11

507 115 21
                                    




warning:هشدار این پارت نیاز به دستمال کاغذی فروان دارد. بعضی از قسمت ها داری خشونت و الفاظ رکیک است


تهیونگ آهی کشید و خودش رو تو آینه چک کرد. اون یه کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید زیرش به تن کرده بود . فقط یه کراوات نیاز داشت تا تیپ اش رو تکمیل کنه و صد البته که کراوات مشکی انتخاب کرده بود.

به انعکاسش اخمی کرد وقتی دوباره رو به روی آینه ایستاد. اون از مراسم عروسی متنفر بود، یه مراسم بیخود و وقت گیر ولی مجبور بود که تو این یکی شرکت کنه وگرنه جین هیونگ به هیچ وجه نمی بخشیدش. تهیونگ اتکلان اش رو برداشت که بزنه که صدای تق تق کفش های پاشنه بلند تو راهرو اومد و در اتاقش باز شد و جنی تو چارچوب در ظاهر شد.

جنی با لبخندی : تمومی عزیزم؟

تهیونگ یه بار سرش رو تکون داد و به کفش های جنی اشاره کرد: اونا تمیزن؟

جنی با همون لبخند : آره، اینا کاملا جدیدا من تازه بار اوله که پوشیدمشون.

تهیونگ از اتاق بیرون اومد و گذاشت جنی دستش رو بگیره : پس بهتره بریم .

و بعدش از آپارتمان بیرون رفتن.

تهیونگ یه مرد جدی و سختگیر و البته مغرور بود . این رفتار تو ذاتش بود ، و همینطور شغلش نمیذاشت که احساساتش رو نشون بده اما الان ، وقتی که داشت سمت هتلی که قرار بود مراسم عروسی جین و جیسو برگذار شه رانندگی میکرد ، میتونست حس کنه که ماسک بی تفاوتی و خونسرد اش داره ترک میخوره.

قرار بود جانگکوک رو اونجا ببینه.

دو ماه از وقتی که آخرین بار تهیونگ دیده بودش میگذشت. دو ماه از دیدن صورت خوشگلش میگذشت ... تهیونگ نباید اونجوری با خشونت برخورد میکرد. اون حسودی میکرد چون نمیخواست مراقبت و مهربونی جانگکوک رو با کسی تقسیم کنه . وقتی به خودش قبولند که دلیل این دردی که حس میکنه بانی دوست داشتنیه ، خواست به جانگکوک تماس بگیره و اون بار اول سعی کرد اما جانگکوک جوابش رو نداد.

فکر اینکه جانگکوک اینقدر ازش عصبانی و دلخور بود که حتی جواب تماساش رو نمیده داشت دیونه اش میکرد. بالا تر از همه اینا ، جانگکوک بهش گفته بود که اون الان دوست پسر داره . اگر جانگکوک کاملا فراموشش کرده باشه چی؟ اگر جانگکوک نخواد دیگه هیچوقت ببینتش چی؟ اون موقعه چی ؟

نه ...نه تهیونگ سرش رو به طرفین تکون داد . جانگکوک نمیتونه هیچوقت به این بی رحمی باشه. تهیونگ باهاش حرف میزد و بهش التماس میکرد تا ببخشتش، و جانگکوک هم بهش یه لبخند گرم تحویل میداد و بهش میگفت نمیتونه بدون اون زندگی براش معنی نداره . آره ، قرار بود همچین اتفاقی بیوفته.

بعد از یه ترافیک سرسام آور بالاخره به هتل رسیدن و دست تو دست وارد شدن ؛ یه خدمتکار اونا رو به سالنی که مراسم اونجا برگزار میشد راهنمایی کرد . بزرگ و مجلل و البته زیادی سفید بود . میز های بیضی شکل تو سالن چیده شده بود و با گل های سفید و صورتی تزیین شده بودن . کل سالن به خاطر تزیین های گل مانندش بوی خوبی میدادو یه موزیک آروم تو فضا پخش بود و مهمون ها اکثرا سر میز هاشون نشسته بودن و با خوشحالی گرم گپ زدن بودن.

Always and foreverTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang