PART|14

6.6K 1K 33
                                    

از دید جونگکوک

داخل پارک منتظر تهیونگ بودم اون بهم گفته کار مهمی باهام داره اطرافمو که نگاه کردم دیدم در یه ماشین باز شد و تهیونگ ازش بیرون اومد سریع براش دست تکون دادم

از دید تهیونگ

رسیدم به دارک و دیدم جونگکوک داره از دور دست تکون میده لبخندی به کیوت بودنش زدم و به سمتش رفتم یجورایی خجالت میکشیدم که دیر کردم هر دومون روی نیمکت نشستیم اون با نگاه گیجی به من نگاه میکرد منتظر بود حرف بزنم ولی من نمیتونستم دست از نگاه کردن بهش بردارم
اون مثل یه خرگوش کیوت و معصومه  که من نمیخوام بهش صدمه بزنم اما باید بپرسم

«ته؟خوبی؟»

با شنیدن صداش به دنیای واقعی برگشتم

″آم آره″

«چیکار میخوای کنی؟میخوای چیزی بهم بگی؟»

″آه...این  مثل روزیه که تگوگ ما رو بهم معرفی کرد من تو رو میشناسم اون هیچوقت عشق مادرانه رو تجربه نکرده کسی نمیدونه روزی که تورو دید چی داخلت دید من فکر میکنم برخلاف اینکه تورو چقدر دوست داره هیچوقت دختر یا پسرای دیگرو که باهاشون ملاقات کرده رو دوست نداشته اون اوایل  من مثل یه غریبه باهات رفتار میکردم اما بعد از اینکه تگوگ ازت پرسید میتونی مامانش باشی من کلی هیجان زده شدم من واقعا نمیتونم به دخترا یا بقیه اعتماد کنم بعد از اون که مادر تگوگ ما رو ترک کرد اما من منتظر جوابت بودم و تو گفتی اره من هیچ وقت انتظارشو نداشتم که قبول کنی و بری ببینیش خوشحالم که هنوز آدمایی مثل تو وجود دارن اما چیز مهم تر از اون که من براش خوشحالم تگوگه که میتونه بالاخره عشق مادرانه رو تجربه کنه″

من گفتم و به چشماش نگاه کردم

«مشکلی نیست هر بچه ای حق اینو داره عشق پدر و مادر رو تجربه کنه من  تگوگو دوست دارم حتی اگه فقط همو ببینیم»

اون گفت و لبخندی زد

″پس میتونم این سوالو ازت بپرسم؟″

جونگکوک ابروهاشو بالا داد و با خنده گفت:

«اون چیه؟»

″دوـ... دوست دارم جونگکوک لطفا بهم فرصت بده تا ثابتش کنم″

جونگکوک تو یه حرکت از پرید و گفت:

«چـ..چی؟»

از دید سوم شخص

″میدونم پیشنهاد شوکه کننده ای  اما میشه دوست پسرم شی؟″

تهیونگ گفت و به پایین نگاه کرد،جونگکوک به خاطر سوال تهیونگ شوکه شده بود همون‌طور به روبه روش زل زده بود کمتر از یه دقیقه بعد  به تهیونگ که سرش پایین بود لبخندی زد

جونگکوک چونه تهیونگ رو بالا گرفت و به چشمای تهیونگ که  با التماس بهش نگاه میکردن نگاه کرد

«چرا پایینو نگاه میکنی؟»

جونگکوک گفت و لبخند کیوتی زد

″من از جوابت میترسم اما اگر ردش کنی قبولش میکنم″

تهیونگ گفت و دوباره به پایین نگاه کرد

«و کی گفته من قراره پیشنهاده مستر کیم رو رد کنم؟»

تهیونگ با چشمای گشاد شده پرسید:

″چیـ...چیکار میکنی؟″

«این به این معنیه من پیشنهادتو قبول میکنم بخاطر تگوگ اینکارو میکنم من میخوام اون یه خانواده خوشحال داشته باشه»

″پس یعنی؟....تو مال منی؟...″

تهیونگ با نگاهی گیج در عین حال خوشحال پرسید

«آیگوووو نمیخوایش؟خیلی خب من حرفمو پس میگیرم»

جونگکوک گفت و خندید

″نه نه نه من واقعا خوشحالم خیلی ممنونم جونگکوک″

«آییش»

تهیونگ دست جونگکوک گرفت و به طرف خودش
کشوند و خواست ببوستش که جونگکوک متوقفش کرد

«ته ما داخل یه مکان عمومی هستیم و اینجا بچه ها هستند»

جونگکوک با صورت قرمز شده گفت

″اوه آره فراموش کردم″

″میخوای پیاده روی کنی؟″

«آره حتما»

هر دوی اونا شروع به پیاده روی کردن و به طرف بخشی که درختای قشنگ و عده ای از مردم بودند رفتند

هر دوی اونا شروع به پیاده روی کردن و به طرف بخشی که درختای قشنگ و عده ای از مردم بودند رفتند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

________

بالاخره بهش گفت🥺😂😂❤️❤️

ووت و کامنت فراموش نشه خوشکلا 😍😍😍😍❤️❤️

SINGLE FATHER ||VKOOKWhere stories live. Discover now