ازدواج تاریخ ساز دو پادشاه بالاخره رخ داد. جشن باشکوهِ ازدواجشون در سرزمین آب گرفته شد چرا که مردم سرزمین آتش قبلا زوج خوش آوازه رو از نزدیک دیده بودن. با اینحال این دلیل نشد که تمام ملت آتش به این مراسم دعوت نشن.
با اینحال مردم کمی از این بابت نگران بودن چرا که تاحالا دو پادشاه باهم وصلت نکرده بودن اما از سوی دیگه خوشحالم بودن که پادشاهشون با عشقی که مدت ها به انتظارش نشسته بود رسیده. جشن بزرگی بر پا شد، همه خوشحال و پایکوبی کردن اما هیچکدوم به خوشحالی زوج دوست داشتنی نبودن. درست وقتی مراسم رقص شروع شد اینقدر باهم رقصیدن که دیگه نفسشون درحال بند اومدن بود و پاهاشون وزنشون رو نمیکشید.
کادوهای زیادی از اشراف زاده ها و مردم دریافت کردن و تمام شب تا صبح رو با بکهیون مشغول باز کردنشون بودن. بکهیون هم دلی از عزا در آورد و چندتا از هدیه ها رو مثل شمشیر خوش تراش آهنگری سلطنتی باد، شنل پوست ببر و چند دست خوراکی نایاب رو برای خودش برداشت تا زحمتی که برای باز کردن کادو ها کشیده جبران بشه.
اما هنوزم در خفا توی تاریکی ها کسانی بودن که نظر متفاوتی با این قضیه داشتن و منتظر نشسته بودن! در صدر اون ها پیشگوی اعظمی بود که در خفا منتظر فرصتی برای زهر ریزی بود و تقریبا میشد گفت افراد زیادی رو با عقاید خودش همراه کرده بود اما نیمی از اون ها بعد از با خبر شدن از بارداری پادشاهشون از توطئه و مقاومت در برابر پذیرفتن دست کشیدن.
مهم نبود که اون ها هر دو پادشاه یا هر دو مرد بوده باشن، برای عده ای تا زمانی که سرزمینشون وارثی داشته باشه این مسئله مهمی نبودش.
مینهو زودتر از اون چیزی که فکر میکرد توی قصر جا افتاد. اون اکثر سرباز هایی که اونجا بودن رو میشناخت پس دوست شدن باهاشون راه حل خوبی برای راه اومدن با خدمه ی قصر بود. هرچند بکهیون هم از این قبیل استثنا نبودش. هر چی نباشه مینهو اولین دوست بکهیون توی قصر بود و حالا به عنوان پدر جدید دیگه ش پیشش برگشته بود. وقت هایی که تمین مشغول کار بود مینهو به بکهیون سر میزد و باهم شمشیر زنی میکردن یا از این در و اون در حرف میزدن. هرچند که تمین گاهی از این بابت ناراحت میشد اما وقتی باهم میرفتن پیشش تا بهش سر بزن ناراحتیش از بین میرفت.
یه زوج شاد همراه پسر و فرزند تو راهیشون به خوبی و خوشی روز ها رو پشت سر میگذاشتن و به لطف مینهو کارای مملکتی سبک تر از قبل شده بود و وقتی هم که نیروی کمکی میخواستن از تن و تیونگ کمک میگرفتن. با اینحال مینهو سرزمین آتش رو هم فراموش نکرده بود. اون حداقل ماهی یه بار به قصری که جونگین مسئولش شده بود و به کارا رسیدگی میکرد میرفت و باهم چیزای مهم و خورده ریز رو سروسامون میدادن و یا اگه کار خیلی مهمی پیش میومد که مینهو اونجا نبودش جونگین اون مسئله رو به کاخ آب میفرستاد تا مینهو حلش کنه.
YOU ARE READING
The Lost King S03
Fanfictionوقتی معلوم شد که مینهو همون ولیعهد گمشده و پادشاه بر حق سرزمین آتشِ اوضاع 4 سرزمین کمی بهم ریخت. خشم خفته ی پادشاه پیشین آتش کانگین که تاج و تخت رو به پسرش جونگین سپرده بود دوباره بیدار شد و اینبار دنبال مقصر این اتفاق میگشت؛ و مقصری به جز پادشاه آب...