Part 27

484 81 15
                                    

جين با تعجب به مي يون نگاه كرد.

" اينجا چيكار ميكني؟"

مي يون از ديدن تن نيمه برهنه ي جين و لاو بايت هايي كه تا وسط سينش ادامه داشتن ، جا خورد.

از اولش هم اين موقع اومدن اينجا اشتباه بود اما اگه فرداش كار نداشت عمرا حتي فكر اومدن هم ميكرد.

كمي اين پا اون پا كرد و گفت:" بايد راجع به اون موضوع با هم حرف بزنيم."

جين نفسشو با كلافگي بيرون داد.

" اما الان آخه ؟ اينجا؟ نميشه مي يون. بزار برا فردا"

جيمين كه خيالش از نبودن مادرش راحت شده بود تي شرت جينو از پايين تخت برداشت و تنش كرد.

از اتاق رفت بيرون و با ديدن دختري كه قبلا عكسشو رو پيشخون ديده بود تعجب كرد.

مي يون قبل اينكه چيزي بگه با جيمين چشم تو چشم شد.

خشكش زد. براي يه لحظه تصور اينكه اون فردي كه جين باهاش رابطه داره همين پسر بچست حالشو بد كرد.

نگاشو بين جين و جيمين چرخوند.

" به نظرم الان بهترين موقعيته مخصوصا كه خودشم هست."

جين نگران برگشت و با ديدن جيمين تپش قلبش بالا رفت.

امشب أصلا نبايد چيزي بفهمه!

آخه امشب؟!!.....

تو ذهنش مدام با خودش حرف ميزد كه حتي متوجه نزديك شدن جيمين نشد.

پسرك خودشو پشت جين جا داد و سر تا پاي ميون رو برانداز كرد.

ناخودآگاه دستشو به نشونه ي مالكيت جين دور بازوي لختش حلقه كرد و تو چشماي مي يون زل زد.

مي يون زبونش بند اومد و تنها كاري كه تونست انجام بده چشم غره رفتن بود.

" هيونگ... نميخواي دعوتش كني بياد تو؟"

مي يون چشماشو تو كاسه چرخوند.

جين از جلوي در كنار رفت.

جيمين به هيچ وجه دلش نميخواست اونا رو با هم تنها بذاره اما از اونجايي كه جين رو كاناپه ي تك نفره نشسته بود چاره أي جز نشستن رو دسته ي مبل نداشت.

مي يون به بچه بازياش پوزخندي زد كه از چشم جين دور نموند.

با بي حوصلگي پرسيد:" خيله خب حالا ميشه راجبش حرف بزنيم؟!"

جين رو به جيمين خواهش كرد:" ميشه چند لحظه ما رو تنها بذاري؟"

پسرك با بي ميلي و بدون اينكه جوابي بده بلند شد و رفت تو اتاق.

جين با پايين ترين تن صدا گفت:" زودتر بگو تمومش كن"

مي يون موهاشو پشت گوشش زد و رو زانوهاش تكيه زد.

You Are My SUPERMAN Where stories live. Discover now