" اقاي جانگ هنوز نرسيدن؟"
" نه قربان! "
جين از كنار تهيونگ گذشت و سمت اتاق كنفرانس رفت.
" كيم تهيونگ! سهام دارا رو بفرست داخل. جلسه رو شروع ميكنيم."
تهيونگ زير چشمي به رفتار جين كه يهويي كاريزماتيك شده بود نگاه كرد و به منشي دستور داد سهام دارا رو راهنمايي كنه داخل.
جين پشت ميز نشست و دستاشو تو هم گره زد.
" خب اقايون. از اونجايي كه حوصله ي مقدمه چيني ندارم يه راست ميرم سر اصل مطلب! گويا بعضي از شماها ميخواين اون بيست درصد سهام مادربزرگمو بالا بكشين. "
يكي از سهان دارا اقاي يون وسط حرف جين پريد و با تشر گفت:" فكر نميكني تو جايگاهي نيستي كه بخواي اينطوري بهمون تهمت بزني؟"
جين چند ثانيه به چشماي پير مرد هفتاد و خورده أي ساله نگاه كرد و پوزخند زد:" درست ميگين جناب! اما از اونجايي كه شما هم تو جايگاهي نيستين كه امروز اينجا باشين پس فكر كنم بي حساب شديم."
تهيونگ با استرس به جين نگاه كرد و بعد از چشم تو چشم شدن باهاش بهش چشم غره رفت.
جين با بي خيالي از رو صندلي بلند شد و دور ميز كنفرانس به ارومي قدم زد.
در حاليكه از پشت سر تك تك سهام دارا رد ميشيد نزديك در ورودي ايستاد.
دستاشو دو طرف ميز گذاشت و كمي خودشو به سمت جلو خم كرد.
" به هيچ وجه دلم نميخواد جو اينجا رو متشنج كنم پس بياين با هم همكاري كنيم. جمع كل سهام همه ي شما معادل با سهامي كه من به مزايده گذاشته بودم به علاوه ي پنج درصد سهامي كه تو اين فاصله بهش اضافه شده. چيزي كه ميخوام بگم اينه كه در ازاي گرفتن ساليانه سه درصد از سهام فروش شركت همه ي شما سهمتونو دوباره به من واگذار كنين. و من هم قيمت به روز اون پنج درصد افزايش سهامو بهتون تو سه ماه مي دم."
نگاشو رو صورت تك تك سهام دارا چرخوند. همگي بلا استثنا با تمسخر و پوزخند سراشونو تكون ميدادن.
جين به پسرعموش كه انگار همين الان همه چيشو از دست داده بود نگاه كرد.
تهيونگ تنها كاري كه ازش بر ميومد اين بود كه تمام عصبانيتشو تو نگاش بريزه و به جين خيره بشه.
آرزو كرد كاش ميتونست با نگاش اون لبخند احمقانه ي رو صورتشو جر بده.
جين پرسيد:" به نظرتون پيشنهاد معركه أي نيست؟"
اقاي لي با صداي بلندي شروع به خنديدن كرد:" مي دونستم تنها وارث كيم يه پسر احمقه كه هيچي از تجارت حاليش نيست اما امروز حماقتتو به اوج خودش رسوندي كيم سئوك جين. تو واقعا نمي فهمي يا خودتو زدي به نفهمي؟!"
جين با خونسردي جواب داد:" دونستن جواب سوالتون كمك خاصي به بهبود روند تجارت زير مجموعه ي شركتتون نميكنه، ميكنه جناب لي؟"
اقاي لي با تعجب ابروهاشو تو هم فرو برد. تلاش ميكرد منظور جينو بفهمه.
جين ادامه داد:" شيش ماه بعد از اينكه هفت درصد از سهام كُلو تو مزايده ازم بخري پسرت تو ججو يه شركت حمل و نقل دريايي بين المللي زد كه خب توقعات بالايي ازش ميرفت اما بعد از دو دوره فعاليت تو اب هاي ازاد كره سه ميليون وون بدهي بالا أورد. "
تهيونگ با بهت به لباي جين زل زده بود . از كجا اين چيزا رو ميدونست. اين اطلاعات چيزايي نبودن كه روزانه بشه از زبون مردم شنيد! تقريبا هيشكي تو شركت خبر نداشت. حتي خود تهيونگ هم همين الان تازه داشت مي شنيد.
جين لبخند دندون نمايي به چهره ي بهت زده و عصبي لي انداخت و ادامه داد:" اون كسري أي که تو دفتر روزانه شركت به وجود اومده بود فقط براي سال اول فعاليتش بود. و البته بدون احتساب بهره أي كه از نزول خورا گرفته !!! "
قدمهاي اهسته أي برداشت و نزديك صندلي مرد ايستاد. سرشو نزديك گوش مرد برد و پوزخند زد.
" اقاي لي! ديشب وقتي داشتم به شما فكر ميكردم سعي كردم خيلي مهربوني به خرج بدم چون همونطور كه مي دونين با قبول پيشنهادي كه من بهتون دادم شما نه تنها مي تونين در عرض سه ماه پول بهره أي پسرتون رو بدين بلكه مي تونين با خيال راحت به تجارت قديميتون برسين. البته كه بايد قيد اون شركت حمل و نقل كوچيكو بزنين"
فاصله گرفت و به قيافه ي مبهوت لي چشمك زد.
دوباره برگشت سر ميز و رو صندلي نشست. حالا مي تونست ارامش نسبي أي روتو صورت تهيونگ حس كنه.
چند دقيقه أي بهشون فرصت داد تا كمي فكر كنن. مسلما بعد از شنيدن حرفايي كه زده بود سهامدارا فهميده بودن كه اين مرد ذره أي شبيه اون پسر بچه أي كه ده يازده سال پيش ميشناختن نيست و براي كنار زدنش و گرفتن اون بيست درصد سهام بايد نقشه ي عالي أي داشته باشن و البته كسي كه بتونه به اجراي نقشه شون كمك كنه. كسي كه خيلي پر نفوذ تر از اين دو تا پسر عمو باشه. كسي به قدرتمندي اقاي جانگ.
" خب حالا راي ميگيريم! اونايي كه با پيشنهادم موافقن دستاشونو ببرن بالا. و اونايي كه نيستن مسئله أي نيست ولي پيامدهاي بعدي پاي خودشونه. چون بعد از امروز ديگه قرار نيست خيلي دموكرات بازي دربيارم!"
اقاي لي گفت:" هنوز يك نفر از سهامدارا نيومده. بدون ايشون درست نيست...."
جين حرفشو قطع كرد:" ما ده دقيقه براشون صبر كرديم ولي گويا ايشون براشون حضور در اين جلسه اهميت نداشت."
بلافاصله بعد از تموم شدن حرفاش در سالن باز شد و مرد سي و چهار پنج ساله أي تو كت شلوار سفيد با غرور وارد شد.
اقاي لي با ديدن ناجيش نفس راحتي كشيد.
جين نگاشو به مرد رو به روش داد و در كسري از ثانيه نفسش تو سينش حبس شد.
تهيونگ با اضطراب نگاشو بين جين و هوسوك چرخوند و به ارومي زير لب خطاب به جين زمزمه كرد:" تا اينجا خوب بودي هيونگ. لطفا گند نزن به بقيش!"
جين نگاه خالي و شوك زدشو به تهيونگ داد و لباي خشك شدشو با زبون تر كرد.
اقاي لي با صداي بلند و رسا خوشحاليشو از حضور جانشين اقاي جانگ ابراز كرد:" خوش اومدي قربان. ترافيك سنگين بوده حتما."
هوسوك روشو سمت جايي كه اقاي لي نشسته بود داد و همون لحظه بود كه متوجه حضور جين شد!
چندبار محكم پلك زد تا مطمئن شه ديدن فرد رو به روش به دليل عوارض ناشي از مصرف مداوم ويد نيست.
قدماشو با سنگيني جلو برد و رو به روي جين ايستاد.
هوسوك به هيچ وجه دلش نميخواست اون تصوير محكمي كه تو اين همه سال كلي بابت ارائه دادنش زحمت كشيده بود با ديدن عشق اول و تنها عشقش فرو بريزه!
پس با بستن چشماش سعي كرد از ريزش سيل احتمالي اشكاش جلوگيري كنه.
تهيونگ متوجه جو حاكم بين پسرعموش و جين شد و به خاطر جلوگيري از هراتفاقي تصميم گرفت جلسه رو زودتر از موعد تموم كنه.
" خب .... متاسفانه بايد إتمام جلسه ي امروزو همينجا اعلام كنم چون اقاي كيم بايد به يه قرار كاري ديگه هم برسن. شمام ميتونين بعد از گرفتن تصميمتون سه شنبه ي اينده نظراتتونو بهمون بگين. مرسي از همگي"
و دستشو دور ارنج جين حلقه كرد و دنبال خودش كشوندتش.
جينو داخل اسانسورهل داد و گفت:" تو برو پاركينگ منتظرم بمون. بايد برم يه پرونده رو براي مامان بزرگ بردارم."
جين همچنان تو شوك ديدن هوسوك بود. از اخرين باري كه ديده بودتش تقريبا دوازده سيزده سال ميگذشت و تو اين سالها هوسوك نه تنها از جذابيتش كم نشده بود بلكه چهره ي مردونه أي هم پيدا كرده بود و اين به تنهايي خودش قابليت اينو داشت كه خوابو از چشماي جين بگيره.
منتظر بسته شدن در اسانسور بود كه كسي با عجله و به سرعت خودشو تو كابين جا كرد.
جين سرشو با تعجب بالا أورد و با ديدن لبخند درخشاني كه هنوز هم هرازگاهي دلش براش تنگ ميشد تپش قلب گرفت.
هوسوك با لحن شاد هميشگيش دستشو جلو برد و گفت:" دلم برات تنگ شده بود...." و بعد از كمي مكث جملشو تموم كرد:" جين"
جين با ترديد دستشو جلو برد و بهش دست داد.
حس لمس دوباره ي اون پوست و اون رايحه ي عطري كه هيچ تغييري تو اين سالها نكرده بود باعث پر كشيدن پروانه ها تو شكمش شد.
هوسوك كمي به دستش نگاه كرد و با دلتنگي و حسرت واضحي كه تو صداش موج ميزد گفت:" پوستت درست مثل سيزده سال پيش همونطوري نرم و لطيفه"
جين حس كرد اگه تا يه ديقه ديگه نرسه پاركينگ بر اثر كمبود اكسيژن خفه ميشه.
چون لعنت بهش....
هوسوك نمي تونه همينطوري بعد از سيزده سال يهويي سر و كلش پيدا بشه و جوري رفتار كنه انگار همه چيز بينشون عاديه!
تو تفكرات خودش بود و نفهميد كه دراي اسانسور باز شدن.
" نميخواي پياده شي بيبي؟!"
اخم كرد و به هوسوك نگاه مشكوكي انداخت.
چند قدم جلوتر از هوسوك رفت و بعد ايستاد.
برگشت و به پوزخند رو صورت هوسوك نگاه كرد.
" لطفا جوري رفتار نكن انگار بينمون چيزيه!"
هوسوك دستاشو تو جيب شلوار پارچه أي سفيدش گذاشت و با حفظ همون پوزخند به اهستگي فاصلشو با جين كم ميكرد.
" مگه غير از اينه بيبي؟!"
جين چند لحظه چشماشو بست و سعي كرد رو نفس كشيدنش تمركز كنه. اما با حلقه شدن دستايي دور كمرش با وحشت چشماشو باز كرد.
نمي دونست چند وقت از اخرين باري كه اين حسو تجربه ميكرد گذشته. اما اين حس چيزي نبود كه بخواد به طور روتين بهش دست بده. چون به وجود اومدن اين حس تو وجودش فقط تخصص هوسوكه.
جوري كه دستاي قدرتمند و مردونش دور كمرش حلقه ميشه و جوري كه با نگاش ميخواد مغز جينو سوراخ كنه همه ي اينا از جين همون بيبي بويي رو ميسازه كه هميشه بوده. و حالا هم معلوم شد كه مهم نيست چقدر تلاش كرد تا اون تصوير رو تو خودش نابود كنه چون باز جلوي هوسوك برگشت به همون قالب هميشگيش!
با لكنت پرسيد:" چي... چيكار ميكني هو... سوك"
هوسوك لباشو زبون زد و با دلتنگي و غم زيادي تو نگاش موج ميزد به تك تك اجزاي صورت جين خيره شد.
جين سعي كرد هوسوكو هل بده عقب اما حلقه ي دستاش محكم تر شدن.
" هنوزم بالاتنت فرم وي مانندشو حفظ كرده..."
سرشو تو گودي گردن جين فرو برد و نفس عميقي كشيد.
جين التماس كرد:" لطفااا... هوسوك "
" ميدوني چقدر دلم هواي عطر تنتو كرده بود؟! اما الان مي بينم عطرتو عوض كردي"
جين نتونست جلوي دهنشو بگيره:" اما عطر تو همونيه كه بوده."
هوسوك با اين حرف ذوق كرد.
" مي دونستي بعد تو نابود شدم؟ "
جين چيزي نگفت. نمي دونست. مطمئن بود كه هوسوك ازش استفاده كرده و تمام سعيشو كرد تا فراموشش كنه.
هوسوك عقب كشيد و تو فاصله ي كمي از صورت جين ادامه داد:" من تمام اين سيزده سال عاشقت بودم... هيشكي نتونست جاتو برام پر كنه جين من واقعا..."
" وات د هل ؟!!!"
با صداي داد تهيونگ جين با ترس از هوسوك جدا شد.
YOU ARE READING
You Are My SUPERMAN
Fanfictionوقتی که پارک جیمین 17 ساله با معلم جایگزین موسیقیش فانتزی های جنسی میره !!...