دومين ليوان شيركاكائويي بود كه تموم ميكرد و جيمين حتي تو روياهاشم نمي ديد روزي برسه كه بتونه ساعت ها خوشحال باشه و از چيزي كه هست خجالت نكشه چه برسه به اينكه شجاعانه و ازادانه بخواد نظراتشو بگه.
مورد دومي كه هم براي خودش و هم براي جين تعجب اور بود اين حقيقت بود كه جيمين بعد از دومين ساعتي كه از بودنش تو اون خونه ميگذشت ديگه از تنها بودن با جين معذب نبود و خجالت نمي كشيد.
همونطور كه دنبال جين وارد استوديوي شخصيش ميشد با حرص سعي داشت رو نظرش پافشاري كنه:
" هيونگ من واقعا دركت نمي كنم.... چطور ميتوني بگي هالك يه ضد قهرمانه؟!!! واااي خدايااا دارم ديوونه ميشم."
جين پشت پيانوي سفيدش نشست :" Wow !! بچه هاي اين نسل واقعا احمقن. پارك جيمين مگه نديدي تو Infinity War چقدر به كمكش نياز داشتن اما اون Mother Fucker فقط الكي زور ميزد!؟ هنوز نمي فهمم مارك روفالو چرا بايد همچين نقشي رو قبول كنه؟! مارك روفالويي كه...."
با ديدن چشم هاي گرد شده ي جيمين سكوت كرد.
پرسيد:" چت شد؟"
جيمين با ناباوري گفت:" هيونگ تو همين الان جلوي من فحش دادي!"
جين چند لحظه تو سكوت نگاش كرد. داشت فكر ميكرد كجاي حرفاش فحش داده!
خب البته اگه ميخواست با خودش صادق باشه اين احتمالش بود كه فحش داده باشه چون در حقيقت اون از شونزده سالگيش تو هرمكاني كه پدرش حضور نداشت سيگار ميكشيد، مشروب ميخورد، پورن ميديد، دختر پسرا رو مي بوسيد و بين همه ي اينا قاعدتا فحش دادن طبيعي محسوب ميشد.
اما اون لحظه نتونست يادش بياره كه چه فحشي داده!
" مگه چي گفتم؟"
جيمين سعي كرد سر به سرش بزاره پس خيلي جدي طوريكه انگار منظورش خود جينه جواب داد:" مادر فاكر."
جين اخم كرد:" هي .... ادبت كجا رفته؟!"
جيمين با واكنش جين و جدي شدن يهوييش علاوه بر اينكه دلش قنج رفت خندشم گرفت.
" هيونگ من فقط چيزي كه گفتي رو تكرار كردم."
جين حالا يادش اومد.
سرجاش كمي نيم خيز شد و مچ دست جيمينو گرفت و رو پاش نشوندتش.
به وضوح مي تونست سرخ شدن فوري گونه هاشو ببينه.
همونقدر كه انتظار خجالت كشيدن جيمين رو داشت، همون قدر هم از خودش انتظار نداشت مثل روزاي دبيرستان كه كراشش تو زمين بسكت بعد از هر سه امتيازي كه مي گرفت بهش چشمك ميزد قلبش تند بزنه.
غر زد:" مسخره نشو جيمينا.... كجاي مادرفاكر فحشه اخه بچه؟"
جيمين اعتراض كرد:" من بچه نيست..."
اما با قرار گرفتن دستاي جين دو طرف بدنش و كمي بعد بلند شدن صداي پيانو باقي حرفش تو دهنش موند.
جين شروع كرد به پيانو زدن و جيمين انگار با صداش جادو شد كه بي وقفه و بدون هيچ خجالتي به نگاه كردن جزء به جزء صورت جين ادامه داد.
حالا كه خجالت انگار براش تبديل به يه صفت گنگ و مبهم شده بود بهتر ميتونست صورت معلم جذابشو ببينه.
رنگ دقيق مردمك هاش، موهاي ريزي كه كنار خط ريشش رو پوستش خودنمايي ميكردن و داد ميزدن اخرين باري كه جين صورتشو اصلاح كرده شايد ديروز بده باشه، لب هاي صورتي رنگ و برجستش و سيب گلويي كه با هر بار برگردوندن سرش و چشم تو چشم شدن با جيمين جذابيتشو چند برابر ميكرد؛ جيمين با خودش قسم خورد كه تمام اين جزئياتو به ذهنش بسپره.
در حاليكه انگشت هاش ماهرانه كلاويه هاي سياه و سفيد پيانو رو فشار ميدادن و با ريتم موسيقي همراه ميشدن، چشم هاش پسر ريزه ميزه أي كه تازه ده روز هم نشده بود ميشناختتش رو پرستش ميكردن.
از اينكه ميديد هيچ حس خجالت و شرمي مزاحمشون نيست خوشحال بود اما از اون بيشتر شيفته ي جنس نگاهي شده بود كه تو اين يك دقيقه و خورده أي صورتشو تنها نزاشته بود.
خيلي وقت بود كه از حس كردن اين نوع نگاه فرار ميكرد چون لعنت بهش جوري كه اين پسر هيفده ساله با سادگي و بي پرواييش مالكانه بهش نگاه ميكنه زمين تا اسمون با طرز نگاه مي يون فرق ميكرد.
اون دختر جوري با اطمينان نگاش ميكرد كه انگار جينو ميشناسه و جين متنفره از اين ادمهايي كه مغرورانه به خودشون مطمئنند.
همونطور كه نگاه شيفتشون رو هم قفل شده بود جين پرسيد:" مي دوني كدوم قطعست؟"
جیمين لباشو زبون زد و جين ده قدم به وسوسه ي شيطان نزديك شد.
" تابستون از ويوالدي موومان سوم."
جين ميتونست براي تحسين كردنش به گفتن يه آفرين اكتفا كنه.
جين دقيقا بايد همين كارو ميكرد.
اما نه وقتي كه اون شربت وسوسه رو از شيطان گرفت و سر كشيد.
سرشو جلو برد و لب هاشو رو پوست لطيف پيشوني جيمين قرار داد.
تو دلش گفت حتي پوست يه نوزاد هم نمي تونه انقدر نرم و لطيف باشه.
شايد قطره قطره اون شربت از طريق همين بوسه به رگ هاي جيمين سرايت كرد كه با شوق دست هاشو دور گردن معلمش حلقه زد و پيشونيشو به لبهاش بيشتر فشار داد.
بعد از چند ثانيه و با رسيدن به پارت دوم و موتيف نت هاي دولاچنگ جين لب هاشو از پيشوني جيمين فاصله داد و اون پسر حريصانه صورتشو جلو برد.
جين دست از نواختن برداشت.
فرشته ي شونه ي راستش مدام زير گوش ميگفت تو همين وقتاست كه ادم بايد خودشو كنترل كنه.
اما از اونجايي كه جين هميشه تو زندگيش بدترين گزينه ها رو انتخاب ميكرد دستاشو دور كمر جيمين گذاشت و تو اون فاصله ي كم بين صورتاشون با صداي ارومي پرسيد:" انتظار داري چي بشه الان؟"
جيمين نگاشو از لب هاي معلمش گرفت و به مردمك هاي تيرش داد.
ميدونست اين كار اشتباهه.
حواسش كاملا سر جاش بود كه اين، يكي از اون صحنه هاي رمانتيك فيلم هاي عاشقانه ي دهه ي 40 , 50 نيست. اما از طرفي نمي تونست منكر اون تمايلي بشه كه تو همين لحظه ي لعنتي سراسر بدنشو پر كرده.
جواب داد:" هيچي! ميخوام همينطوري بمونيم"
جين با بدجنسي پوزخند زد و داغي نفسشو رو لب هاي جيمين پخش كرد و گفت:" فكر ميكني تا كي ميتونيم همينطوري بمونيم؟"
" تاااا.... يه ديقه ي ديگه."
" بعدش چي ميشه؟"
جيمين مطيعانه درست مثل يه بچه ي حرف گوش كن به سوال هاي تحريك اميز جين جواب ميداد.
" من بلند ميشم"
" اونوقت فكر ميكني منم همينطوري ميذارم بلند شي؟"
" نه! "
جين ابروشو داد بالا. چشماشو تنگ كرد و با همون پوزخند رو لبش دوباره پرسيد:" چه راستگو! پس به نظرت چيكار ميكنم؟"
" منو مي بوسي"
و لحظه أي بعد نفسش از تصور چيزي كه گفت تو سينش حبس شد.
جين كه از جواب جيمين خيالش راحت شده بود با شيطنت گفت:" شايد نبوسيدمت!!"
قبل اينكه جواب بده گوشيش زنگ خورد.
تو اون لحظه هم خوشحال بود از اينكه بالاخره مي تونست از اون حباب جادويي بيرون بياد و هم ناراحت از اينكه نتونست بيشتر به بودن تو اون فضاي خلسه اور ادامه بده.
با عجله از رو پاهاي جين بلند شد و رفت بيرون.
تمام مدتي كه جيمين بيرون از استوديو داشت با تلفن حرف ميزد، جين سعي ميكرد تپش هاي قلب و حرارت تنشو از بين ببره و مدام با خودش تكرار ميكرد اون فقط يه پسر هيفده سالست.
اما انگار فايده أي نداشت.
در اتاق باز شد و جيمين با ابروهاي درهم رفته و لب هاي اويزون وارد شد.
" كي بود؟"
رو كاناپه ي تك نفره ي چرم مشكي نشست:" مامانم. رفته خونه ي يونگي ديده اونجا نيستم."
جين پاكت سيگارشو از رو پيانو برداشت و پنجره باز كرد. كنارش ايستاد و يه نخ سيگارو بين لباش گذاشت.
اگه كسي از جيمين مي پرسيد جذاب ترين صحنه أي كه فكر ميكني روزي ببيني چيه؟
هيچ وقت فكرشم نمي كرد جواب بده سيگار كشيدن معلمم!!
خب شايد گفتنش ساده باشه اما منظره أي كه جلوي چشماي جيمين نقش بسته بود در واقع خيلي جذابتر از جذاب بود.
جيمين با خودش گفت جين هيونگ تو شلوار گرمكن طوسي و هودي مشكي با اون اخم بين ابروهاش در حين روشن كردن سيگار و پك هاي عميقي كه پشت هم به سيگار ميزد براي اومدنم كافيه!
جين بعد از سومين پك پرسيد." مگه نگفت تا فردا كارش طول ميكشه؟"
جيمين از فانتزياش اومد بيرون.
" نمي دونم. پرسيد كجام كه بياد دنبالم گفتم خونه ي يكي از دوستام."
" تو مگه دوست ديگه أي هم داري؟"
جيمين خنديد. " نه!"
جين با گيجي پرسيد :" باورش شد؟"
جيمين نفسشو بيرون داد:" معلومه كه نه! اما اگه تظاهر كنه باورش شده كارش راحت تره."
تصميم گرفت ديگه چيزي نپرسه. همين دو سه جمله كافي بود تا بفهمه أوضاع جيمين با مادرش خوب نيست.
" بابات كجاست؟"
جيمين بدون اينكه اين واقعيتو در نظر بگيره كه جين اولين نفريه كه تو تمام اين سالها قراره حقايق زندگيشو بشنوه با ناراحتي جواب داد:" فرداي تولد چهارسالگيم رفت برام بستني بخره اما هيچوقت برنگشت."
و بعد به اين حجم از ابزورد بودن زندگي خونوادگيش خنديد.
جين براي دلگرمي دادن به پسر رو به روش تكيشو از لبه ي پنجره گرفت و كنارش نشست.
دستشو دور شونه هاش انداخت:" همون بهتر. من از بچگيم هر سال روز تولدم ارزو ميكردم بابام كل سال رو بره ماموريت اما نمي رفت. مامانم ميگفت فرشته ها فقط حرف بچه هاي خوبو گوش ميكنن. انگار از همون اولش ادم بده ي داستان بودم."
با حس نگاه نگران و در عين حال دلداري دهنده ي جيمين فهميد كه يكي ديگه از رازاي مگوش رو گفت.
از دست خودش خندش گرفت. جيمينو بيشتر به خودش فشار داد و با دست ازادش موهاشو به هم ريخت.
گفت:" پدر خوب داشتن واقعا يه چيز معركست كه فقط خرشانسا، شانس داشتنشو دارن." و بلافاصله دستشو از رو موهاش برداشت تا خاكستر سيگار رو سر جيمين نريزه.
سيگار نصفشو رو ميز چوبي خاموش كرد.
پرسيد:" ساعت يك و نيمه. فردا بايد بريم مدرسه"
جين منظورشو فهميد:" ولي من خوابم نمياد هيونگ."
جين خيلي راحت پيشنهاد داد:" پس با يه فيلم چطوري؟"
پسرك تعجب كرد. انتظار داشت مثل بقيه ي ادم بزرگايي تو زندگيش ديده بود دستاشو به كمرش بزنه و اخم كنه و تحكمانه دستور بده ساعت يك نصفه شبه و تو بايد بري بخوابي ، فردا شيش صبح بايد بيدار شي!"
اما جين اينو نگفت. حتي قضاوتشم نكرد. فقط پذيرفتتش ، باورش كرد، به حس و حال لحظش احترام گذاشت و در عوض حتي بهش پيشنهاد فيلم ديدن هم داد.
جيمين با ذوق بچه گانه رو كاناپه بالا پايين پريد و گفت:" عاااليه معركستتتت"
جين خنديد و همونطور كه جيمينو دنبال خودش به سمت هال مي كشوند گفت:" به خاطر يه فيلم انقدر ذوق كردي؟"
جيمين با اشتياق رو زمين نشست و تكيشو به پايه ي ميز داد.
" وااااو هيونگ ثابت كردي به اندازه ي سنت پير نشدي "
جين قبل اينكه با چندتا DVD به سمتش برگرده با عصبانيت ساختگي داد زد:" ياااا... به كي داري ميگي پير؟"
و بعد صداي خنده ها و قهقهه هاي جيمين قلب يخ زدشو گرم كرد.
YOU ARE READING
You Are My SUPERMAN
Fanficوقتی که پارک جیمین 17 ساله با معلم جایگزین موسیقیش فانتزی های جنسی میره !!...