15

656 108 13
                                    

جانگکوک با خوشحالی به اطراف نگاه کرد و دوباره دوربین اش رو آماده کرد تا عکس بگیره. به اسکیرین کوچولو با رضایت نگاه کرد و با لبخند زیبایی ، شکم هفت ماهه اش رو نوازش کرد .

یه هانبوک سفید که رداش به قدری بلند بود که شلوار هانبوکش رو میپوشوند و روش موجی از ابرهای آبی و صورتی بود و آستین بلندش با شکوفه های گیلاس تزیین شده بود. جانگکوک روی یه بالشت بزرگ سفید نرم نشسته بود و پشتش به یه بالشت بزرگتر تکیه داده بود . زیر اینا یه تخت چوبی بود که باعث شده بود جانگکوک از زمین فاصله داشته باشه. پایه های چوبی تخت تو زمین فرو رفته بود و جایی که جانگکوک نشسته بود ، یه پرده نازک سفید از چهارطرف وصل شده بود . پارچه ها تو هوا میرقصیدن و هر از گاهی دست نوازشی رو سر چمنا میکشدن.

جانگکوک با شادی به مهمونای بیشتری که داشتن میومدن نگاه کرد. انگار این بهار نسبت به بهارهای قبلی گرم تر بود و همین باعث برآورده شدن آرزو جانگکوک برای یه عروسی بهاره تو فضای باز شده بود. اونا حتی باغی گرفته بودن که یه حوضچه کوچیک داشت و تونسته بودن میز و صندلی دور اون حوضچه با ماهی های گلی بچینن.

تهیونگ دم ورودی ایستاده بود و به مهموناشون خوش آمد میگفت و بعد از قبولی تبریکشون ، اونا رو با نشون دادن میزشون راهنمایی میکرد. تهیونگ یه هانبوک ساده سورمه ای پوشیده بود جوری که پوست برنزه اش توش میدرخشید.

جانگکوک هینی کشید وقتی مهمون تازه شون رو دید. نادیا با لبخند بزرگی پسرش رو بغل کرد و بعدش تا جایی که هانبوکش بهش اجازه دویدن میداد خودش رو به سرعت کنار جانگکوک رسوند.

لبخند نادیا پررنگ تر شد : جانگکوکی! نگاش کن! اینکه مثه یه کجاوه سلطنتی میمونه

جانگکوک نخودی به رفتار مادر عشقش خندید: مامان! بالاخره پسرت بالاخونه اش رو داد اجاره

جانگکوک از اینکه نادیا بهش اجازه داده بود که مادر خطابش کنه، ازش ممنون بود چون چند سالی از آخرین باری که مهر و محبت مادری رو چشیده بود میگذشت و نادیا اینقدر بخشنده و مهربون بود که این حس رو بدون هیچ چشم داشتی دوباره به جانگکوک برگردونده بود. بعد از اینکه با تهیونگ وارد رابطه شد ، تهیونگ به خونواده اش تماس گرفت تا اونا رو از رابطه و البته ازدواجشون با خبر کنه. نادیا به همراه ته جون پیش جانگکوک اومدن و از نامجون خواستن از راه دور تا وقتی که برای عروسی بیاد ؛ به عنوان قیم جانگکوک تو مراسم خواستگاری شرکت کنه.

البته که نامجون تا بخواد رضایت بده که جانگکوک میتونه با بردارش ازدواج کنه ، کلی تهیونگ رو اذیت کرده بود

نادیا آهی کشید و کنار جانگکوک نشست و با ملایمت شکم جانگکوک رو نوازش کرد : دوباره چی کار کرده پسرم؟

جانگکوک که انگار خیلی دلش پر بود تند تند : نمیذاره هیچ کاری کنم ... فقط وقتی اجازه میده از تخت بیرون بیام که یا باید برم دستشویی یا میخوام غذا درست کنم و بذارید اینو بهتون بگم که اگر نمیدونست که مسموممون میکنه حتی نمیذاشت آشپزی کنم.

Always and foreverWhere stories live. Discover now