PART|20

6K 884 60
                                    

_ماما این خونه توعه؟خیلی قشنگه

تگوگ گفت همونطور که وارد خونه جونگکوک میشد

«واقعا؟ ممنونم از تعریفت باعث شد حس خوبی به من دست بده»

″ما قراره یه مدت اینجا بمونیم تا عمو پلیسه تحقیق کنه″

_باشه آپا،ماما الان حالت خوبه؟

تگوگ در حالیکه به جونگکوک نگاه میکرد پرسید

«آره عزیزم مرسی که پرسیدی»

جونگکوک گفت و موهای تگوگو بهم ریخت

_اوما ما یه اتاق مشترک داریم؟

″نه....منظورم اینه که من و مامان باید باهم بخوابیم یادت میاد بهت گفتم باید شجاع باشی درسته؟ و تگوگ هم خیلی شجاعه″

«این...»

جونگکوک میخواست حرفی بزنه که تگوگ وسط حرفش پرید

_عیب نداره ماما من شجاعم اتاق من کجاس

«بیبی میتونی داخل طبقه بالا هر اتاقی رو که دوسداری برداری»

تگوگ سرشو تکون داد و به سمت اتاقای طبقه بالا رفت

«ته این چی بود به بچه گفتی؟»

جونگکوک گفت و به تهیونگ نگاه کرد

″خب این چیزیه که من بهش یاد میدم اون باید یاد بگیره شجاع باشه و تنها بخوابه″

«آییش بیا بریم بالا حالا»

″خب ما اتاقمون مشترکه؟″

«تو به تگوگ اینو گفتی درسته؟فک نمیکنم جز این انتخاب دیگه ای داشته باشم»

تهیونگ آروم شروع به خندیدن کرد

از دید تهیونگ

آیگوو جونگکوک باعث میشه بیشتر عاشقش شم و این پسر به طرز عجیبی داره منو تغیر میده اما میترسم که از دستش بدم امیدوارم درک کنه که دارم اینکارو برای تگوگ میکنم من وارد اتاق جونگکوک شدم و دیدم مشغول کار کردن با کامپیوترشِ پیراهن و کیفمو در اووردم

″یاااه مستر جئون مگه نه دکتر گفت نباید بزودی کار کنی و استراحت کنی″

«ض من نیاز دارم اینو تمـ....»

اون داشت میگفت ولی من رفتم و کامپیوترو خاموش کردم

«تـــه!!!»

″چیه؟″

با  قیافه مظلومی پرسیدم

«هیچی»

جونگکوک از روی صندلی بلند شد و من کمرشو گرفتم و به سمت خودم کشیدم و داخل عمق چشاش خیره شدم اون از کاری که کردم شوکه شده بود به صورتش نزدیک شدم و بوسه پر شور و داغی رو شروع کردم بعد از چند ثانیه اونم شروع به بوسیدن من کرد بدون اینکه بوسه رو بشکنم  لبخندی زدم بعد از چند ثانیه برای اینکه نفس بگیره ازم جدا شد

«آیگو تو همیشه قشنگی»

با خنده ازش پرسیدم:

″لبات نرم و اعتیادآوره از بالم لب استفاده میکنی؟″

«آییش»

اون با خنده گفت و رفت تا درو باز کنه که جلوشو گرفتم

″داری کجا میری؟″

«تقریبا وقت شامه  چی میخوای ؟»

″جابچائه″

«خیلی خب برو برا خودت بپز من میخوام برا تگوگ غذا درست کنم»

″یاا تو به من میگی چی میخوری بعد بم میگی خودم بپزم؟″

اون خندید و از اتاق بیرون رفت لبخندی زدم و به طرف حموم رفتم تا لباسامو عوض کنم

از دید جونگکوگ

رفتم طبقه پایین و وسایل و مواده مورد نیازو آماده کردم و شروع به آشپزی کردم با شنیدن صدای پا سرمو برگردوندم و تگوگ رو دیدم

_اوما

«بله عزیزم؟»

_میتونم کمکت کنم؟میخوام کمکت کنم

«باشه بیبی اگه میخوای کمک کنی فلفلا رو بزار رو میز»

_آااا باشه ماما

اون گفت و من به کیوتیش خندیدم

بعد از۱۵دقیقه

_ماما بوی خوبی داره

تگوگ گفت درحالیکه داشت بو میکرد و ناخونک میزد

«برو باباتو صدا کن»

لبخندی زدم و اون سرشو تکون داد و رفت طبقه بالا تهیونگ صدا کرد و اومدن پایین

«بیاین بخوریم»

″صبر کن این جابچائه رو خودت درست کردی؟″

«آره مستر کیم حالا بیا بخور»

بعد از گفتن این حرف نشستیم پشت میز و شروع به خوردن کردیم

«چطور بود؟»

″این واقعا واقعا عالی بود″

«من بهت گفتم که داخل آشپزی خیلی خوبم»

من گفتم و موهامو کنار زدم

_اوما خوشمزه بود

«ممنونم عزیزم»

من گفتم و دوباره به غذا خوردن ادامه دادیم

__________

خب اینم آخرین پارت برای امروز😍❤️هفته بعد آخر اپ این فیکه و تموم میشه😍😍❤️❤️
ووت و کامنتم یادتون نره😂😂😂❤️💋

SINGLE FATHER ||VKOOKWhere stories live. Discover now