-: باشه باشه، شوهر احمقت کجاست دختر؟؟ ...ای خدا!!
آجوما به شدت نگران و عصبی بود و معلوم نبود باچه کسی پشت خط صحبت میکرد.
ته یونگ نیم نگاهی بهش انداخت و از تو کابینت اشپزخونه بسته ی چیپسی بیرون آورد که تا وقتی جه هیون میاد، خودشو سرگرمکنه.
داشت از آشپزخونه بیرون میومد که آجوما با قیافه ی در حال التماس بهش نگاه کرد.
-: میتونم برای چند ساعت مرخصی بگیرم؟؟؟ دخترم داره زایمان میکنه شوهرش هم پیشش نیست!! زود برمیگردم فقط ..
ته یونگ سریعا گفت: میتونی بری آجوما! بگو آقای کیم برسونتت.
آجوما سریعا بهش تعظیم کرد: خیلی خیلی ممنون!
ته یونگ لبخندی بهش زد: از الان مادربزرگ شدنت مبارک!!!
در واقع هم دلش برای آجوما سوخته بود و هم از خالی شدن خونه حسابی خوشحال بود.
***
خانم شین با بی حالی جلوی تلویزیون رو کاناپه نشسته بود و بدون اینکه حتی کوچیک ترین اهمیتی به چیزی که در حال پخش بود بده، بهش خیره بود.
با ویبره رفتن گوشیش روی میز نیم نگاهی بهش انداخت، شماره ناشناس!
دستشو سمت میز دراز کرد و برش داشت، دکمه ی پاسخو فشار داد
خانم شین: بله؟
-: سلام از اداره ی آگاهی منطقه ی گانگنام باهاتون تماس گرفتم، شما همسر شین هیون سو هستید؟ درسته؟
خانم شین ابرویی بالا داد وگفت: بله، چطور؟ اتفاقی افتاده؟
-: همسرتون به جرم اختلال در نظام اقتصادی کشور و همچنین کشور های همسایه، باز داشت شدن. در خواست کردن باهاتون ملاقات داشته باشن. میتونید برای دیدنشون به اداره ی آگاهی بیاید.
و تماس قطع شد!
خانم شین چیزی که شنیده بود رو اصلا نمیتونست هضم کنه، همسرش امکان نداشت همچین کاری کنه، کارخونه اش به تولید کالاهای مرغوب معروف بود و همه ی کارمندا و کارگراش ازش راضی بودن. هیچ مشکلی نداشتن. امکان نداشت!!
از جاش بلند شد و سمت اتاقش رفت تا حاضر بشه، انگار زندگی قصد راحت گذاشتنشو نداشت.
ته هی که متوجه شده بود مادرش از خبر دستگیری شین با خبر شده ، گوشیشو برداشت و به دجون زنگ زد.
دجون بلافاصله جواب داد: چی شد؟
ته هی : مامانم داره میره اداره اگاهی فکر کنم.
دجون: من زود خودمو میرسونم اونجا!
ته هی لبخندی روی لبش نشست، بالاخره این اتفاق افتاده بود. تنها چیزی که باقی مونده بود تصمیم مادرش بود که آیا باهاش میمونه، یا میخواد در کنار همسرش ادامه بده.
***
زنگ در رو فشرد و بعد از چند لحظه در باز شد. وارد حیاط خونه ی خانواده ی لی شد و درو پشت سرش بست. برعکس اکثر مواقعی که آجوما مشغول رسیدن به گل و گیاها بود، امروز خبری نبود.
سمت در اصلی رفت و در زد، در سریعا باز شد و این بار برعکس همیشه که آجوما بهش خوش آمد میگفت، ته یونگ رو به روش بود.
جه هیون: آجوما کجاست؟
ته یونگ اخم ملایمی روی پیشونیش نشست: واقعاا الان به فکر آجومایی ؟
جه هیون خندید: نه خب.. میزاری بیام تو؟
ته یونگ ازجلوی در کنار رفت: بفرمایید آقای جانگ، امروز خانم و آقا خونه نیستن...
جه هیون از اینکه ته یونگ اونقدر خوب ادای آجومارو در میاورد خنده اش گرفته بود.
ته یونگ: آجوما نیست! دنبالش نگرد.
جه هیون: دنبالش نمیگشتم!
ته یونگ: معلومه چشمات داره میچرخه.
جه هیون بلند خندید : چیه میترسی با آجوما بهت خیانت کنم؟
ته یونگ اروم به بازوش مشت زد: جراتشو نداری!
جه هیون: بله، خیلی خب کلاس ریاضیمون پنج دقیقه ازش رفته! بیا زودتر شروع کنیم. و همونجا روی کاناپه نشست و کتاب تست ریاضی که با خودش آورده بود رو روی میز گذاشت.
ته یونگ: واقعا؟؟؟
جه هیون : چی واقعا؟
ته یونگ کنارش نشست و به کتاب روی میز نگاه کرد: میخوای جلسه آخر هم همش درس بدی؟
جه هیون : نخیر، جلسه ی آخر میخوام ازت امتحان بگیرم ببینم چقدر خوب تا الان درساتو خوندی!
ته یونگ شروع کرد به غر زدن: اه جه هیون چطور میتونی واقعا!! چند ماه نمیتونم ببینمت و روز آخر هم باید امتحان بدم؟ بدجنس!
جه هیون یه مدادنوکی هم روی صفحه ی باز شده ی کتاب گذاشت: نیم ساعت وقت داری لی ته یونگ!
ته یونگ لباشو آویزون کرد و برای جه هیون اگیو (aegyo ) رفت، جه هیون به زور جلوی خودشو گرفت تا ری اکشن خاصی نشون نده.
لباشو بهم فشرد و گفت: از همین الان تایمت حساب میشه.
ته یونگ: ایش!!!
و مداد نوکی رو برداشت و شروع کرد به حل کردن تستایی که جه هیون براش مشخص کرده بود.
امکان نداشت بزاره جه هیون به این راحتی اخرین روزو خرابش کنه با ریاضیِ مزخرف !
***
دجون: دیگه چیزی نیاز نداری؟
ته هی سرشو به نشونه ی منفی تکون داد: نه همینا بسه.
دجون: کی به مادرت میگی؟
ته هی : براش یه چیزی نوشتم، جایی گذاشتمش که مطمئنم میخونه. به هر حال من که فکر میکنم شوهرش براش مهم تره. هرچی باشه، من یادگار همسر اولشم، کسی که ازش متنفره.
دجون دستای ته هی رو تو دستش گرفت و بهش خیره شد: اگر نخواست باهات بیاد، مشکل از تو نیست ته هی، خودت هم خوب میدونی که چقدر لطف کردی و ساکت موندی تا بهش نگی دلیل به این روز افتادنت اون مرتیکه است. تو به خوبی نشون دادی تمام این سال ها دختر خوبی برای هردوشون بودی، با اینکه فشار زیادی روت بود بازم چیزی نگفتی و سکوت کردی. تو هرکاری که میتونستیو کردی تا این خانواده رو حفظ کنی. ولی، الان دیگه نباید این کارو کنی. در واقع... کار درست همینه. خب؟ بهم اعتماد کن!
ته هی لبخندی بهش زد: بهت اعتماد دارم دجون، نمیدونی چقدر هر روز خدارو شکر میکنم که تو وارد زندگیم شدی، اگر نبودی شاید الان من هم پیش تن بودم.
دجون انگشت اشاره اشو روی لب ته هی گذاشت: هیس! تو همیشه فقط پیش من میمونی!
***
جه هیون نگاهی به صفحه گوشیش کرد و گفت: وقت تمومه. مداد نوکی رو بزار کنار.
ته یونگ با حرص مداد نوکی رو پرت کرد روی میز : بیا تصحیحش کن آقا معلم! اه
جه هیون از این رفتارای ته یونگ بیشتر خنده اش گرفته بود، وقتی حرص میخورد خیلی کیوت تر از حالت عادی میشد.
کتاب تستو برداشت و جوابای ته یونگ رو چک کرد، بد نبود. از بین ۲۵ تستی که براش مشخص کرده بود ۲۲ تارو درست جواب داده بود.
جه هیون: ۳ تا غلط داشتی.
ته یونگ با کوسن روی کاناپه بازی میکرد و نگاهی به جه هیون نمیکرد: خب چیکار کنم!
ته یونگ: باید درستشو یاد بگیری!
ته یونگ: بلدم همشو.
جه هیون: پس چرا اشتباه حلشون کردی؟
ته یونگ همچنان بدون اینکه نگاهی به جه هیون بکنه گفت: چون دلم میخواست.
جه هیون: چی ؟
ته یونگ: یه بار گفتم دیگه.
جه هیون با جدیت گفت: لی ته یونگ وقتی ازت سوال میپرسم بهم نگاه کن و جواب بده!
ته یونگ از این طرز حرف زدن جه هیون برای لحظه ای ترسید، بهش نگاه کرد و اخم روی صورتشو که دید حس کرد بدنش یخ زده.
ته یونگ: خب چیه..
جه هیون که قیافه ی ترسیده اشو دید خندید.
ته یونگ مات و مبهوت بهش خیره بود، تا الان که نزدیک بود دعواش بکنه چطور حالا داشت میخندید.
ته یونگ: خوبی؟؟
جه هیون لبخندی زد و سرشو به نشونه ی مثبت پایین آورد و سریعا خودشو نزدیک ته یونگ کرد و دستشو پشت کمرش گذاشت و اونو سمت خودش کشید و لب هاشو روی لب های ته یونگ گذاشت. دیگه نمیتونست مقابل ته یونگی که حسابی به چشماش کیوت شده بود خودشو نگه داره. باید اعتراف میکرد وقتی حرص میخورد واقعا براش هم جذاب بود، هم کیوت.
ته یونگ چشماش از تعجب گرد شده بود، جه هیون یهویی چش شده بود. با این حال اونم منتظر همچین چیزی بود و بدون اینکه اعتراضی داشته باشه دستاشو دور گردن جه هیون حلقه کرد و به بوسه هاش جواب داد.
***
جه هیون دستشو زیر تیشرت صورتی رنگ ته یونگ برد و بدن داغشو لمس کرد، ته یونگ با حس دست جه هیون که داشت روی پوستش کشیده میشد برای لحظه ای به خودش لرزید، جه هیون واقعا داشت بدنشو لمس میکرد، بعد از یه مدت طولانی! همونطور که به بوسه های جه هیون جواب میداد لبخند محوی روی لب هاش نشست، حس اینکه بالاخره جه هیون قبولش کرده، بهترین بود.
جه هیون لب پایین ته یونگ رو با دندونش آروم گزید که باعث شد برای لحظه ای مسیر ورودی زبونش برای ورود به دهن ته یونگ باز بشه، بدون لحظه ای مکث زبونشو وارد اون حفره ی داغ و خیس کرد، جای جای دهنشو با زبونش میلیسید و هر ازگاهی به لب های ته یونگ مک محکمی میزد.
ته یونگ تقریبا نفس کم آورده بود، بوسه اشون اونقدری شدتش زیاد و طولانی شده بود که به وضوح میتونست کمبود اکسیژنو حس کنه.
آروم خودشو کمی عقب کشید، با چشمای خمار به جه هیونی خیره بود که از چهره اش میتونست بخونه امروز، واقعا اون اتفاق میوفته!
جه هیون به لب های ورم کرده و قرمز رنگ ته یونگ خیره بود، میدونست هرگز از بوسیدن این لب ها سیر نمیشه، هر لحظه انگار طعم جدید و فوق العاده ای به خودشون میگرفتن و جه هیونو وادار میکردن که لحظه ای رهاشون نکنه.
ته یونگ همونطور که نفس نفس میزد گفت: جه ..
جه هیون: هوم؟
ته یونگ : این بار که دیگه... ردم نمیکنی!؟
جه هیون زبونشو روی لب هاش کشید و گفت: من هرگز این پسره ی کیوت لعنتیو رد نمیکنم!
ته یونگ لبخندی زد و حالا این بار خودش بود که برای بوسه پیش قدم میشد، خودشو یکمی بلند کرد و رو پاهای جه هیون نشست، دستاشو محکم دور گردنش حلقه کرد و معلم ریاضیشو با عشق بوسید.
جه هیون همونطور که جواب تک تک بوسه های ته یونگ رو میداد، لبه ی تیشرت صورتی رنگ ته یونگ رو با دستش گرفت و آروم آروم بالا کشیدتش.
ته یونگ هم برای لحظه ای باهاش همکاری کرد و یکمی خودشو عقب کشید و با کمک جه هیون از شر اون تیشرت لعنتی مزاحم خلاص شد.
جه هیون با دیدن اون بدن ظریف و سفید رنگی که عین برف میدرخشید، بی مهابا ته یونگ رو، روی کاناپه خوابوند و روش خیمه زد. سرشو تو گردنش فرو برد و اون پوست سفیدی که طعم بهشت میدادرو با مک های محکمی که بهش میزد، میزبان کلی لاو مارک هایی میکرد که قرار بود یه مدتی برای ته یونگ نشونه ای از رابطه ای امروزشون باشه.
ته یونگ دستشو تو موهای لخت قهوه ای رنگ جه هیون برد و از حسی که بوسه های جه هیون روی گردنش بهش منتقل میکرد آهی از سر لذت میکشید.
جه هیون فقط به همین صداها از ته یونگ نیاز داشت تا بیشتر دیوونه اش بشه. این بار دیگه غیر ممکن بود بتونه جلوی خودش رو بگیره!
سرشو از گردن ته یونگ بیرون آورد و به رد های صورتی رنگی که روی گردنش ایجاد شده بودن با لبخند نگاه کرد، پس این ثابت میکرد لی ته یونگ متعلق به جانگ جه هیونه!
سرشو پاین تر بود و ترقوه های برجسته اشو بوسید، کمی پایین تر سینه های تخت ته یونگ، که حالا نوک سینه اش حسابی سفت شده بود و به خوبی نشون میداد تحریک شده. جه هیون انگشت شصتشو روی نوک سینه اش گذاشت و شروع کرد به بازی کردن باهاش، صدای آه و ناله های ته یونگ حالا واضح تر شده بودن.
جه هیون تقریبا میدونست که این کار چقدر تاثیر میزاره، با زبونش نوک سینه ی دیگه ی ته یونگ به بازی گرفت و پشت هم بهش مک زد.
ته یونگ به وضوح حس میکرد از این کار جه هیون داره دیوونه میشه، حس عجیبی که بهش منتقل می شد غیر قابل توصیف بود. انگار از اون انگشت و لب های جه هیون به بدنش لذت بی نظیری وارد میشد.
جه هیون حالا نوک سینه ی دیگه ی ته یونگ رو با انگشتش به بازی گرفته بود و یکی دیگه رو حسابی با زبونش خیس کرده بود.
ته یونگ دیگه نمیتونست جلوی خودشو بگیره و به حرف اومد: آه .. جه هیونا.. داری.. دیوونم میکنی..
جه هیون که حرفشو شنید کاملا اطمینان پیدا کرد ته یونگ حالا به اندازه ی کافی تحریک شده.
آروم سرشو روی بدن ته یونگ پایین تر آورد ذره به ذره اشو با بوسه های ریزش طی کرد.
سرشو بالا آورد و به ته یونگ نگاه کرد، چشماش خمار بودن و کاملا مشخص بود که منتظر چیه.
ته یونگ که متوجه مکث جه هیون شد، دیگه نتونست تحمل کنه. آروم نشست و با کمک جه هیون تیشرتشو از تنش دراورد، دوباره اون بدن مردونه ی جه هیون.
ته یونگ محو عضلاتش بود، به خوبی شیش قسمت عضله ی روی شکمش مشخص بود، دستشو روی عضلات مردونه ی جه هیون کشید، برامده بودن.
جه هیون لبخندی روی لبش اومد، هیچ وقت فکرشو نمیکرد نتیجه ی ورزش کردنای روزانه اش یه روزی انقدر به چشم کسی جذاب بشه.
جه هیون دستشو پشت کمر ته یونگ گذاشت دم گوشش زمزمه کرد: مطمئنی که اینو میخوای؟
ته یونگ: مطمئنم! تا حالا از هیچ چیزی انقدر مطمئن نبودم تو زندگیم!
جه هیون لبخندی زد و حالا که ته یونگ رضایت داده بود، شلوار گرمکنشو آروم از پاهای لاغر و سفیدش پایین کشید.
برآمدگی کوچیک بین پاهاش به خوبی نشون میداد چه حالی داره، جه هیون خواست باکسر ته یونگ رو هم از تنش در بیاره که ته یونگ مانعش شد.
ته یونگ: یه لحظه!
و دستشو برد سمت کمر بند شلوار جین جه هیون و با هر بدبختی بود بازش کرد، لحظه ای درنگ نکرد و زیپ شلوارشو سریع پایین کشید.
با دیدن جسم بزرگی که زیر باکسر جه هیون پنهان شده بود برای لحظه ای ترسید، حالا که فکر میکرد این کار اونقدرا هم راحت نبود. چطور میتونست همچین چیزیو تو خودش جا بده!
با ترس به جه هیون خیره شد: تو چرا.. یعنی این چرا.. انقدر بزرگه!
جه هیون نمیتونست جلوی خنده اشو بگیره، تا حالا همچین چیزی بهش نگفته بودن! باید اعتراف میکرد حس خوبی بهش دست داده بود.
جه هیون: ترسیدی؟؟
ته یونگ سرشو به نشونه ی منفی به چپ و راست تکون داد: نه نه! اتفاقا.. یه لحظه ام نمیتونم برای حس کردنش تو خودم صبر کنم!
جه هیون: که اینطور!!
و بعد از اتمام حرفش ته یونگ رو برگردوند و حالا پشت ته یونگ بهش بود. باکسرشو پایین کشید و با دیدن باسن ته یونگ که مثل جای جای بدنش از سفیدی برق میزد، حس کرد تحملش داره سر میاد.
دستشو روی باسنش کشید و انگشت شصتشو روی ورودی ته یونگ گذاشت، واقعا حتی ورودیش برای انگشتش هم کوچیک بود چه برسه عضوش !
ته یونگ سرشو برگردوند و با لحنی شبیه به التماس گفت: نمیخوای شروعش کنی ؟؟؟
جه هیون بهش نزدیک تر شد، زانو هاش رو کاناپه تکیه گاهش بودن و به خوبی پشت ته یونگ قرار گرفته بود، باکسرشو پایین کشید، حتی خودشم با دیدن عضوش براش سوال بود چجوری ته یونگ میتونه تحملش کنه!
ته یونگ: جه هیون!!! زود باش دیگه!!!
جه هیون: خیلی خب!
سر عضوشو روی حفره ی ورودی ته یونگ قرار داد، دلش نمیومد این کارو بکنه، مطمئن بود درد زیادیو برای ته یونگ به همراه داره.
یکمی از سر عضوشو وارد اون حفره ی تنگ و داغ ته یونگ کرد، حتی همونقدر کافی بود که از شدت تنگ بودن ته یونگ به وجد بیاد.
ته یونگ با ورود سر عضو جه هیون به داخل حفره اش تقریبا جیغ زد : چرااا.. انقدر بزرگه!!! آی!!
جه هیون دستشو دو طرف باسن ته یونگ گذاشت و یکمی از هم فاصله اشون داد
جه هیون: آروم پیش میرم... نمیزارم زیاد درد بکشی
ته یونگ: جه هیون تو واقعا.. اوه خدای من!
از درد پلکاشو روی هم فشار داده بود، هیچ وقت فکرشو نمیکرد روابطی که هزاربار تو سایتا فیلماشو دیده بود، میتونن انقدر دردناک باشن.
جه هیون نصف دیگه ی عضوشو آروم وارد ته یونگ کرد که با ناله ی ته یونگ همراه بود، اما حالا ته یونگ میخواست کل عضو جه هیونو تو خودش حس کنه.
ته یونگ: کامل .. کامل واردم کن... اه
جه هیون هم مطابق حرفش تمام عضوشو وارد اون حفره ی تنگ کرد، از شدت فشاری که به عضوش وارد میشد تا مرز دیوونگی داشت میرفت، فقط نیاز داشت زودتر درونش بکوبه تا اوج لذتو حس کنه.
ته یونگ از شدت درد نفس نفس میزد، جه هیون خیلی آروم عضوشو درونش حرکت میداد، نمیخواست ته یونگ از همون اول درد زیادیو متحمل بشه.
بعد از چند لحظه ته یونگ بین ناله هاش گفت: جه هیونا.. یکم تند تر.. تند تر.. اه خواهش میکنم!
جه هیون حالا که ته یونگ خودش این رو میخواست، اصلا مکث نکرد. حرکاتشو شدت داد. با اینکه ته یونگ خیلی تنگ بود اما حالا دیگه میتونست خودشو راحت تر درونش به عقب و جلو هدایت کنه. لذتی که بهش وارد میشد بی نظیر بود. و وادارش میکرد محکم تر و سریع تر از قبل درون ته یونگ خودشو بکوبه.
صدای آه و ناله ی ته یونگ با هر ضربه ای که درونش میزد ریتم گرفته بود.
ته یونگ حالا دستشو آروم سمت عضوش برده بود و باهاش بازی میکرد، این لذتی که بهش وارد میشدو ده ها برار میکرد.
جه هیون که متوجه این کارش شده بود گفت: به خودت دست نزن لی ته یونگ!
و دستشو کنار زد و خودش شروع کرد به مالیدن عضو ته یونگ.
لذت بی نظیری بهش وارد میشد و دیگه کاملا ردی از درد باقی نمونده بود. هر بار که جه هیون درونش میکوبید احساس میکرد تمام تصاویر رو به روش به یه آسمون پر از ستاره تبدیل میشه.
جه هیون از ضربه زدن درونش دست برداشت و بدون اینکه ازش بیرون بکشه روی کاناپه دراز کشید و ته یونگ حالا روی پاهاش نشسته بود، نمیتونست چهره اشو ببینه به همین دلیل خودشو یکمی بالا کشید و با این کار عضو جه هیونو از خودش بیرون کشید.
روشو برگردوند، روی پای جه هیون نشسته بود، کمی خودشو که با زانو هاش نشسته بود بالا کشید و ورودیشو روی عضو جه هیون تنظیم کرد، پلکاشو رو هم فشار داد و روش نشست.
تمام عضو جه هیونو با یک حرکت وارد خودش کرده بود.
شروع کردن به بالا و پایین رفتن روی عضو جه هیون، به کمرش قوسی داد و با سرعت بیشتری خودشو بالا پایین برد.
جه هیون یه دستشو زیر سرش گذاشت و دست دیگه اشو با عضو ته یونگ سرگرم کرد. میتونست نبض زدن سر عضوشو حس کنه و این نشون از نزدیک شدن ارضای ته یونگ بود.
خودشم تقریبا داشت به اوج میرسید ولی فقط این بالا و پایین رفتن ته یونگ براش کافی نبود.
دستی که زیر سرش بود رو برداشت و روی باسن ته یونگ گذاشت و به حرکاتش کمک کرد، سعی میکرد تا جای ممکن خودش هم کمرشو بالا بده و با تمام توان درون ته یونگ ضربه بزنه.
ته یونگ با بیشترین سرعتی که میتونست روی عضو جه هیون بالا و پایین میرفت و جه هیون با تمام توانش درونش ضربه میزد. صدای آه و ناله ی ته یونگ کل خونه رو پر کرده بود.
جه هیون ضربه ای آخرو محکم زد و با ناله ای مردونه خودشو کاملا داخل ته یونگ خالی کرد.
چند لحظه بیشتر نگذشت، که ته یونگ روی شکمش خالی شد.
هردوشون نفس نفس میزدن، فکرشم نمیکردن انقدر انرژی ازشون بره.
ته یونگ آروم خودشو بالا کشید، کمی از مایع درونش ازش پایین ریخت. با تعجب به پشتش نگاه کرد، حسابی کاناپه رو کثیف کرده بودن!
جه هیون کمرشو گرفت و اونو آروم کنار خودش خوابوند، دوتاشون کاملا برهنه کنار هم دراز کشیده بودن و به هم خیره بودن، قفسه ی سینشون بالا و پایین میرفت و نگاهشون خسته و خمار بود.
ته یونگ خودشو به جه هیون چسبوند و سرشو روی سینش گذاشت: من برات خوب بودم؟؟
جه هیون موهای ته یونگو نوازش کرد و گفت: تو برام خوب نبودی لی ته یونگ، عالی بودی!
ته یونگ لبخندی زد : این بهترین جلسه ی کلاس ریاضی عمرم بود آقای معلم!
***
YOU ARE READING
NightCalls / تماسهای شبانه
FanfictionCouple(s): JaeYong Character(s): Taeil, Ten, Xiaojun, Mark, WinWin, Jungwoo Genres: Romance, Drama, Angst Summary: جه هیون در خانوادهی نسبتاً فقیری تو شهر کوچیکی زندگی میکنه. به واسطهی قبولی دانشگاه به سئول میره و برای کسب درآمد تصمیم میگیره تدر...