[6]گرم مثل جهنمم!

124 26 169
                                    


تمین با حس گرمای شدیدی سعی کرد چشم هاش رو باز کنه. چرا اینقدر سرش درد میکرد؟ خاطراتش کم کم داشت برمیگشت.

داشت با مینهو میجنگید و تقریبا برنده بود که چیزی محکم به سرش خورد و از هوش رفت. دیگه چی؟ چرا داشت میجنگید؟ چرا با مینهو؟!

نه اتفاقات بدتری رخ داده بود. بکهیون، پسرش رو برای همین از دست داده بود!

هینی کشید و خواست بلند بشه که سرش به شدت گیج رفت. قبل از اینکه دوباره بدنش روی اون زمین داغ بیوفته کسی گرفتش.

"سرورم لطفا آروم باشید ضربه ی سنگینی بهتون خورده"

نگاهش رو چرخوند و سربازهایی که باهاشون وارد محوطه ی قصر شده بود رو دید. زمین سفت نشون میداد که توی زندانه اما این آتشی که محاصرشون کرده بود دیگه چی میگفت؟

"چه خبر شده؟"

به سختی خودش رو از جونمیون جدا کرد و به تنها دیواری که آتش ازش زبانه نمیکشید تکیه داد. دستش رو روی سر دردناکش گذاشت و چشم هاش رو بست. گلوش انگار که سال ها بهش آب نرسیده باشه خشک شده بود و درد میکرد.

"پادشاه جونگهیون و لیتوک به یکباره بهتون حمله کردند و با ضربه ای که بهتون زدند از هوش رفتید. نمیدونیم چه اتفاقی برای اژدها افتاد. بهوش که اومدیم مثل شما خودمون رو اینجا دیدیم"

تمین محکمتر دستش رو روی سر دردناکش کشید تا بلکه دردش کم تر بشه اما فقط وضع رو بدتر کرد. انگار هیچ انرژی ای داخل بدنش نداشت. زمینِ داغ هر لحظه دمای بدنش رو بالا میبرد و این اصلا به نفعش نبود.

"باید سریعتر از اینجا بریم بیرون. فکر نمیکنم بدنم بیشتر از این طاقت این گرما رو داشته باشه"

با بلند شدن تمین باقی 10 سرباز داخل سلول هم از جاشون بلند شدند. صدای بارون از بیرون نمیومد پس یعنی بارون بند اومده بود.

"خیلی گرمه"

همه خوب میدونستند که پادشاه آب به گرما طاقت نداره. همه بجز مینهو! و البته تنها راهی که اون موقع میتونستند تمین رو کنترل کنند همین بود. خطرناک و پر ریسک! عناصر آب و آتش در کنار قدرت زیادشون برخلاف باقی دو عناصر یک نقطه ضعف شدید هم داشتند. برای آب گرما و برای آتش سرما!

"چند ساعتی میشه که بیهوش بودید. قبلا اطراف رو و پشت میله ها رو دیدیم اما هیچ آبی این اطراف نیست"

تمین این رو خوب میدونست. خوب میدونست که جونگین هیچ آبی رو اون لحظه نزدیکشون نمیزاره اما چیزی که براش سخت بود مینهویی بود که احتمالا این حاله ی آتیش خاموش نشدنی رو دورشون کشیده بود. چطور تونسته بود همچین کاری باهاش بکنه؟

نه اصلا خودش چطور تونسته بود با مینهو همچین کاری بکنه؟! مگه عاشق مینهو نبود؟ آخرین چیزی که یادش میومد کشتن اژدهای مینهو بود که باعث شد مینهو به شدت ضعیف بشه و از پا بیوفته.

The Lost King S03Where stories live. Discover now