Part 8

595 94 6
                                    

"جيميني من سر كوچتونم. بيا پايين."


با هيجان گوشو قطع كرد و براي بار اخر تو اينه به خودش نگاه انداخت.

از ديروز كه بعد از كلاس جين هيونگ كشونده بودتش به اتاق دبيرا كه هيچ كس اونجا نبود و بهش گفته بود ميخواد ببرتش سر قرار ، دل تو دلش نبود.

اين رسما اولين قرارش محسوب ميشد. هرچند يونگي سر به سرش ميذاشت و ميگفت سعي كنه چيزاي گرون انتخاب كنه چون اين وظيفه ي هر شوگر ددي ايه كه خرج كنه اما جيمين خيلي دوست داشت با جين هيونگش بره سينما.

اون عاشق سينما رفتن بود. خب البته از يه بچه ي منزوي و درونگرا سرگرمي أي جز اين هم انتظار نمي رفت. به خاطر همينم بود كه اون و يونگي هيچ وقت نمي تونستن با هم جايي برن و نهايتا همه ي قراراشون به خونه ي همديگه ختم ميشد.

پس وقتي جين ازش پرسيد جايي هست كه دلش بخواد برن فوري گفت سينما.

مامانش تازه از سركار برگشته بود و بعد از گرفتن يه دوش اب گرم موهاش هنوز نم داشت.
جيمين مطمئن شده بود كه با يونگي هماهنگ كنه كه اگه مامانش يه وقت خواست براي اولين بار اداي مادرا رو دراره و زنگ بزنه تا مطمئن بشه پسرش بهش دروغ نگفته(!) تاييد كنه كه جيمين كنارش نشسته و دارن با هم گيم بازي ميكنن.

به خاطر همينم با خيال راحت از كنار مامانش كه تو اشپزخونه داشت براي خودش شير گرم ميكرد گذشت و گفت:" من دارم ميرم."

زن نگاه مشكوكي بهش انداخت و سرشو تكون داد.

" خدافظ."

" تا قبل از ده خونه أي جيمين. امشب استثنائا بهت دو ساعت بيشتر وقت دادم."

چشماشو چرخوند و درو باز كرد.

قبل از اينكه درو ببنده صداي بلند مادرشو شنيد كه ميگفت:" كاري نكن اخرين بارم باشه!"

درو بست و با قدماي تند تقريبا تا سر كوچه دوييد.

خيلي وقت بود كه به داشتن تپش قلب كنار جين عادت كرده بود و اون لحظه هم اين واقعيت كه تقريبا نزديك بود از شدت ذوق و هيجان قلبش از تو دهنش بزنه بيرون رو ناديده گرفت.

به سر كوچه كه رسيد جينو ديد كه كنار در ماشين ايستاده بود و با ديدنش براش دست تكون داد.

" جين هيونگ"

رو زانوهاش خم شد تا نفسش تازه بشه.

جين خنديد:" لازم نبود انقدر عجله كني! كلي وقت داريم."

با ذوق و مهربوني به جين نگاه كرد:" ميخواستم زودتر ببينمت."

و نفهميد همين يه جمله ي خبري ساده چطوري ريتم قلبي جين رو به هم ريخت.

هيچ كدوم هنوز نتونسته بودن دست از نگاه كردن هم بردارن كه صداي شخص سومي از ماشين رسما نورون هاي مغزي جيمين رو به صدا دراورد.

تهيونگ سرشو از شيشه ي عقب ماشين بيرون أورده بود و غر زد:" نميخواين دست از اين مسخره بازيا بردارين؟! ديرم شد."

جيمين با ناباوري و عصبانيت نگاشو بين چهره ي تهيونگ كه نيشخند واضحي رو لباش بود و جين كه با مظلوميت شونه هاشو بالا انداخته بود، چرخوند.

و باز بدون اينكه يك لحظه فكر كنه كه أيا اين واكنشي كه قراره نشون بده شبيه خود واقعيش هست يا نه با تشر رو به جين گفت:" نگفته بودي اينم مياد!"

البته به خودش حق ميداد. اون تهيونگ عوضي فقط يه مزاحم ِ ساديستي ِ رو أعصاب بود و أصلا اهميت نميداد كه جلوش نقش يه پسر هيفده ساله ي مودب رو بازي كنه!

تهيونگ چشماشو چرخوند :" اومدم چون دلم برات تنگ شده بود!"

حالت چندشي به خودش گرفت و بدون اينكه به جين نگاه كنه دستگيره ي ماشينو كشيد و سوار شد. و با صداي بلند و لحن دستوري رو به جين گفت:" راه بيفت. اقا ديرشون ميشه."

جين عاشق وقتايي بود كه جيمين بدون در نظر گرفتن فاصله ي سنيشون براي جين غيرتي ميشد، يا مثل همين الان بهش دستور ميداد.

اولين باري كه جين فهميد چقدر نقش داميننتي رو كه جيمين براش بازي ميكنه دوست داره وقتي بود كه بعد از مدرسه داشت ميرسوندتش خونه و دختراي مدرسه ديگه سعي ميكردن توجهشو جلب كنن. اون موقع جيمين با يه اخم كيوت و جذابي كه بين ابروهاش شكل گرفته بود با همين لحن مشابه گفت بهشون نگاه نكن.

ماشينو روشن كرد و راه افتاد. تنها چيزي كه باعث ميشد خيال جيمين يه كم راحت بشه اين بود كه اون تهيونگ عوضي شعورش رسيده بود كه عقب بشينه.
نهايت تلاششو كرد كه به حضورش بي توجه باشه پس بعد از كشيدن چندتا نفس عميق دوباره برگشت به همون جيميني كه تا قبل از اطلاع پيدا كردن از حضور تهيونگ بود.

" جين هيونگ تو اين فيلمرو كه ميخوايم بريم ديدي؟"

جين بهش لبخند زد و از گوشه ي چشمش نگاه كرد.

" نه. تو ديدي؟"

با هيجان دستاشو به هم كوبيد و كمي رو صندليش پريد :" ارههه، سه باااار. وااااي خيلي معركست...."

خواست به صحبتاش ادامه بده كه صداي پوزخندي از عقب ماشين متوقفش كرد.

با اكراه روشو برگردوند و تهيونگو ديد كه با پوزخند رو لباش بيرونو داره نگاه ميكنه.

" كجاي حرفام به نظرت مسخره اومد كه اينطوري پوزخند بزني؟"

تهيونگ با پررويي نگاش كرد و با چشماي درشت شدش گفت:" همش! كدوم ادم احمقي بعد از سه بار ديدن يه فيلم باز پا ميشه بره ببينتش؟!"

جين از تو ايينه به تهيونگ نگاه كرد و به دوستش تشر زد:" به تو چه !"

جيمين توقع همچين جوابي رو نداشت. متقابلا تهيونگ هم انتظارشو نداشت.

اما هيچ كدوم جاخوردگيشونو نشون ندادن.

جيمين رو صندليش برگشت و درحاليكه مخاطب حرفاش جين بود اما واضح بود منظورش با كيه.

" جين هيونگ بعضيا هيچ بويي از هنر نبردن. به نظرم همونطوري كه وقتي بچه ايم از ديدن صدباره ي تارزان و شيرشاه لذت ميبريم بزرگم كه ميشيم ميتونيم فيلماي مورد علاقمونو ده بار ببينيم."

تهيونگ با تمسخر تيكه انداخت:" مسئله اينجاست كه تو هنوز يه بچه أي!"

جيمين واقعا داشت گريش ميگرفت! چرا اين ادم عوضي انقدر ازش متنفر بود و اذيتش ميكرد.

جين تونست بغض كردن جيمينو ببينه. كار سختي نبود. مخصوصا وقتي كه دستاشو با كيوتي تمام رو سينش تو هم برد و روشو سمت پنجره كرد.

جين با عصبانيت به تهيونگ گفت:" فلن اوني كه داره بچه بازي درمياره اينجا تويي كيم تهيونگ! نميتوني فقط چند لحظه ساكت بشيني سر جات؟! "

تهيونگ به چشماي جين كه از تو اينه ي ماشين داشتن بهش نگاه ميكردن نگاه كرد و با لجاجت زبونشو دراورد.

جين ناباورانه خنده ي بلندي كرد.

براي يك يا دو ديقه جو ماشين ساكت و اروم بود كه جيمين بي مقدمه از جين پرسيد:" هيونگ ايني كه اين پشت نشسته چند سالشه؟"

تهيونگ سعي كرد با كشيدن يه نفس عميق جلوي دهنشو بگيره تا چيزي نگه چون اونجور كه شواهد امروز نشون ميده جين طرفدار درجه ي يك اون پسر بچه ي لوسه.

جين خنديد و جواب داد:" بيست و نه !"

" واااااو سن عقليش به نظر بيشتر از هشت نه سال نمياد!"

تهيونگ ناباورانه به جين نگاه ميكرد. منتظر بود ببينه أيا از همون تشرايي كه امروز هي بهش ميزد به جيمين هم ميزنه يا نه. اما در كمال تعجب با خنده ي جين و سرتكون دادنش مواجه شد.

زير لب با صدايي كه به وضوح شنيده ميشد گفت:" فاك يو ال"

جيمين هم با زيركي زمزمه كرد:" يو توو "

كه انگار فقط خودش و جين شنيدن چون جين به ارومي و با خنده بهش تذكر داد:" پارك جيمين!"

با رسيدن به سالن امفي تئاتر جونگده جين ماشينو نگه داشت.

تهيونگ بدون اينكه حرفي بزنه با عصبانيت از ماشين پياده شد.

جين شيشه رو پايين داد و براي اينكه صداش تو شلوغي خيابون به تهيونگ برسه رو جيمين كمي خم شد و داد زد:" با خودت كليد بردي؟"

تهيونگ در جواب فقط انگشت فاكشو بهش نشون داد.

جين با حرص داد زد:" يو توو"

قبل از اينكه شيشه رو بده بالا و بر گرده سر جاش تو همون حالت روشو سمت جيمين كرد.

هيچ وقت تا حالا تو همچين فاصله أي از هم قرار نگرفته بودن.

كاملا ميتونست تو همون هواي گرگ و ميش عصرگاهي لپاي گل انداخته ي جيمينو ببينه.

ياد مكالمه ي چند شب پيششون افتاد.
صداي جيمين با همون لحن شجاعانه أي كه به خودش گرفته بود تا جذاب به نظر برسه دوباره تو سرش اكو شد.

يه لحظه خواست فاصله ي بينشون رو كم كنه به دور از هر قانون نوشته و نانوشته أي لباشو رو اون لباي خواستني بذاره كه صداي جيمين مانع شد.

به تقليد از خودِ چند لحظه پيشش بهش تذكر داد:" كيم سئوك جين!"

جين دقيقا متوجه ي منظور جيمين شده بود. حتي اون شباهت بي نظير بين لحناشون.

اما نميتونست خودشو قانع كنه كه بركرده سرجاش.

با نگاهي كه الان كاملا جنسشون تغيير كرده بود ( و جيمين حدس ميزد که به همچين نگاه هايي ميگن نگاه خمار) به لبا و تك تك اجزاي صورت جيمين زل زد.

با صدايي كه ناخواسته ى صرفا به خاطر بالا پايين شدناي هورموناش بم شده بود اروم گفت:" هنوزم ميخواي اولين بوستو من بهت بدم؟!"

جيمين با ترديد چند ثانيه نگاش كرد.

اون چندثانيه مثل ده قرن براي جين گذشت.

ترس از اينكه نكنه جيمين پسش بزنه يا اينكه پشيمون شده باشه يا بدتر از همه تمام اون حرفا فقط يه شوخي بچه گانه بوده باشه مضطربش كرده بود.

ميخواست عقب بكشه.

ميخواست باور كنه به همون چند درصد ناچيز منطقي كه تو مغزش مونده بود و مدام بهش گوشزد ميكرد اين كار، اين وابستگي، اين كنجكاوي ها، اينا همش اشتباهه و عقب بكشه كه دستاي كوچيكي دور يقه ي پيرهنش مشت شدن.

با تعجب سرشو پايين برد و به اون دستاي مشت شده و كوچيك نگاه كرد.

سرشو بالا برد و به چشماي لرزون و لباي نيمه باز جيمين كه به سختي سعي ميكردن هوا رو ببلعن خيره شد.

جرئت گرفت.

سعي كرد همين جرئتو به جيمين هم بده. دلش نميخواست چون ازش پونزده سال كوچيكتره اين لذت كنترل رابطه رو بهش نده.

پس تلاش كرد تا با بدجنسي جيمينو تشويق كنه.

" ميدوني كه داري درست پيش ميري نه؟"

جيمين با مردمكاي لرزون گفت:" ولي اخه هيونگ.... اين به نظرت... ايني كه ميخوايم انجام بديم... اشتباه نيست؟"

" اشتباه اونيه كه كاري كه شروع كرديو نيمه تموم ول كني جيمينا."

جيمين به لباي برجسته و سرخ معلمش نگاه كرد. گره ي دستاشو دور يقه ي پيرهن جين محكم تر كرد.

" جيمينا ميخوام تو منو ببوسي ! ميخوام بوسه اولتو بهم بدي! اينكارو براي هيونگ ميكني؟"

جيمين با ترديد پرسيد:" ولي من نميدونم .... يني تاحالا اينكارو نكردم."

جين ته دلش از اينكه اولين بوسه ي جيمين با خودشه ذوق كرد و همون لحظه به خودش قول داد تو اوليناي ديگشم شريك باشه.

سعي كرد بهش اين جرئتو بده:" مگه اين همون چيزي نبود كه تمام مدت ميخواستيش؟ تو نصف راهو اومدي بيبي ، بقيشو بسپر دست بدنت."

جيمين براي بار اخر نگاه مرددشو بين چشما و لباي جين چرخوند و به ارومي سرشو جلو برد و فاصله ي بينشونو كم كرد.

فقط چند ميلي متر با لباي جين فاصله داشت كه دوباره ايستاد.

جين نميخواست عجولانه رفتار كنه.

به خوبي مي تونست تمام اين شك و ترديد و ترسا رو حس كنه اما از طرفي هم مطمئن بود اين چيزيه كه جيمين ميخواد، با صداي بمش رو لباي جيمين لب زد :" چي شده بيبي بوي؟!"

اون لحظه قبل از اينكه بيگ بنگ تو وجود جيمين اتفاق بيفته كلمه أي كه تو مغزش بولد شد اكاليپتوس بود.

جيمين عاشق طعم اكاليپتوس ادامس جين هيونگش شده بود.

و ثانيه أي بعد بالاخره لباي نرم و لطيفشو رو لباي جين قرار داد.

اين اولين بوسه ي جين نبود اما اولين بوسه أي بود كه بهش حس متفاوتي رو القا ميكرد. حسي كه انگار تازه متولد شده بود.

و براي جيمين اولين بوسش حس سبكي و رهايي داشت.

هيچ وقت تصور نميكرد كه بوسه ي اولش انقدر بي مقدمه و يهويي تو ماشين وسط خيابون جلوي امفي تئاتر جونگده با معلم جايگزينش رقم بخوره و در عين حال حس معركه و لذت فوق العاده أي داشته باشه.

جين شروع به كاشتن بوسه هاي سبك و ريز رو لباي جيمين كرد.

كمي بعد جيمين هم به تقليد ازش همين كارو تكرار كرد.

جين لباشونو از هم فاصله داد و باعث شد جيمين با نارضايتي اخم كنه و غر بزنه.

به بي صبري و كم تحمل بودن شاگردش خنديد.

دستشو تو موهاي جيمين برد و نوازششون كرد.

" بيبي ميخوام بگم اگه دوست داشتي ميتوني از زبونتم استفاده كني!"

چشماي جيمين از تعجب گرد شدن.  از ايني كه مي شنيد كه هيچ ايده أي نداشت.

با معصوميت پرسيد:" اونطوري حتي فوق العاده تر از الان ميشه؟!"

جين بوسه ي سبكي رو نوك بينيش گذاشت و مطمئنش كرد:" بي نظير ميشه. اگه با تو باشه جيميني."

جيمين ميتونست قسم بخوره جين هيونگش معركست.

مصمم شد كه انجامش بده.

گفت:" ولي بايد بهم ياد بدي."

جين با بي قراري باشه أي زير لب گفت و قبل از اينكه درس جديدشونو شروع كنه چندتا بوسه ي سبك و ريز رو لباي جيمين گذاشت.
دوباره فاصله گرفت اما اونقدر كم كه وقتي حرف ميزد لباشون همو لمس ميكردن.

" بايد زبونتو رو لبام بكشي و سعي كني با فشاري كه مياري لبامو از هم باز كني."

و براي اينكه جيمين خوب ياد بگيره خودش همين كارو با جيمين كرد.

جيمين نمي دونست با اين حجم از استرس و لذتي كه بهش هجوم اوردن چيكار كنه.

جين لب زد:" بايد لباتو باز كني بيبي "

و دوباره با زبونش لباي جيمينو خيس كرد.

به محض اينكه جيمين لباشو از هم فاصله داد زبونشو رو سطح زبون جيمين كشيد و باعث شد جيمين از اين شوك يهويي سرشونه هاشو چنگ بزنه و ناخواسته ناله كنه.

" اممممم... اممم"

جين شاگردشو تشويق كرد :" خوبه بيبي همينطوري... داري معركه انجامش ميدي." 

و دوباره مشغول سانت كردن زبون و دندوناي جيمين شد.

قبل از اينكه بيشتر از اون كنترلشو از دست بده عقب كشيد و با چشماي خمار به جيمين نگاه كرد كه چطور نفس نفس ميزنه و كاملا مشخصه كه هنوز نتونسته با اون ميزان از لذتي كه به بدنش وارد شده كنار بياد.

" ياد گرفتي؟" چتري هاي نمناك جيمينو از رو پيشونيش كنار زد.

جيمين باورش نميشد. اين معركه بود. حتي فراتر از معركه.

با هيجان و خوشحالي خنديد.

با ذوق جواب داد:" هيونگ معركه بود! "

جين به خودش افتخار كرد!

استارت ماشينو زد و بعد از اينكه راه افتادن با بدجنسي دستشو رو رون پاي جيمين كذاشت و فشارش داد.

" دفعه ي ديگه تو بايد اينكارو با جين هيونگ بكني باشه بيبي؟"

جيمين لباشو به دندون گرفت و با پررويي گفت:" از اين لحظه بوسيدن جين هيونگ شده تنها چيزي كه ميخوام كل زندگيم انجامش بدم."

جين خنديد و دست جيمينو گرفت.

جيمين به حركاتش نگاه مبكرد.

اينكه چطوري معلمش دستشو نزديك لباش برد و بوسه ي محكمي رو دستش زد و دوباره بوسه هاي ريز روش كاشت.

جيمين مطمئن شده بود عاشق شده!

و مهم نبود چقدر سخت براي داشتن جين و بودن باهاش و حس كردن تك تك اين لحظه ها سخت تلاش ميكرد.

براي اولين بار تو عمرش بود كه يه چيزي رو انقدر شديد ميخواست.










You Are My SUPERMAN Where stories live. Discover now