10

494 116 47
                                    




جانگکوک چند روز بعد خودش رو تو آپارتمان سرد قدیمی اش پیدا کرد. در واقع نمیخواست اینجا بیاد ،  خاطرات اینجا مثه یه گلوله احساسات عمل میکردن و باعث میشد حالش گرفته شه اما باید وسایلش رو برمیداشت. خیلی وقت بود که داشت از وسایل ها و لباسای یونگی استفاده میکرد .

به اطرافش نگاه کرد وقتی وارد خونه شد. همه چیز همونجوری که همیشه بود ، بود به نظر نمیومد که جای چیزی عوض شده باشه یا تغییر کرده باشه. جعبه هایی که با خودش اورده بود رو کنار در گذاشت و سمت پله ها رفت . یه نگاه سر سری به اتاق تهیونگ کرد و بعدش سمت اتاق خودش رفت.

تخت بهم ریخته بود و شلوار گرمکن و تی شرت خواب تهیونگ روی تخت جا مونده بود. پس ، تهیونگ واقعا  اینجا میخوابید ولی چرا؟

جانگکوک سرش رو به طرفین تکون داد و سمت کمد لباسی اش رفت، لباساش رو برداشت بعدش کتابا و مجله هاش رو و در اخر وسایل عکاسی اش. همه رو پایین اورد و تویه جعبه ها چید . سمت میز تلوزیون رفت و رو زانو هاش نشست و بازی ها و فیلم هاش رو از کشو بیرون اورد.

با ترس سرش رو بالا اورد وقتی در باز شد، تهیونگ از سر کار برگشته بود . جانگکوک لعنتی به کند بودنش فرستاد، نمیخواست اصلا بعد از همه این ماجراها با تهیونگ رو به رو شه.

تهیونگ از دیدن جانگکوک اونجا سوپرایز شده بود : کوک؟

جانگکوک به سرعت و همونجوری که از چشم تو چشم شدن طفره میرفت: ببخشید، نباید قبل از اینکه باهات تماس میگرفتم میومدم ولی کارامو خیلی زود انجام میدم فقط یه چندتا چیز کوچیک مونده بردارم.

تهیونگ مبهوت : اشکال نداره ... میرم لباسام رو عوض کنم.

جانگکوک سرش رو تکون داد و دوباره سمت جمع کردن وسایلش برگشت.

خیلی طولی نکشید که تهیونگ برگشت . تو پله ها نشسته بود و داشت به جانگکوک که تو رفت و آمد بود نگاه میکرد.

بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن با خودش : جانگکوک؟

جانگکوک حتی بر نگشت بهش نگاه کنه : بله؟

چشماش برای تهیونگ ممنوع بودن؛ اون دیگه لیاقت توجه جانگکوک رو نداشت.

بغضی گلو تهیونگ رو چنگ میزد و حرف زدن براش سخت شده بود : من ... نیاز نیس...

صدای تیز زنگ گوشی جانگکوک حرفش رو قطع کرد و جانگکوک به سرعت بلند شد تا گوشی اش رو جواب بده. اگه تو گذشته بود ، جانگکوک اون زنگ رو نادیده میگرفت تا فقط بتونه به حرفای تهیونگ گوش بده.

جانگکوک سریع گوشی اش رو جواب داد چون ریوسوکه بود : بله؟ داری میایی؟ من خودم حلش میکردم ...* میخنده* باشه باشه اره طبقه سومه من در رو برات باز میکنم.

بعدش تماس رو قطع کرد و گوشی رو دوباره تو جیبش چپوند و سرش رو برای تهیونگ تکون داد: ببخشید چی داشتی میگفتی؟

Always and foreverWhere stories live. Discover now