تقریباساعت ده شب بود ؛ این دیرکردناش گاهی باعث دلخور شدن پسر تو خونه میشد اما چیکار میتونست بکنه؟
کارای شرکت باباش و کاغذبازیاش کلی از وقتشو در روز میگرفت و حالاهم دانشگاه باعث شده بود که یوقتایی احساس کنه خیلی از دوست پسر دل نازکش دور شده...
کلید و انداخت و در رو آهسته باز کرد. چراغای هال خاموش بودن و همه جارو سکوت پر کرده بود. بدون شک دوست پسرش الان خواب بود و شاید یکمی هم دلخور...
چراغ راهرو رو روشن کرد و تازه تونست به داخل خونه دید پیدا کنه. اونجا بود... روی کاناپه... خوابش برده بود. معلوم بود خیلی وقته منتظر نشسته. جلوتر رفت و دقیقا کنار کاناپه ایستاد. پوستش زیر نور کم جون خونه به وضوح میدرخشید، موهاش روی صورتش ریخته بود و خیلی آروم بنظر میرسید. یه شلوارک جین کوتاه و یه تیشرت یقه هفت سفیدم تنش بود و یقش انقدری باز بود که براحتی عضله ی سینشو به رخ بکشه و همه ی اینا برای خودش بود... تمام وجود این پسر مال خودش بود و هروقت که میخواست، میتونست قسمت جدیدی ازاون رو تصاحب کنه.
دلش نمیومد بیدارش کنه ولی اینجا خوابیدنش کمرشو اذیت میکرد و باید میبردش تو تخت. موهاشو آروم نوازش کرد و دستشو زیر گردن و کمرش برد تا بیدارش کنه که متوجه شد بیدار شده و بهش زل زده
-سهون
دستشو از زیر سرش بیرون کشید و دوباره به موهاش انتقال داد و آروم نوازششون کرد
_ چرا اینجا خوابیدی؟ کمردرد میگیری. پاشو برو رو تخت بخواب
لوهان از جاش بلند شد و چشماشو مالید
_ نه نمیخوام... میرم یه آبی به صورتم میزنم و میام شامو برات آماده میکنم
سهون دستشو کشید و به سمت خودش برش گردوند
_ نمیخورم... سیرم. تو شرکت یچیزایی خوردم
لوهان چهره ی پوکری به خودش گرفت و سری تکون داد. پس اینهمه وقت منتظر نشستنش بیهوده بوده؟
_ باشه هرطور راحتی... پس برو دوش بگیر و بیا بخوابیم
سهون باشه ای گفت و بوسه ای به سر دوست پسرش زد و به سمت اتاق خوابشون رفت.
روی تخت نشسته بود و به در حموم زل زده بود. حقیقتش واسه امشب کلی برنامه ریخته بود... از صبح که چشماشو باز کرد و با جای خالی سهون رو تخت روبرو شد تصمیم گرفت زودتر از سرکار برگرده و واسه یه شام خوش مزه تدارک ببینه و امشب رو به خودشون اختصاص بده.
بیشتر از دوهفته بود که بهم نزدیک نشده بودن و این دوری چندروزه بدجوری لوهان رو دلتنگ کرده بود. نمیخواست به سهون فشار بیاره چون میدونست که حسابی کار و درس خستش کرده.
قرار بود امشب یه شب خاص برای جفتشون باشه اما هیچی طبق اونچیزایی که برنامه ریزی کرده بود پیش نرفت. عشقش انقدری خسته بود که حتی به سرو وضع رسیده ی دوست پسرش توجه نکرد...
بلند شد و یکم تواتاق قدم زد. هرکاری میکرد نمیتونست آروم بگیره. یه بغضی راه گلوشو بسته بود اما سعی میکرد بهش بی توجه باشه.
ینی قرار بود امشبم مثل شبای قبل بگذره؟
دیگه نمیکشید... سهون بدعادتش کرده بود...
بدون اینکه لباساشو در بیاره وارد حموم شد
سهونش زیر دوش ایستاده بود و چشماشو بسته بود. قطره های آب روی عضله های برجسته ی بدنش مینشستن و به سرعت یکی بعد از دیگری جاشو میگرفت.
سرشو به دیوار تکیه داد و مشغول تماشای اثر هنریه روبروش شد. نمیدونست چرا اشکاش انقدر سرخود شدن... بدون اجازه رو گونه هاش جاری میشدن... ینی انقدر دلتنگ بود؟ یا شایدم ترسیده بود...؟
انقدری محو تماشای منظرة روبروش شده بود که متوجه نشد سهون چشماشو باز کرد و با تعجب بهش خیره شده.
_ لوهان!
لبخندی چاشنی اشکاش کرد
_ هوم؟
_ چی شده؟
_ هیچی
سهون خندید
_ پس این مرواریدایی که از چشمات میوفتن برا چیه؟
لوهان خندید ، این حرف اونو یاد اوائل رابطشون انداخت...
_ من...
_شششششش... بیا اینجا...
سهون دیگه نمیخواست چیزی بشنوه. خوب میدونست ناراحتی های دوست پسر حساسش از کجا آب میخوره... انقدر شرمنده بود که میترسید صدای بغض آلود لوهانشو بشنوه و دیگه نتونه سرشو بلند کنه.
لوهان بدون لحظه ای تردید جلو رفت و سهون هم مشتاقانه اونو تو آغوشش کشید.
لباسش زیر دوش آب خیس شده بود به بدنش چسبیده بود. عضله های سینشو از روی تیشرت سفید گشادش میشدبه وضوح دید و سهون عاشق این منظره بود اما بیشتر میخواست. دستشو زیرلباس خیس لوهان برد و به سینه هاش رسوند. لوهان که انتظار این حرکت رو از سهون نداشت با چشمای درشت بهش خیره شد.
_ دلم برات تنگ شده لو...
سهون با دیدن چشمای درشت شدة لوهان گفت. حس میکرد که انگار مدتها از هم دور بودن. در عین نزدیک بودن انگار مایلها از هم فاصله گرفتن و هیچکدومشونم مقصر این قضیه نیس...
سهون با خودش عهد بسته بود برای آرامش لوهان تلاش کنه و جای خالی خانوادشو براش پر کنه ، قول داده بود نزاره از هرلحاظی احساس کمبود کنه هرچند که دوست پسر کله شقش ترجیح میداد مستقل باشه و دستش تو جیب خودش باشه.
چندثانیه تو چشم هم خیره شدن... سهون میتونست خواستن رو تو عمق تیله های عسلیه روبروش ببینه. دستشو بالا آورد و گونه های قرمز شدة دوست پسرش از گرمای حموم رو نوازش کرد ، سرشو به سمت دستی که رو گونش بود خم کرد و چشماشو بست. سهون میتونست سنگین شدن نفسهای پسر کوچیکتر رو زیر دستش حس کنه.
_________________________18+_________________________
جلوتر رفت و بدنشو به بدنش چسبوند و لباشو رو لبهای متورم شدة دوست پسرش گذاشت. لوهان که انگار منتظر همین لحظه باشه انگشتاشو تو بازوهای سهون فرو برد و با عجله مشغول بوسیدنش شد. با ولع تمام لبهای دوست پسر صبورشو تو دهنش میکشید و میمکید ، دستاشو از بازوهاش به سینه هاش انتقال داد و نوازششون میکرد. سهون از این عجول بودنش خندش گرفت و بوسشونو قطع کرد و با چهرة ناراضی پسر روبروش مواجه شد
_ یواشتر کوچولو... فکر کردی جایی میرم؟ من تازه اینجا گیرت انداختم...
و با تموم شدن حرفش دستشو پایین برد و چنگی به باسن لوهان زد. لوهان لبشو گاز گرفت و چیزی نگفت ، دوباره لباشونو بهم رسوند و مشغول بوسیدن لبهای پسر قدبلندتر کرد. همه ی لبشو تو دهنش میکشید و با صدا ول میکرد و دستای سهون همچنان رو باسنش بود و فشارشون میداد... بوسه هاشو از لبها به صورتش رسوند و کم کم به سمت پایین و رو گردنش اومد. خیلی وقت بود که این قسمتا ردی از خودش بجا نمیزاشت و این بخاطر قلقلکی بودن سهون بود ، آخرین باری که میخواست تو سکس گردنشو ببوسه سهون انقدر خندید که کلا بیخیال شدن و انقدر باهم کلنجار رفتن تا خوابشون برد. اما الان واقعا دلش میخواست اینکارو بکنه ، ولی نباید اجازه میداد که حسشون بپره. دستشو پایین برد و به عضو سهون رسوند ، با حرکت دستشو مالش اون قسمت از بدنش سهون چشماشو بست و نفس عمیقی کشید و این باعث شد که نفسهای پسر کوچیکتر از اینهمه هیجان به شماره بیوفته.
همزمان با حرکت دستاش لبهاشو به گردنش رسوند و مشغول مکیدن قسمتی از اون شد. سهون نمیدونست باید توجهشو به کجا بده ، به حرکت دستای ظریف دوست پسرش روی خصوصی ترین عضوش یا حرکت لبهاش روی گردن حساسش...
بعد از تقریبا یک دقیقه لوهان موفق شد یه طرح قرمز رنگ رو گردن مرد روبروش بزاره و ازین خوشحال باشه که کارش درست بوده.
_ انقدر دوست داشتی این کارو بکنی؟
سهون با دیدن لبخند رضایت رو لبهای پسر کوچیکتر گفت و باعث شد لبخند شیطنت آمیزی جاشو بگیره. لوهان انگشت اشارشو وسط سینه های عضلانی سهون کشید
_ حقیقتش خیلی کارای دیگه هم هست که دلم میخواد انجامشون بدم...
سهون از روی تعجب یکی از ابروهاشو بالا انداخت و گوشة لبش بالا رفت.
لوهان یه قدم عقب رفت و تیشرت گشادشو که الان از خیسی به تنش چسبیده بود از سرش بیرون کشید... موهای خیسش رو تو صورتش ریخت و دوباره به سهون نزدیک شد. یه بوسة کوتاه از لبای دوست پسر متعجبش گرفت و همونطور که تو چشماش خیره شده بود جلوش زانو زد. پسر بزرگتر که کاملا متوجه قضیه شده بود ، با حلقه شدن دستای دوست پسرش دور عضو نیمه تحریک شدش سرشو بالا برد و چشماشو بست. لوهان حلقة دستشو بالا و پایین میکرد و سهون از خود بیخود میشد...
_ آه... لعنتی... لوهان...
نمیدونست چیکار کنه و فقط چشماشو بسته بود. لوهان عادت نداشت زیاد همچین کاری بکنه و حقیقتش سهون هم زیاد بهش فکر نمیکرد ، مگر اینکه میخواستن شب پر هیجانی رو تجربه کنن و این یکی از اون شبها بود چون ظاهرا دوست پسر کیوتش الان شدیدا نیاز داشت و وحشتناک هات شده بود...
چشماش هنوز بسته بود تا اینکه گرما و لزجی زبون پسر جلوی پاش رو احساس کرد و نگاهی به اون قسمت انداخت. لبهای صورتی رنگ اون پسر دور عضو سخت شدش بالا و پایین میشد و موهای خیسش به پیشونیش چسبیده بود و این منظره براش نفس گیر بود. دستشو پایین برد و موهای لوهان رو به بالا هدایت کرد و چنگی بهشون زد و این باعث شد صورت دوست پسرش به سمت خودش بیاد و بهش نگاه کنه. چشمای لوهان اشکی شده بود ، دستشو زیر چونش برد و بلندش کرد
_ امشب داری دیوونم میکنی و نمیخوام باعث بشم کمرت اینجا درد بگیره...
با یه حرکت بلندش کرد و از حموم اتاق خواب بیرون اومد و روی تخت انداختش. لوهان که به نفس نفس زدن افتاده بود نیشخندی زد و به بدن قرمز شده از حرارت دوست پسرش نگاهی انداخت.
_ دیگه صبر کردن برام کافیه...
لباشو بین دندوناش گرفت و گونة پسر بزرگتر رو نوازش کرد. _ هرچی بیشتر منتظرم بزاری من دیوونه تر میشم هون...
سهون رو بدنش خیمه زد، ایندفعه بجای لباش سینه هاشو بوسید و مشغول مکیدنش شد و این لوهانش رو بیقرار تر کرد
_ فکر کردی من نمیتونم اینکارو باهات بکنم؟
سهون وسط بوسه هاش گفت
_ خودت ... خوب آه... خوب میدونی که هردفعه باهام چیکار میـ... آخ یواشتر...
سهون با این حرفش بالا اومد ، تو چشمای پسرک هینجانزدة زیرش نگاه کردو انگشت شستشو تو دهنش فرو کرد
_ همة اونکارا نصف چیزاییم نیس که میخوام باهات انجام بدم ولی...
انگشت شصتشو بیرون کشید و دوتا انگشتای اشاره و وسطشو جایگزینش کرد
_ امشب میخوام یه کوچولو بهت سخت بگیرم
سرشو پایین برد و زیر گوشش زمزمه کرد و بعد بوسه ای به گردنش زد با دست آزادش دکمه و زیپ شلوارک جین دوست پسرشو باز کرد و سعی کرد پایین بکشتش و لوهان بهش کمک کرد تا شلوارک و لباس زیرشو در بیاره. سهون کاملا راضی به نظر میرسید ، هنوز کار زیادی نکرده بود و دوست پسر حساسش تا این حد تحریک شده بود...
دستشو به عضو سخت شدة پسرک زیرش رسوند و مشغول نوازش شد و اینکارش صدای لوهان ساکتشو در آورد
_ آه... آه سهون... اممممم...
سهون که متوجه حال خرابش شد انگشتاشو روی ورودیش گذاشت و آروم آروم واردش کرد و همزمان عضوشو نوازش میکرد
_ آخ... نمیـ... اوفففف... نمیخواد زیاد تلاش کنی. من... آه... من آمادم... انجامش بده
انگشتاشو درآورد و با یه حرکت عضوشو واردش کرد و نگه داشت و اینکارش مساوی شد با داد بلندی از سمت لوهان...
_ آآآآآآآآآآخخخ... لعنتی...
با تکون خوردنای لوهان که داشت بهش میفهموند که میتونه ادامه بده ، خودشو روی دوست پسرش انداخت و شروع به ضربه زدن کرد. با هر ضربه ای که میزد صدای نالة لوهان تو فضای اتاق میپیچید و این اونو وحشی تر میکرد.
لالة گوش دوست پسرشو تو دهنش میگرفت و ول میکرد و لوهان با اینکارش حس میکرد کل بدنش مور مور میشه
_ دلم... آه... دلم خیلی برات تنگ شده بود...
سهون با صدای مردونه و ضمخت شدش زیر گوش لوهان گفت و دوباره دستشو به عضوش رسوند
_ تو... آخ... تو دوسم نداری... وگرنه... آهههههه... انقدر منتظرم نمیزاشتی...
با این حرفش ضربة محکمی زد و ایستاد. عضوشو بیرون کشید و لوهان رو بدون هیچ حرفی بلند کرد تا روی دست و پاهاش وایسه .
دوباره عضوشو وارد کرد و قبل از ضربه زدن دستاشو به سینه های پسر متعجب زیرش رسوند و نوازششو کرد
_ اگه دوسم داشتی باید میدونستی شبا بدون نوازشت خوابم نمیبره و بدون توجهت میمیرم
لوهان در مقابل سکوتش گفت و سهون بدون حرفی دوباره حرکت کرد
_ آه... عشقمو نسبت به خودت... تو این... اوه خدایا... تو این چیزا نبین لو... با...با این حرفات...
بقیة ی حرفشو نزد و فقط ضربه هاشو محکم تر کوبید و صدای لوهانو بالا تر برد. بعد از چند ثانیه پسر کوچیکتر به لرزه افتاد و میشد فهمید که ارضا شده و سهون هم بعد از چند ضربة دیگه به اوج رسید.
_________________________________________
سهون درحالیکه بدنش از هیجان به رعشه افتاده بود کنار لوهانی که هنوز به پشت خوابیده بود سرش به سمت مخالف خودش بود دراز کشید. لوهان نفسای واضحی میکشید و میشد لرزشو توش احساس کرد.
خم شد و ملحفه رو رو بدن برهنة جفتشون کشید.
_ لو...
لوهان بجز نفس زدن کاری نمیکرد و این باعث تعجبش بود. بدنشو به سمت خودش چرخوند و با صورت غرق اشک پسرک مواجه شد.
_ خدای من... چت شده؟ اذیتت کردم؟!
سهون ترسیده بود و چشماش گرد شده بود. یک لحظه فکر کرد شاید زیادی به دوست پسر ظریفش سخت گرفته اما وقتی اون به نشونة منفی سر تکون داد کمی خیالش راحت شد.
_ میشه بگی چت شده؟ دارم سکته میکنم
با دستاش اشکای روی صورت لوهان رو کنار زد.
_ واقعا دوسم داری؟
لوهان با بغض پرسیدو اینجا سهونی رو داشتیم که نمیدونست بخنده یا جدی باشه. آروم پسر حساس کنارشو تو بغلش کشید و بوسة عمیقی به پیشونیش زد.
_ ینی بعد از 7 سال هنوز به دوست داشتنم شک داری؟!
دستاشو زیر چونة لوهان گرفت و وادارش کرد تو چشماش نگاه کنه و چشمای اشکیشو به چشماش وصل کنه.
_ من همة این سختی هارو به جون نخریدم تا تو الان بیای و حسمو به خودت زیر سؤال ببری لو... من واقعا دوست دارم... اینو بفهم.
اینو گفت و بوسة کوتاهی به لبای صورتی دوست پسرش زد.
_ نیاز دارم این جمله رو هرروز ازت بشنوم تا مطمئن بشم که ترک کردن خانوادم ارزششو داشت...
سهون در جواب محکم در آغوش گرفتش و انگشتاش بین موهای خرمایی رنگش به حرکت دراومدن.
یکم نگران بود...
فداکاریای لوهان پاگیرش کرده بود...
میخواست تلاششو بکنه ولی یجاهایی گند میزد...
دوست داشتن این پسر چشم عسلی خیلی وقت بود که براش تبدیل به عادت شده بود...
YOU ARE READING
💔Break Down💔
Fanfiction✴کاپل ها :چانبک_کایسو_هونهان (به هر سه کاپل به یک اندازه پرداخته میشه) ✴ژانر :رمنس_درام_اسمات_کمدی __________________✴خلاصه داستان✴_________________ دنیا پره از زندگی های مختلف... گاه شیرین و گاهی تلخ... گاهی آدماش ازش تعریف کنن و گاهی هم انتقاد...