❤️
YOU ARE READING
SINGLE FATHER ||VKOOK
Fanfiction«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» کیم تهیونگ مدیر عامل شرکت کیم یه پدر تنهاس. چی میشه اگه دختر کوچولوش تگوگ بهش گیر بده که یه مامان میخواد؟ ___________________________________________ ″میدونم پیشنهاد شوکه کننده ایه اما میشه دوست پسرم شی؟″ «چرا پایینو نگ...