[9]اشک هایی از جنس زهر!

104 22 65
                                    

کیبوم نمیدونست چند دقیقه هست که داره تالار قصر رو میره و باز میگرده در حالی که همسر و برادرش روی جایگاهشون نشسته بودند و بهش نگاه میکردند.

"دیر کردن! شاید اتفاقی افتاده!"

جونگهیون از جاش بلند شد و سمت همسر نگرانش رفت. کمک کرد کمی بنشینه و بعد توضیح داد.

"فکر نمیکنم با وجود برادرت اتفاقی بیوفته، شاید راهشون طولانی بوده"

کیبوم روی صندلی سلطنتی که متعلق به مادرش بود نشست و نالید.

"اما جونگی تو هم که دیدی اون پیوند یک ساعت بیشتره که از بین رفته، نمیدونم معنیش چیه ولی فکر نمیکنم-"
جونگهیون بدون توجه به جونگین که نگاهشون میکرد و یا چند خدمتکاری که طبق رسم همیشه در تالار اصلی قصر بودند لب هاش رو روی لب های سرخ همسرش گذاشت و حرف کیبوم رو قطع کرد.

جونگین چند سرفه ی مصلحتی کرد و نگاهش رو گرفت، باقی خدمتکار ها هم همین بودند نگاهشون رو از این اتفاق غیر منتظره گرفتند و چیزی نگفتند. چند ثانیه ی بعد جونگهیون لب هاش رو جدا کرد و پیشونیش رو روی پیشونی همسرش گذاشت و گفت

"تو زیادی نگرانی محبوب من، به من اعتماد کن و فقط روی سلامتی خودت و فرزندمون تمرکز کن. ما سال ها به انتظارش نشسته بودیم پس بهت اجازه نمیدم که اینقدر استرس تحمل کنی"

جونگین نیم نگاهی بهشون انداخت و گفت

"یکم مراعات کنید لطفا، هر لحظه ممکنه ازشون خبری بیاد"

با صدای در و خدمتکاری که حضور پادشاه خاک رو خبر میداد جونگهیون نگاهش رو از لپ های گلگون همسرش گرفت و پشت صندلی سلطنتی که نشسته بود ایستاد و با لبخند به اومدن پادشاه خاک خیره شد.

لیتوک سرش رو کمی خم کرد و پادشاهان روبه روش از جمله کیبوم کوتاه سر پایین آوردند. جونگین دستش رو به سمت صندلی خالی کنارش داد تا لیتوک بنشینه و لیتوک با لبخند نشست. در حقیقت هرکسی اجازه ی نشستن روی صندلی های سلطنتی رو نداشت، تنها افرادی که جزو خانواده ی سلطنتی آتش میشدند اجازه ی نشستن داشتند و لیتوک به خاطر نفوذی که دخترش پادشاه جونگین داشت میتونست بشینه. جونگهیون هم همینطور بود اون همسر شاهزاده ی آتش بود و دامادشون محسوب میشد.

"عالیجناب از اقامتشون در اینجا راضی هستند؟"

لیتوک ادب رو به جا آورد و تشکر کرد.

"همونطور که از پادشاه قدرتمند آتش انتظار میرفت همه چی عالی بود. فقط کمی نگران ولیعهدم بودم پس اینجا اومدم تا اگه خبری شد ازش با خبر بشم. حال دخترم چطوره؟"

جونگین لبخندی زد و گفت

"ملینا همسری با کمالات و با درک هستن، از اینکه ملکه ای چون ایشون دارم بسیار خرسندم. روز های زیادی بوده که با حضورشون در کنارم بهم کمک کردند. به راستی که دختر شما هستن"

"خوشحالم که همچین نظری دارید"

جونگهیون با لبخند به گفتگوی دو پادشاه و یا میشد گفت داماد و پدرزن گوش میداد و نمیتونست لبخندش رو مخفی کنه. سرزمین آتش دوباره داشت به قدرتمندی روزای قبلش میشد. جونگین زیرک بود، اون مثل باقی پادشاهان قدرت کنترل عناصر نداشت اما سیاست رو به خوبی از پدرش یاد گرفته بو؛ اون از دو جناح خاک و باد به خاطر داشتن همسر و البته دامادش حمایت میشد. جونگهیون دستش رو روی شونه ی همسرش گذاشت و کیبوم با لمس شدن شونش توسط همسرش بعد از لبخند کوتاهی دستش رو روی دست جونگهیون گذاشت و گفت

"اگه تالیا اینقدر ناگهانی ازدواج نمیکرد فکر میکنم میتونست با ولیعهد جیمین ازدواج کنه. متحدان قدرتمندتری میتونستیم باهم باشیم"

لیتوک لبخند غمگینی با یادآوری خواهر زادش زد. یه زمانی سرزمین آب و خاک به خاطر رابطه ی دایی و خواهر زاده قدرت زیادی در دست داشتن اما حالا سرزمین آب از نظر سیاسی پایین ترین جایگاه رو داشت. اگه فقط میتونست رابطش رو دوباره با تمین از سر بگیره، اوضاع میتونست بهتر بشه؟!

"عالیجناب؟ توی فکر هستید!"

لیتوک نگاهی به جونگهیون که اینو گفته بود انداخت و به راحتی ذهنیاتش رو بیرون ریخت.

"این روز ها افکارم بیشتر از روز های دیگه آشفتس، بخش عمده ش هم مربوط به شاه تمین هست، خواهرزاده ی عزیزم. 5 سالی میشه که به خاطر یه سوتفاهم، دیگه باهم در ارتباط نیستیم"

جونگین سرش رو به تایید تکون داد.

"بله متوجه ی منظورتون هستم. یه جورایی حق دارند که ناراحت باشند اما از طرف دیگه این موضوع به خاطر ما هم هست. مادرم قبل از فوتش نامه ای از خودش برای برادرم مینهو به جای گذاشت که حقایق زیادی رو آشکار کرده بود، یکی از اون ها تسلط داشتن روی شما بود. نمیدونم چطوری باید ازتون عذرخواهی کنم"

لیتوک نفسش رو بیرون داد و جواب داد.

"هربار که خواستم براش توضیح بدم بهم اجازه نداد اما پسرم توی این قضیه موفق تر از من عمل کرد"

جونگهیون با شوخ طبعی گفت

"دقیقا برای همینه که الان همراهشون رفته تا ولیعهد رو پیدا کنن. شنیدم برای همراهی باهاشون اصرار زیادی کرده"

لیتوک سرش رو به سمت جونگهیونی که با لبخند پشت صندلی همسرش ایستاده بود داد و با شوخ طبعی پرسید.

"اینطور که معلومه چیزی نیست که از شما مخفی باشه"

نسیم ضعیفی با حرکت دادن دستش وسط سالن ایجاد کرد و گفت

"این خاصیت باده، هرجایی که باد باشه میتونم هرچیزی رو بشنوم و ببینم؛ در سرزمین خودم میتونم حتی حرف های کشاورزی که به خاطر آفت زدگی مزارعش از بین رفته رو هم بشنوم"

وقتی نگاه های متعجب لیتوک و جونگین رو دید اضافه کرد.

"البته اینطور نیست که مثلا گوش های خیلی تیز و یا بینایی قوی داشته باشم. همونطور که گفتم این خاصیت باده، باهام حرف میزنه و اخبار رو میرسونه"

جونگین پاش رو روی پای دیگش انداخت و تکیه داد.

"اگه بگم حسودی نکردم دروغ گفتم"

کیبوم ریز خندید اما چیزی نگفت. با باز شدن ناگهانی در و ورود فرمانده ی گارد سلطنتی از ادامه ی حرف هاشون دست کشیدند و به جلو خیره شدند. فرمانده روبه روی پادشاهش زانو زد و با صدای بلند گزارش داد.

"سرورم خرسندم این مژده رو بدهم که همین الان شاهزاده مینهو با موفقیت به قصر برگشتند و تونستند ولیعهد آب رو پیدا کنند"

جونگین و بقیه خنده ای از خوشحالی کردند و نفس آسوده ای کشیدند. جونگین به خاطر هیجان از جاش بلند شد و گفت

"خوبه! کسی هم صدمه دید؟"

فرمانده همونطور که سرش پایین بود جواب داد.

"متسفانه بله سرورم، گویا ولیعهد آب از قبل زخمی شده بودند و ولیعهد خاک وقتی برای نجات ولیعهد در تلاش بودند زخمی شدن و خون زیادی از دست دادن"

لیتوک به سرعت از جاش بلند شد و با چشم های نگران به فرمانده خیره شد که جونگهیون زودتر متوجه ی نگرانی پادشاه شد و پرسید.

"الان ولیعهد خاک کجا هستند؟"

"همراه پزشکان سلطنتی به اقامتگاهشون برده شدن"

لیتوک کمی سرش رو به احترام پادشاهان کنارش پایین آورد و به سرعت تالار اصلی رو به سمت اقامتگاه پسرش ترک کرد. همون لحظه سرباز دیگه ای سراسیمه وارد شد و گفت

"سرورم، همین الان کسی رو با مشخصات پادشاه کانگین جلوی دروازه های قصر شناسایی کردند و به داخل قصر راه دادند"

کیبوم از جاش بلند شد و با نگرانی گفت

"پدرم با پای خودش به قصر برگشته؟!"

سرباز تایید کرد "همینطوره سرورم"

نگاهش رو به برادرش جونگین داد اما وقتی عکس العملی ازش ندید خودش دستور داد.

"با احترام به اینجا بیاریدشون، ایشون هنوز پدر پادشاه جونگین هستند"

سرباز تعظیم کرد و دوان دوان به سمت بیرون رفت. کیبوم سمت جونگین رفت و از دیدن صورت آشفتش وحشت کرد.

"جونگین حالت خوبه؟"

"چیکار کنم کیبوم؟ اون مادر رو کشته اما باز هم پدرمه"

چند قدم به عقب رفت و روی صندلیش نشست. کیبوم نمیدونست چی بگه، حق با جونگین بودش نمیشد که اعدامش کرد.

جونگهیون مدتی در سکوت سرگردونی همسر و برادرهمسرش رو تماشا کرد تا اینکه بالاخره چیزی گفت

"شاید من بتونم کمکتون کنم عالیجناب"

نگاه هر دو سمت جونگهیون برگشت. کیبوم اگه یه چیزی رو از سال ها بودن با جونگهیون فهمیده بود اون خرد و عقل بینهایتش بود که بین شوخی ها و لبخند هاش مخفی میکرد. به خاطر همین خردش بود که هر روز بیشتر و بیشتر عاشقش میشد.

جونگین به سرعت جواب داد.

"حتما، لطفا ادامه بدید"

The Lost King S03Where stories live. Discover now