12

517 115 6
                                    

تهیونگ به محض اینکه بیدار شد، گوشی اش رو برداشت تا به جانگکوک تماس بگیره. خط یه جور عجیبی سیگنال میداد و صدای ضبط شده ای تو گوشش پیچید که این شماره دیگه  وجود نداره.

غرید و گوشی رو روی تخت پرت کرد. دستاش رو توی موهاش فرو کرد و آه عمیقی کشید. باشه، این کار رو یواش یواش انجام میداد و برای هر قدمی که میخواست برداره نقشه میکشید.

برای خودش سر تکون داد؛ تهیونگ لباساش رو عوض کرد و سمت شرکتش روند. مسافرت سالانه اش رو رد کرد و به همون سرعتی که اومده بود، برگشت. میخواست تمام تمرکزش رو روی جانگکوک بذاره نه یه مشت موکل اسکل و مودی .

توقف دومش انتشاراتی جانگکوک بود. نیاز داشت که ببینه جانگکوک سر کار میره یا نه. اگر که آره، کارا آسون تر میشد. بانی چه میخواست چه نمیخواست، تهیونگ میتونست به زور اونو برگردونه خونه اشون و ازش بابت تمام اشتباهاتش تا الان معذرت بخواد. میتونن دوباره یه شروع جدید با یه رابطه جدید داشته باشن .

تهیونگ وقتی وارد ساختمون شد ، دور و ورش رو نگاه کرد . اون بی شمار به این انتشاراتی مجله اومده بود تو این چند سال. واسه رسوندن و سوار کردن جانگکوک، وقت گذرونی باهاش وقتی حوصله اش سر میرفت.... الان که تهیونگ فکرش رو میکرد، همیشه جانگکوک بوده . تمام معشوقه های قبلی اش همه مو خرمایی با چشمای آبی بودن. تهیونگ همیشه دنبال یکی مثه جانگکوک بوده ، چه قدر کور بود نسبت به احساس خودش وقتی که جانگکوک دقیقا کنارش بود؟ تهیونگ تمام دنیا رو گشته بود تا اونو پیدا کنه و فقط وقتی همه چیز رو فهمید که بانی اش رو از دست داده بود.

آهی از بین لباش خارج شد و سمت دفتر جانگکوک قدم برداشت. به در کوبید ولی جوابی نگرفت. نمیخواست وقتی از دست بده پس دستگیره در رو گرفت و سعی کرد در اتاق رو باز کنه اما قفل بود. رو برگردوند و دستاش رو جلوی سینه اش گره زد.

باید منجر این بخش رو پیدا میکرد و ازش درمورد جانگکوک می پرسید. دوباره برای خودش سر تکون داد؛ تهیونگ پسر جوونی رو که داشت از کنارش رد میشد رو نگه داشت و ازش جهت دفتر منجرشون رو پرسید. اونو به اتاقی که ته راهرو قرار داشت راهنمایی کرد.

در زد و صبورانه منتظر شد تا بهش اجازه ورود بدن. وارد اتاق شد و پلکی زد وقتی صحنه رو به روش رو دید. یه زن مو بلوند کاریزماتیک پشت میز نشسته بود و داشت ساکه( مشروب برنج ژاپنی) مینوشید بدون اینکه بین هر شات توقف کنه.

تهیونگ ابرویی بالا انداخت: اممم...چارین شی؟
از تعریف های جانگکوک میدونست که این زن عاشق نوشیدنه ولی حتی سر کار هم دست بردار نبود یعنی؟
چارین : تو کی هستی؟

تهیونگ : کیم تهیونگ هستم. دوست .. جانگکوک

به خودش تشر زد وقتی این جمله واسه گوشش یه جور عجیبی بود.

Always and foreverDonde viven las historias. Descúbrelo ahora