[13] چانگمین و رئیس مورچه ها!

75 22 104
                                    

مینهو نمیدونست چند ساعته به دیوار چوبی اتاقش خیره شده که بالاخره خسته شد از تصمیم گرفت از اتاقش بیرون بره. از قبل میدونست که تمین امروز به سرزمین خودش برمیگرده.

شاید به خاطر همین بود که اینقدر کسل بود؟ یا به خاطر حرف های آزاردهنده ای که بهش گفته بود؟ نمیدونست که تب خفیفی هم که داره به خاطر مود بدیه که داره یا نه اما هیچ دوست نداشت بهش اهمیت بده.

ردای قرمزش رو به تن کرد که متوجه صداهای بلندی از خارج اتاقش شنید. یعنی محافظ هاش باهم درحال مچ انداختن اند؟ یا نکنه دارن دعوا میکنن؟

در رو باز کرد و با دیدن چانگمین و مینسوک که سر هاشون رو بهم چسبونده بودند و حسابی شاخ به شاخ شده بودند دهنش باز موند. مگه قرار نبود تمین امروز از اینجا بره؟ پس چانگمین اینجا چیکار میکرد؟

چانگمین همونطور که با نگاه تیزش به مینسوک زل زده بود با قدرت می غرید و مینسوک هم با همون لحن جوابش رو میداد. باقی 9 سرباز فقط یه جا نشسته بودند و به بحث جالب فرماندشون و اون جونور مغرور نگاه میکردند.

"ببین جوجه قبل از اینکه بخواد شاهزاده ی تو بشه، من با قلبم رعوفم بارها از مرگ نجاتش دادم وگرنه الان شاهزاده ای نبود که الان بخوای سنگش رو به سینه ت بزنی"

"خفه شو گستاخ! چطور جرئت میکنی اینطوری راجب شاهزاده حرف بزنی؟ فکر کردی میزارم توی جاسوس اینجا برای خودت لنگر بندازی؟"

"حالا بشین و منتظر باش؛ لنگر که میندازم هیچ جات رو هم میگیرم میشینم روش پام رو هم میندازم روی هم تا چشمت درآد"

مینسوک از این همه گستاخی میتونست قسم بخوره که رگ های روی گردنش متورم شدن. دهن باز کرد چیزی بگه که مینهو زودتر گفت

"چانگمینا!! اینجا چیکار میکنی؟!"

همه سر هاشون رو به شاهزاده ی سردرگم دادن و چانگمین با اخم های در هم صداش رو بالاتر برد و مینسوک رو نشونه گرفت.

"مینهو!! این سیریش کیه دورت نگهش داشتی آخه؟ یه دقیقه اومدم بهت سر بزنم بیست سوالی راه انداخته برای من"

مینسوک لحنش رو برخلاف چانگمین محترمانه کرد و چانگمین فقط چشم هاش رو داخل حدقه چرخوند.

"سرورم سلامت باشند، این فرد گستاخِ بی ادب به قصد جاسوسی وارد اینجا شده سرورم من فقط سعی داشتم تا قبل از اینکه دردسری ایجاد کنه بیرونش کنم"

چانگمین دندون قرچه ای به مینسوک رفت و مشتش رو نا محسوس بهش نشون داد. که مینهو گفت

"من آخر نفهمیدم چه اتفاقی افتاده! چانگمینا مگه پادشاه آب امروز به سرزمین خودش برنمیگرده، اینجا چیکار میکنی؟"

چانگمین لبخندی زد و چند ضربه به سینه ش زد.

"آره اما داداشت از بس که خوار رفاقته خواست که پیشت بمونه. نمیدونی چقدر کار سختی بودش شاه تمین اول راضی نمیشد اما بعدش راضی شدش. کلی طول کشید تا تونست شاه جونگین هم راضی کنه تا به عنوان محافظت پیشت بمونم"

The Lost King S03Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora