″ببخشید″
تهیونگ زنگ روی پیشخوان رو زد در حال حاضر اونا داخل رستوران هفت ستاره بیگ هیت بودن
″سه تا پاستا و یه پیتزا خانواده میخواستم″
پیشخدمت لبخندی زد:
_حتما اقا ،لطفا ده دقیقه صبر کنید
″ممنون″
پیشخدمت از اونجا دور شد و تهیونگ به سمت جونگکوک و تگوگ که داشتن تو گوشی چیزی رو میدین رفت
″شما بچه ها دارین چی میبینین؟″
«هیچی»
جونگکوک و تگوگ شروع کردند به زیر زیرکی خندیدن
تهیونگ در حالی که به دختر خودش حسودی کرده بود با حرص گفت:″میبینم که شما دوتا کلی بهم نزدیک شدید″
_وای آپا خیلی حسودی هه هه هه
″نخیرم نیستم″
_وای اوما نمیدونی وقتی داشتیم آماده میشدیم برای دیدنت آپا از هیجان کفشاشو لنگه به لنگه پوشید
چشمای تهیونگ بزرگتر ار حد معمولیش شد و سعی کرد از خودش دفاع کنه:
″نه من فقط هواسم نبود حرفشو باور نکن آییش″
جونگکوک شروع کرد به خندیدن:
«باشه بیاین شاممونو بخوریم»
_هورااا غذا اینجاس
پیشخدمت غذا هارو روی میز گذاشت و رفت
جونگکوک به تگوگ که فقط پاستا رو میخورد و هویجاشو کنار میذاشت گفت:
«بیبی هویجاتو بخور»
_ولی من هویج دوست ندارم اوما
جونگکوک همونطور که مثل یه بانی داشت هویج میخورد گفت:
«اما تو نیاز داری بخوری عزیزم اونا برای چشمات خوبن و باعث میشن قوی بشی»
تگوگ لبخندی زد:
_باشه اوما
اونا شروع کردن با آرامش غذا خوردن که توجه جونگکوک به تهیونگ که هویجا رو نمیخورد جلب شد:
«اوه توهم هویج نمیخوری؟»
″نه من دوست ندارم″
_مامان آپا هویج نمیخوره اگه نخوره چشماش ضعیف میشن
جونگکوک همونجور که به تهیونگ خیره شده بود گفت:
«آره عزیزم اگه بابات اونارو نخوره چشماش ضعیف میشن و مریض میشه»
تهیونگ تیکه ای هویج برداشت و خورد:
″خیلی خوب خیلی خوب باشه منم میخورم″
«خوبه که میبینیم بابات یه پسر خوبه و هویجاشو میخوره»
جونگکوک گفت و شروع کرد به غذا خوردن
بعد از غذا خوردن اونا بلند شدن تا از رستوران برن بیرون
_ماما من خستم
تگوگ پای جونگوکو بغل کرد
«آمم خب عزیزم تو و بابا باید با هم برین تو تخت و بخوابین»
جونگگوک موهای تگوگ رو بهم ریخت
_اما ماما من میخوام با تو بخوابم
تهیونگ و جونگکوک به هم نگاه کردند
«باشه عزیزم اما بعدش من میرم خونه باشه؟»
تگوگ سرشو تکون داد
تهیونگ با عشق به اون دوتا نگاه کرد و بعد از پرداخت قبض سوار ماشین شدن و به خونه تهیونگ رفتن و هر دوشون فراموش کردن که ماشین جونگکوک تو پارک پارک شده
تهیونگ، تگوگ رو به اتاقش برد و واسش یه داستان خوند و جونگکوکم براش لالایی خوند تا زمانی که خوابش ببره
_________
ووت و کامنت فراموش نشه عزیزای دلم😍😍😍❤️❤️❤️
ببخشید بابت تاخیر اما نتم رید😐💔
YOU ARE READING
SINGLE FATHER ||VKOOK
Fanfiction«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» کیم تهیونگ مدیر عامل شرکت کیم یه پدر تنهاس. چی میشه اگه دختر کوچولوش تگوگ بهش گیر بده که یه مامان میخواد؟ ___________________________________________ ″میدونم پیشنهاد شوکه کننده ایه اما میشه دوست پسرم شی؟″ «چرا پایینو نگ...