افتر استوری

67 19 20
                                    

(اکسترا اپیزود)

از وقتی که تعداد خانواده ی سلطنتی بیشتر شده بود خدمتکار ها هم کار بیشتری برای انجام داشتن مخصوصا نگهبان ها که هر لحظه گوش به زنگ بودن تا فرمانده جونمیون یا ژنرال اونیو خبر گم شدن یکی از بچه ها رو بده.

توی قصر به دستور مینهو بعد از دوبار گم شدن بچه ها دیگه هیچکس اجازه ی قایم موشک بازی کردن با بچه ها رو نداشت! چی میشد اگه اون شیطونا دوباره یه سوراخ سمبه ای پیدا کنن و توش قایم بشن طوری که تا چند ساعت هیچکس نتونه پیداشون کنه؟

"پرنسس شیرینی شکری دوست داره و پرنس نارگیلی حواست باشه اشتباه نکنی دختر!"

سر خدمتکار آشپزخونه بود که داشت سر خدمتکار جدید غر میزد. نگهبانی از راه رسید و بعد از گفتن چیزی در گوش سر خدمتکار بیرون رفت و سر خدمتکار دوباره خطاب به آشپزان گفت

"پرنس بکهیون امروز میره پیش پرنس و پرنسس، شیرینی خرمایی و نوشیدنی هم آماده کنید"

چند دقیقا بعد که همه چیز آماده شد نگهبان دیگه ای سراسیمه از راه رسید و دوباره چیز دیگه ای گفت و فلنگ و بست. سر خدمتکار یکم از شدت هول این دست اون دست کرد و سریع گفت

"اع..اعلیحضرت ها هم به دیدن پرنس و پرنسس میرن زود باشید مقدار خوراکی ها رو افزایش بدید. شیرینی شکری بیشتری همراه چای بزار!"

میشد گفت تقریبا این روتین هر روز قصر بود. آشپز ها بیشتر از اینکه غذا بپزن مشغوع شیرینی پختن بودن و نگهبان ها بیشتر به جای اینکه به دنبال افراد نفوذی بگردن مشغول پیدا کردن پرنس و پرنسس از گوشه کناره های قصر بودن.

تمین دستش رو از پنجره بیرون برد و دونه های ریز برف روی دستش فرود اومدن. زمستون از راه رسیده بود و هوا سرد شده بود. بچه ها عاشق برف بازی بودن و وقتی خودشون وقت نداشتن تا بهشون سر بزنن خیالشون از این بابت راحت بود که بکهیون پیششونه.

مینهو بوسه ای به کنار شقیقه ی تمین زد و دست هاش رو از پشت دور کمرش حلقه کرد. حتی بعد از دو سال ازدواج عشقشون مثل روز اول بود. انگار واقعا سرنوشتشون اینطور نوشته شده بود که تا ابد عاشق هم باشن.

"بچه ها منتظرمونن عشقم"

تمین گفت و صورتش رو برگردوند تا لب های نرم مینهو رو ببوسه. مینهو با اشتیاق جواب بوسه رو داد و لب و لوچه ش رو ییرون داد.

"نمیشه نیم ساعت باهم بریم توی تخت؟"

تمین ابرو بالا انداخت و بینیش رو به بینی مینهو چسبوند. اگه قرار بود هروقت که مینهو ازش درخواست تخت و عشق بازی میکنه بهش تن بده دیگه توانی برای اداره ی سرزمین براش نمیموند.

"شب عزیزم شب"

مینهو پوفی کرد و به ناچار بیخیال شد. شنل سفید رنگ پشمی تمین رو روی شونه هاش انداخت و باهم به سمت اتاق بچه ها رفتند. در راه حتی با کوچیک ترین جزئیاتی خدمه میتونستند عشق دو پادشاه نسبت بهم رو حس کنند. مینهو لبخندی از روی شیطنت زد و بعد برای اذیت کردن تمین لب زد.

The Lost King S03Where stories live. Discover now