PART|8

7.8K 1.2K 101
                                    

″ببخشید″

تهیونگ زنگ روی پیشخوان رو زد در حال حاضر اونا داخل رستوران هفت ستاره بیگ هیت بودن

″سه تا پاستا و یه پیتزا خانواده میخواستم″

پیشخدمت لبخندی زد:

_حتما اقا ،لطفا ده دقیقه صبر کنید

″ممنون″

پیشخدمت از اونجا دور شد و تهیونگ به سمت جونگکوک و تگوگ که داشتن تو گوشی چیزی رو میدین رفت

″شما بچه ها دارین چی میبینین؟″

«هیچی»

جونگکوک و تگوگ شروع کردند به زیر زیرکی خندیدن
تهیونگ در حالی که به دختر خودش حسودی کرده بود با حرص گفت:

″میبینم که شما دوتا کلی بهم نزدیک شدید″

_وای آپا خیلی حسودی هه هه هه

″نخیرم نیستم″

_وای اوما نمیدونی وقتی داشتیم آماده میشدیم برای دیدنت آپا از هیجان کفشاشو لنگه به لنگه پوشید

چشمای تهیونگ بزرگتر ار حد معمولیش شد و سعی کرد از خودش دفاع کنه:

″نه من فقط هواسم نبود حرفشو باور نکن آییش″

جونگکوک شروع کرد به خندیدن:

«باشه بیاین شاممونو بخوریم»

_هورااا غذا اینجاس

پیشخدمت غذا هارو روی میز گذاشت و رفت

جونگکوک به تگوگ که فقط پاستا رو میخورد و هویجاشو کنار میذاشت گفت:

«بیبی هویجاتو بخور»

_ولی من هویج دوست ندارم اوما

جونگکوک همونطور که مثل یه بانی داشت هویج میخورد گفت:

«اما تو نیاز داری بخوری عزیزم اونا برای چشمات خوبن و باعث میشن قوی بشی»

تگوگ لبخندی زد:

_باشه اوما

اونا شروع کردن با آرامش غذا خوردن که توجه جونگکوک به تهیونگ که هویجا رو نمیخورد جلب شد:

«اوه توهم هویج نمیخوری؟»

″نه من دوست ندارم″

_مامان آپا هویج نمیخوره اگه نخوره چشماش ضعیف میشن

جونگکوک همونجور که به تهیونگ خیره شده بود گفت:

«آره عزیزم اگه بابات اونارو نخوره چشماش ضعیف میشن و مریض میشه»

تهیونگ تیکه ای هویج برداشت و خورد:

″خیلی خوب خیلی خوب باشه منم میخورم″

«خوبه که میبینیم بابات یه پسر خوبه و هویجاشو میخوره»

جونگکوک گفت و شروع کرد به غذا خوردن

بعد از غذا خوردن اونا بلند شدن تا از رستوران برن بیرون

_ماما من خستم

تگوگ پای جونگوکو بغل کرد

«آمم خب عزیزم تو و بابا باید با هم برین تو تخت و بخوابین»

جونگگوک موهای تگوگ رو بهم ریخت

_اما ماما من میخوام با تو بخوابم

تهیونگ و جونگکوک به هم نگاه کردند

«باشه عزیزم اما بعدش من میرم خونه باشه؟»

تگوگ سرشو تکون داد

تهیونگ با عشق به اون دوتا نگاه کرد و بعد از پرداخت قبض  سوار ماشین شدن و به خونه تهیونگ رفتن و هر دوشون فراموش کردن که ماشین جونگکوک تو پارک پارک شده

تهیونگ، تگوگ رو به اتاقش برد و واسش یه داستان خوند و جونگکوکم براش لالایی خوند تا زمانی که خوابش ببره

_________

ووت و کامنت فراموش نشه عزیزای دلم😍😍😍❤️❤️❤️

ببخشید بابت تاخیر اما نتم رید😐💔

SINGLE FATHER ||VKOOKWhere stories live. Discover now