تهیونگ میخواست جونگکوک رو ببره وقتی وارد اتاق کار جونگکوک شد کسی رو دید که کاش هیچوقت نمیدید
«پارنتر سابقش جنی»
_اوه تهیونگ
جنی گفت و به تهیونگ خیره شد
جونگکوک پرسید:
«شما بچه ها همو میشناسید؟»
_آره اون پارنـ....
قبل از اینکه جنی جملشو کامل کنع تهیونگ وسط حرف پرید و جملشو قطع کرد
″دوست قدیمی،آره اون دوست قدیمیه جونگکوکی″
تهیونگ گفت و به جنی زل زد
جونگکوک با شیرینی پرسید:
«چی تو رو به اینجا کشونده تهیونگ_شی؟»
″من اینجام تا دوست پسرمو ببرم″
تهیونگ گفت و روی کلمه دوست پسر تاکید کرد
جنی با شنیدن این حرف چشمهاش درشت شد:
_اوه من باید برم
جونگکوک دوباره کیوت پرسید:
«اوه باشه ولی شما بچه ها نمیخواین یه زمانی رو با دوست قدیمیتون بگذرونید؟»
تهیونگ قاطع گفت:
″نه ممنون″
_آممم حدس میزنم باید یه وقت دیگه بیام
جنی گفت و رفت
جونگکوک در حینی که وسایلش رو جمع میکرد پرسید:
«چرا میخوای منو ببری؟میخوایم بریم جایی؟»
″نه ولی تگوگ میخواد ببینت″
«اوه واقعا؟دلم براش تنگ شده زود باش بریم اون باید منتظرمون باشه»
_آیگووو آروم باش بانی
اونا شروع کردند به راه رفتند اما ناگهان کمر جونگکوک توسط تهیونگ گرفته شد و داخل یک حرکت ناگهانی اونو به خودش نزدیک کرد وبا شور و اشتیاق لبای جونگکوک رو بوسید که باعث شد چشمای جونگکوک درشت تر از حد معلول بشت
«این آخرین بار بود کیم تهیونگ»
تهیونگ خندید و گفت:
″من اینجور فکر نمیکنم بیبی″
«هی چلوندن منو تمام کن بزن بریم»
جونگکوک با لپای قرمز گفت
″خیلی خب خیلی خب بزن بریم″
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جونگکوک وقتی وارد اتاق نشیمن شد گفت:«تگوگ کجاست؟»
″شاید داخل اتاقش طبقه بالاعه بیا بریم″
«صبر کن...آیگو تهیونگ چرا اینجا اینقد کثیفه»
جونگکوک در حالی که به اطرافش که پر از اسباب بازی و کاغذ بود نگاه میکرد گفت
″ببخشید من همه خدمتکارارو مرخص کردم و یادم رفت تمیزکاری کنم″
تهیونگ با لبخند شرمنده ای گفت
«واقعا میخوای اینجوری زندگی کنی؟»
تهیونگ سرشو تکون داد و خندید و به جونگکوک که داشت تمیز کاری میکرد نگاه کرد
″آیگووو شبیه همسرایی هستی که شوهراشونو سرزنش میکنن″
جونگکوک با شنیدن این حرف تهیونگ قرمز شد
«بیا فقط به اتاق تگوگ بریم»
تهیونگ بعد از اینکه از پله ها بالا رفت در اتاق تگوگ رو باز کرد و گفت:
″تگوگ؟بیبی؟″
تگوگ به سمت تهیونگ دویید و بغلش کرد:
_دلم برات تنگ شده بود آپا
″یکی اومده ملاقاتت کنه″
_کی؟
جونگکوک وارد اتاق شد و چشمای تگوگ درشت شد و مثل خرگوشی که انگار کلی هویج گیرش اومده بپر بپر کرد و به طرف جونگکوک رفت
_اوماا اومااا
«دلم برات تنگ شده بود عزیزم»
جونگکوک گفت و پیشونی تگوگو بوسید
_اوما پیشم میشینی و قبل از اینکه بخوابم برام قصه میگی؟
تگوگ با چشمای پاپی شکلش به جونگکوک زل شد
«حتما عزیزم کدوم یکی؟»
تگوگ به سمت قغسه کتابا رفت وکتابی رو به جونگکوک داد
_این یکی ماما
«اما عزیزم چیزی خوردی؟»
تگوگ سرشو تکون داد
«خیلی خب خوبه پس برو رو تخت تا شروع کنم به خوندن»
تگوگ رفت روی تختش دراز کشید و تهیونگ پایین رفت تا تمیز کاری کنه
_________________
سلام عزیزای دلم امیدوارم حالتون خوب باشه 😍😍😍❤️❤️💋
ووت و کامنت یادتون نره مهربوناا😍😍❤️و لطفا تو این وضعیت کرونا خیلی مراقب خودتون باشید😍😍❤️❤️
YOU ARE READING
SINGLE FATHER ||VKOOK
Fanfiction«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» کیم تهیونگ مدیر عامل شرکت کیم یه پدر تنهاس. چی میشه اگه دختر کوچولوش تگوگ بهش گیر بده که یه مامان میخواد؟ ___________________________________________ ″میدونم پیشنهاد شوکه کننده ایه اما میشه دوست پسرم شی؟″ «چرا پایینو نگ...