13

563 112 14
                                    

یونگی داشت ناخون هاش رو بدون وقفه میجویید و جیسو هم مدام کمرش رو دایره وار ماساژ میداد. جین سرش رو روی شونه جیسو گذاشته بود و تو چرت بود در حالی که جیهوپ با بازی کردن با گوشی خودش رو مشغول نشون میداد تا کسی از استرسش چیزی نفهمه. دو قدم اونور تر تهیونگ داشت  طول راهرو با اخم غلیظ میرفت و میومد.

تقریبا یک ساعتی میشد که خونواده مین اومده بودن و هیچکدومشون هنوز از وضعیت جانگکوک خبری نگرفته بودن و این بی خبری داشت تهیونگ رو به مرز جنون میبرد. وقتی که داشت میرفت سمت اتاق تا در رو بشکنه و خبری از جانگکوک بگیره، لیسا و دوتا دکتر دیگه خودشون از اتاق بیرون اومدن...از صورت هاشون میشد خستگی رو دید ولی اینا برای تهیونگ ذره ای اهمیت نداشت.
تهیونگ به سرعت: حالش چطوره؟
یونگی هم روی پاش پرید و کنار تهیونگ ایستاد و مثه اون میخواست زودتر بفهمه جانگکوک چطوره.

لیسا با لبخند خسته ای : خوبه وضعیتش استیبل.

همه نفسی از سر آسودگی کشیدن و لیسا ادامه داد : ولی چون سطح هوشیاری اش وقتی اوردین پایین بود و الانم نمیشه گفت هوشیار هوشیار ، یه بیست و چهار ساعت باید تحت نظر باشه. به جز یه سری کبودی و زخم کاملا خوبه

تهیونگ با دستپاچگی : و بچه؟

لیسا سرش رو تکون داد : بچه هم خوبه ، ولی موضوع اینه که جانگکوک بارداری راحتی رو پشت سر نمیگذرونه. این یه کیس نادر هست و ما ها گهگاهی با این کیس برخورد میکنیم و دکتر زایمان ( همون زنان و زایمان ولی خوب زنان رو حذف کردیم !) هم تایید کرد امکان اینکه کار به جراحی سزارین بکشه هست وقتی موقعه زایمانش برسه.

قلب تهیونگ به طور دردناکی تو سینه اش کوبید : باید چی کار کنیم تا اون موقعه؟

لیسا لبخند ملایمی زد : ساده س، استراحت مطلق. جدی . نباید کار کنه یا خودش رو خسته کنه . باید همه چیز رو راحت و آسوده بگیره و تا اون زمان استراحت کنه.

تهیونگ سریع سرش رو تکون داد : من مراقبش هستم. مطمئن میشم که آب تو دلش تکون نخوره و کاملا استراحت کنه

لیسا سرش رو تکون داد: خوبه، الان می بریمش بخش و در حال حاضر خوابه

تهیونگ سرش رو تکون داد و بالاخره نفسی از سر آسودگی کشید. با شنیدن یه نفس دیگه به بغل دستش نگاه کرد و دید یونگی هم مثه خودش تازه یه نفس راحت کشید.بهم نگاه کردن و همزمان باهم حرکت کردن . همدیگه رو محکم بغل کردن. خدا رو شکر کردن که جانگکوکشون قراره خوب شه.

وقتی از هم جدا شدن ، یونگی لجوجانه سرش رو برگردوند و به کاشی های سفید چشم غره رفت و تهیونگ هم معضب سرفه الکی کرد و این کارشون باعث خنده جمع کوچیکشون شد.

تهیونگ دوباره گلوش رو ساف کرد : لیسا میتونی یه گزارش آماده کنی؟ میخوام از اون حرومزاده به خاطر آزار و اذیت شکایت کنم.

Always and foreverWhere stories live. Discover now