Couple(s): JaeYong
Character(s): Taeil, Ten, Xiaojun, Mark, WinWin, Jungwoo
Genres: Romance, Drama, Angst
Summary:
جه هیون در خانوادهی نسبتاً فقیری تو شهر کوچیکی زندگی میکنه. به واسطهی قبولی دانشگاه به سئول میره و برای کسب درآمد تصمیم میگیره تدر...
به صندلیش پشت داده بود و از پنجره به حیاط مدرسه نگاه میکرد، زنگ بعد انگلیسی داشت و بعدش بالاخره این هفته ی کذایی تموم میشد. -: هی لی ته یونگ! روشو سمت کسی که صداش زده بود برگردوند : چیه؟ -: شنیدم برای همه ی درسا معلم خصوصی گرفتی نه؟؟ دوباره روشو سمت پنجره برگردوند : به تو چه ربطی داره؟؟ جونگوو یکی از صندلیا رو برداشت و کنار ته یونگ نشست : منم میخوام معلم خصوصی بگیرم، از اونایی که خودشون دانشجوعن، ولی نتونستم معلم ریاضی پیدا کنم. ته یونگ که تقریبا میتونست حدس بزنه جونگوو قراره چی بگه سریعا گفت : معلم ریاضی من وقتش پره. جونگوو : واقعا؟ حتی من حاضرم شبا هم برم سر کلاس ! ته یونگ روشو برگردوند سمت جونگوو : معلم من اولا که شبا درس نمیده، دوما خیلی وقتش پره! منم بزور قبول کرده پس برو دنبال یکی دیگه بگرد. جونگوو از این رفتار ته یونگ تعجب کرده بود، اروم باشه ای گفت و از اونجا رفت. ته یونگ خودشم نمیدونست چرا انقدر رو اون معلم ریاضی جوونش حساس شده بود و حاضر نبود حتی به کسی معرفیش کنه! با اینکه میدونست کلی به معلم ریاضیش سود میرسه، اما یه حس خودخواهی باعث میشد حتی اسمشم به کسی نگه. *** با دیدن سوپر مارکت لبخندی به لبش اومد، تایم کلاسای امروزش جوری نبود که بتونه بره ناهار بخوره. وارد سوپر مارکت شد و رامن و کیمباپ خرید، پشت میزای سراری که تو ورودی سوپر مارکت بود نشست و از آب جوشی که گرفته بود توی رامن آماده اش ریخت تا قابل خوردن بشه. بسته ی کیمباپو باز کرد و یکمی ازش خورد. یادش اومد که امروز دوباره کلاس داره و باید یه نگاهی به درسای امروز بندازه. کتاب ریاضی سال آخر دبیرستانشو از کوله اش بیرون کشید و همزمان که کیمباپشو میخورد اون صفحاتی که امروز باید به ته یونگ درس میدادو دوره کرد. مشغول خوندن کتاب ریاضی بود که حس کرد کسی دیگه ای کنارش نشسته. توجهی نکرد. اون فرد هم رامن خریده بود. -: میتونم از این آب جوش استفاده کنم؟ جه هیون روشو سمت اون فرد برگردوند و با دختری رو به رو شد که کاملا از تیپش مشخص بود وضع مالی فوق العاده ای داره. جه هیون : البته. و ظرف آب جوشو بهش داد -: ممنون. جه هیون : خواهش میکنم! دوباره مشغول خوندن کتابش شد. کیمباپش تموم شده بود. چاپستیک یکبار مصرفی که همراه با رامن خریده بودو از تو بسته بندیش بیرون اورد و کمی رامنشو هم زد. و خواست شروع کنه به خوردنش که دوباره اون دختر گفت : دبیرستانی هستی ؟ جه هیون بهش نگاه کرد : نه! چطور مگه؟ دختر شونه ای بالا انداخت : آخه ریاضی دبیرستان؟ جه هیون : آها... نه من ریاضی تدریس میکنم. دختر سر تا پای جه هیونو برانداز کرد : بهت نمیاد معلم باشی. جه هیون : دانشجوعم ولی تدریس ریاضی انجام میدم. دختر : احتمالا هم از دانشگاهای SKY هستی! جه هیون سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد : درسته. دختر : من سه سال آزمون ورودی دادم به امید اینکه بتونم قبول شم، ولی خب فایده ای نداشت. خوشبحالت. اگر تو جای من بودی حتما مادر پدرم به داشتن همچین فرزندی افتخار میکردن. نه اینکه حتی صدام نکنن واسه ناهار و مجبور شم اینجا رامن بخورم. جه هیون از اینکه این دختر انقدر راحت سفره ی دلشو باز کرده بود تعجب کرده بود. نمیدونست چی بگه. -: منم خانوادم خیلی براشون مهم بود که قبول بشم. و خب تمام تلاشمو کردم. چرا یه بار دیگه امتحان نمیکنی ؟ دختر کمی نزدیک تر به جه هیون نشست : اخه اونا میخوان پزشکی بخونم، و من حقیقتا تواناییشو ندارم که قبول بشم. جه هیون لبخندی زد، یاد خواهرش افتاد. اون در واقع هیچ فرقی براش نمیکرد چی بخونه. فقط میخواست پول در بیاره و زندگیشونو عوض کنه. جه هیون : نمیدونم چی بگم، ولی امکان نداره که تواناییشو نداشته باشی. مخصوصا که تو سئول کلی اکادمی خوب هست. میتونه کمکی باشه برات ! من خواهرم خودش خوند و قبول شد. توام میتونی. دختر یکمی از رامنشو خورد و با ناراحتی به فضای بیرون از سوپرمارکت خیره شد : نمیدونم... شاید! ببخشید وقتتو گرفتم! جه هیون لبخندی زد : نه مشکلی نیست. *** ته یونگ روی تختش دراز کشیده بود و تو اینستاگرام دنبال پیج معلم ریاضیش میگشت، در حالی که کلی تیشرت و شلوار رو زمین پخش بودن و هنوز موفق نشده بود انتخاب کنه چی بپوشه برای کلاس امروز و اصلا ایده ای نداشت چرا داره لباس جدید انتخاب میکنه. نگاهی به کف اتاقش انداخت، ناچارا گوشیو کنار گذاشت و از جاش بلند شد. برای بار دوم جلوی اینه ایستاد و لباسارو جلوی خودش گرفت تا ببینه کدوم بهتره. در اخر به تیشرت اور سایز مشکی رنگی اکتفا کرد و ترجیح داد شلوار گرمکن مشکیشو اصلا عوض نکنه. حس میکرد ضایع به نظر میرسه. و در واقع اشتباه هم نمیکرد. لباساشو تک تک جمع کرد و توی کشو چید. از اتاقش بیرون رفت : آجومااا! آجوما که داشت به گلدونای تو بالکن آب میداد سریعا اومد داخل : بله ؟ ته یونگ : امروز برای میان وعده ی کلاسم، پنکیک شکلاتی درست کن، میوه هم بیار. آجوما حسابی تعجب کرده بود، ته یونگ معلم های بقیه کلاساشو بزور تحمل میکرد اما نوبت ریاضی که میشد ازش میخواست میان وعده بیاره ! آجوما : چشم، حتما ! و دوباره برگشت تو بالکن تا به گلدونا آب بده. ته یونگ برگشت تو اتاقش و دوباره گوشیشو گرفت تو دستش و به هر طریقی بود " جانگ جه هیون" رو تو اینستا سرچ میکرد تا بتونه پیج معلمشو پیدا کنه و در آخر ...
Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.