PART|19

6K 914 50
                                    

با باز شدن در تهیونگ معلوم شد

″الان حالت خوبه جونگکوکی؟″

وقتی وارد اتاق شد پرسید

«من خوبم ته  ولی تو کجا بودی؟»

″جای  مهمی نبود اما جیمین هیونگ تگوگ کجاست؟″

_من اونو بردم خونه خودم پیش یونگی و خدمتکارا و اومدم اینجا نگران نباش اونا مراقبشن

«مرسی که اومدی هیونگ»

جیمین سرشو تکون داد لبخندی زد و رفت

″تو واقعا حالت خوبه؟″

تهیونگ دوباره پرسید

«آره ته من واقعا حالم خوبه، میخوام برم خونه»

جونگکوک با لب و لوچه آویزون گفت

″نگران نباش با دکترت حرف میزنم کی میتونیم ببریمت خونه″

«ته هیچ ایده ای نداری که کی وارد خونه شده؟»

جونگکوک با نا راحتی پرسید

″آمم راستش ندارم″

تهیونگ نمیخواست راجب جنی و اون مردی که معلوم نبود کی بود حرف بزنه

«فکر نمیکنی میتونه کار دشمنات باشه؟ تو دشمن داری»

″نه تو چطور؟″

«منم دشمنی ندارم»

″آییش بیا یه مدت بهش فکر نکنیم″

تهیونگ گفت و بلند شد جونگکوک سرشو تکون داد و تهیونگو بغل کرد و وقتی از بغلش دراومد در باز شد و دکتر معلوم شد

_صبح بخیر جونگکوک و آقای کیم

«صبح بخیر دکتر»
تهیونگ و جونگکوک همزمان باهم گفتند

_من اینجام تا بهت بگم که حالت خوبه و الان میتونی مرخص شی

دکتر با لبخند گفت

«واقعا؟خداروشکر من کلی کار برای انجام دادن داشتم»

_متاسفم جونگکوک ولی تو نمیتونی کار کنی باید استراحت کنی

«اما_...»

جونگکوک سعی کرد دکترو متقاعد کنه اما حرفش توسط تهیونگ قطع شد

″لجبازی نکن جونگکوک تو باید استراحت کنی″

«باشه»

_بهرحال آقای کیم شما همسر جونگکوک هستید؟

جونگکوک و تهیونگ با چشمای بزرگ شده بهم نگاه کردند

«نـ..»

تهیونگ حرف جونگکوکو قطع کرد

″بله دکتر″

جونگکوک با شوک  به تهیونگ نگاه کرد

_خیلی خب آقای کیم این داروها رو قبل از اینکه جونگکوک بخوابه بهش بدید

دکتر گفت و داروهارو به دست تهیونگ داد

″باشه دکتر″

_خب پس من شما دو زوج رو تنها میزارم
دکتر گفت و از اتاق بیرون رفت

«اون همسر من نیـ....»

جونگکوک گفت اما در حال حاضر دکتر دیگه رفته بود
جونگکوک به در که بسته شد بود نگاه میکرد و تهیونگ به قیافه عصبانی کیوت جونگکوک

«یاااا کیم تهیونگ ما باهم ازدواج نکردیم چرا دروغ میگی؟»

″هنوز نه اما بزودی قراره همسر من شی ″

تهیونگ گفت و چشمکی زد

«بس کن این اتفاق زمانی میوفته که تو کار احمقانه ای نکنی»

جونگکوک با صورتی قرمز شده گفت

″آییش نمیخوام و ممنونم باش من قراره بزودی همسر مورد علاقت میشم″

*خود نویسندش اینو نوشته بود⁦༼ つ ◕‿◕ ༽つ⁩*

«بس کن میخوام برم لباسامو عوض کنم منتظر بمون»

تهیونگ پوزخندی زد

″میخوای کمکت کنم؟″

«نه و لطفا منحرف بودن رو بس کن»

″نیستم″

تهیونگ گفت و خندید

جونگکوک وارد حمام شد و لباسای بیمارستانو عوض کنه و آماده شه برای رفتن

تهیونگ داشت با گوشیش بازی میکرد که جونگکوک در رو باز کرد

«بزن بریم»

″باشه مطمئن شو چیزی جا نذاری ما نمیخواییم دوباره برگردیم″

تهیونگ با خنده گفت

«آییش من همه چیزو برداشتم حالا بیا بریم»

جونگکوک گفت و هردوتاشون رفتند بیرون و تهیونگ دست جونگکوک گرفت

~~~~~~~~~~~

″افسر فهمیدین کار کی بوده؟″

_نه این مسئله سختیه از اونجا که اون مرد با دقت تمام کاراشو کرده و من فکر میکنم برای انجام کاراش از به کارشناس کمک گرفته

افسر پلیس دیگه ای گفت:
_ببخشید اما نمیتونید مدتی اینجا بمونید از اونجا که باید تحقیقات بیشتری انجام بدیم

«مشکلی نیست افسر ته و تگوگ میتونن بیان خونه من بمونن»

″اوکی″

«برو وسایل خودت و تگوگ رو جمع کن″

تهیونگ سرشو تکون داد و قبل از  بالا رفتن برای جمع کردن وسایل خودش و تگوگ گونه جونگکوکو بوسید

_______

ووت و کامنت یادتون نره مهربونا 😍😍😍😍😍❤️💋💋💋

SINGLE FATHER ||VKOOKWhere stories live. Discover now