Part 6

589 112 12
                                    

" جيمينا نميشه منم باهات بيام رياضي ياد بگيرم؟"

جيمين سرعت قدم هاشو تندتر كرد.

با به ياد آوردن اينكه ده روز از خوابيدن تو خونه ي جين ميگذره و خيلي چيزا بينشون تغيير كرده و به وجود اومده لبخند زد.

اما بين اين ياداوري خاطرات شيرين ياد اون اون روز عصر هم افتاده بود كه براي تمرين بايد به استوديوي جين مي رفت و ناچار شد يونگي هم با خودش ببره و درنهايت تنها چيزي كه نصيبش شد نيم ساعت تمرين كردن با جين هيونگش بود و بقيه ي چهار ساعت و بيست دقيقه رو ، به تماشاي فيفا بازي كردن جين و يونگي گذروند.

يونگي بازوشو كشيد.

" ميشه منم بيام؟"

جيمين بهش اخم كرد و با لحن قاطع جواب داد:" نععع"

" لطفا. من هيچي از رياضي حاليم نيست. حتي نميتونم فرق بين لگاريتم و انتگرالو بفهمم."

" نبايدم بفهمي چون هيچ سنخيتي با هم ندارن"

در جواب دوستش سرشو تكون داد و با تاسف گفت:" تو حتي اوضات از من بيريخت تره پسر"



يك ساعت بعد دوتايي جلوي خونه ي جين منتظر بودن تا در باز بشه.

با باز شدن در يونگي برخلاف جيمين مثل هميشه تعظيم كوتاهي كرد و به اميد يك ذره گرما به سرعت از كنار جين رد شد.

اما وضعيت براي جيمين به همين راحتيا نبود. جيمين نمي تونست تصوير جينو با موهاي ژوليده و كمي بلند شدش و تي شرت گشاد مشكي و چشماي پف كردش از تو ذهنش كنار بزنه.

شايد اين هديه أي بود كه فرشته ها به جين دادن. بعد از اون شب جين به بهانه هاي مختلف سعي ميكرد جيمينو ببينه و بهترين بهانه تمرين كردن بود.

تو اين مدت جين هم ميتونست همون چيزي رو كه تو چشماي جيمين مي بينه تو وجود خودش هم حس كنه ولي به مراتب كمتر چون پونزده سال فاصله ي سني چيزي نيست كه بتوني ناديدش بگيري!

بعد از اينكه شماره هاشونو به هم دادن جين مطمئن ميشد هرشب قبل از خواب صداي جيمينو بشنوه و باهاش صحبت كنه.


مهم نبود از چي حرف ميزنن فقط بايد أمواج صوتي صداي جيمين تو گوش هاش مي پيچيد تا شب با ارامش بخوابه.

خيلي وقت بود كه كسي همچين تاثيري رو روش نذاشته بود.

جين يه قدم به شاگردش نزديك شد و بغلش كرد.

بغل كردن از جمله تغييراتي بود كه تو اين چند روز بينشون به وجود اومده بود.

اولين بار جين نتونست به صِرف نگاه كردن و گفتن افرين اكتفا كنه!
چون جيمين به حدي دوئت نوازي ' سونات باخ ' رو خوب زده بود كه بهونه ي خوبي رو براي جين گذاشت تا از پشت پيانوش بلند شه و مقابل چشماي بهت زده و درخشان جيمين خودشو جلو بكشه و بغلش كنه.



جيمين بعد از اينكه از اغوش جين بيرون اومد لبخند درخشان هميشگيشو نشون داد و گفت:" جين هيونگ... دلم برات تنگ شده بود"

جين دست جيمينو كشيد و داخل خونه شدن.

خنديد:" فقط دو روزه كه منو نديدي"

جيمين بعد از ولو شدن رو كاناپه رو به روي يونگي خودشو لوس كرد:"  خب دو روز خيلي زياااااادههههه"

جين پشت كاناپه ايستاد و موهاي جيمينو به هم ريخت و بعد به يونگي كه حالت چندشي به خودش گرفته بود و نگاشون ميكرد چشمك زد.

يونگي روشو برگردوند و پووف كشيد.



" هيونگ ميشه امروز رياضي كار نكنيم؟"

با اين سوال جيمين يونگي از جاش پريد و غر زد:" يعني چي؟ پس براي چي اومديم اينجا؟"


جيمين با مظلوم ترين حالت ممكن لباشو بيرون داد و بي صدا گفت:" چون دلم براي جين هيونگ تنگ شده."

شوگا با حرص بلند داد زد:" فاك يو پارك جيمين... پس فردا رياضي داريم و ميتونم قسم بخورم نه تو چيزي حاليته نه من"


جيمين از رو كاناپه بلند شد و رفت به كانتر تكيه داد. دوست داشت نزديك جين باشه. اونم وقتي جذاب ترين حالتش وقتاييه كه داره با دقت شيركاكائوي داغ درست ميكنه.

با ارامشي كه بيشتر از قبل حرص يونگي رو دراورد گفت:" فردا ميخونيم. هي اينطوري نيست كه هميشه نفر اول مدرسه باشي مين يونگي! حالا اين دفعم مثل روال هميشت عمل كن."


" يااا... اين دفعه فرق ميكنه. سري هاي قبل نامجون باهام كار ميكرد."

جيمين با بي خيالي شونه هاشو بالا انداخت:" اين سري با هم ميخونيم خب"

يونگي نمي دونست چي بايد بگه!؟ فقط سعي كرد قبل اينكه دوباره با حرفاش گند بزنه چندتا نفس عميق بكشه.

جين كه خيالش از درست شدن شيركاكائوها راحت شده بود ماگ ها رو رو كانتر گذاشت و سعي كرد از دوباره دعوا كردن اونا جلوگيري كنه.

" هي پسراا... چطوره اول رياضي كار كنيم كه زودتر تموم شه ى بعد تا اخر شب فيلم ببينيم و گيم بازي كنيم؟"

جيمين و يونگي با حرص نگاهي به هم انداختن و بعد هردو موافقتشونو از اين تصميم اعلام كردن.



اخرين سوالي بود كه داشتن حل ميكردن كه صداي چرخونده شدن كليد تو قفل تو فضاي ساكت خونه پيچيده شد.

جيمين و يونگي با تعجب به جين نگاه كردن!

جين از صندلي پشت كانتر بلند شد و با خنده سمت در رفت.

" طوري نيست گايز... يكي از دوستامه."

و همون لحظه در باز شد و پسري با صندل هاي تابستوني و شلوار پارچه أي و پالتوي سياه با تعجب به دو جفت چشم گرد شده أي كه بهش زل زده بود نگاه كرد.


جيمين قبل اينكه بتونه جلوي خودشو بگيره با لحن طلبكارانه و مالكانه أي رو به جين پرسيد:" دوستت چرا بايد كليد خونتو داشته باشه؟"


جين از حسادت جيمين ذوق احمقانه أي وجودشو پر كرد.

كاملا يادش رفته بود اين حس كه كسي روت حساسيت داشته باشه چقدر ميتونه شيرين و جذاب باشه!؟


پسر قبل از جين زودتر دست به كار شد و بعد از بستن در و گذاشتن چمدوناش كنار جاكفشي با لحني شبيه به لحن جيمين جواب داد:" يه پسر بچه چرا بايد تو اين سن و سال انقدر بي ادب باشه؟!!"

يونگي تا حالا جيمين رو نسبت به هيچ كس اينطور نديده بود و اين وجهه ي جديد دوست قديميش هم براش جذاب بود و هم تازگي داشت.


جيمين با عصبانيت گفت:" يااااا منن..."

اما اون پسر نذاشت حرفشو كامل كنه گفت:" ياا؟ تو واقعا با بزرگترت اينطوري حرف ميزني؟"


جيمين برخلاف عادت و تصوري كه از خودش داشت با پررويي گفت:" بزرگتري نمي بينم. "

جين تصميم گرفت زودتر خودشو دخالت بده پس دستشو دور شونه ي دوستش امداخت و با لبخند سعي كرد جو سردي كه در عرض يه ديقه به وجود اومده بود رو از بين ببره:" جيمينا اين دوستم تهيونگه"

و به نيم رخ عصباني تهيونگ نگاه كرد و گفت:" پارك جيمين و مين يونگي از شاگردامن."


تهيونگ خوب برق حسادت تو چشماي جيمينو ميشناخت. هنوز نمي دونست اون پسر بچه بي ادب چه جايگاهي براي جين داره اما به خوبي مطمئن شده بود جين فراتر از يه معلمه براش.


با حرصي كه هنوز تو وجودش بود لبخند پهني رو لباش نشوند و بوسه ي سبكي رو لپاي جين گذاشت.


جين خندش گرفت. دستشو رو صورتش گذاشت:" هيييي خوب نيست اذيتم كنيااا"

جيمين با ناباوري داشت به تصوير روبه روش نگاه ميكرد.

ضربان قلبش تند شده بود و بدون اينكه بفهمه دندوناشو رو هم فشار ميداد.

يونگي با پوزخند به بازوي جيمين ضربه زد و اروم گفت:" اينطور كه بوش مياد كراش پارك جيمين ديگه كراشش نيست، شوگرد ددي ايندشه !!!


و اون لحظه جيمين با خودش قسم خورد مهم نيست چقدر سخت باشه اما يه روزي جلوي اون تهيونگ عوضي جينو مي بوسه....

You Are My SUPERMAN Where stories live. Discover now