نور آفتاب صبحگاهی از پنجرههای شرقی قصر عبور میکرد و با تابش پرتوهایی که توسط پرده های ضخیم به دام نیفتاده بود، فضا روشن و قابل دید میشد. با وجود حضور افراد داخل اتاق، صدای زیادی جز پچپچ های گاه و بیگاه به گوش نمیرسید. در واقع اتفاقات اخیر، چیز زیادی برای گفتن باقی نذاشته بود.
فرزند دوم پادشاه، روی اولین صندلی مزین به روکش مخمل، درست کنار جایگاه پادشاه، پشت میز چوبی جا خوش کرده بود و با تمام تلاشی که برای عادی نگه داشتن حالت صورتش به خرج میداد، هنوز هم گیج به نظر میرسید. فقط یک هفته بود که از "شاهزاده" ی انگلستان، به "ولیعهد" بودن رسیده بود؛ مسلما بودن در جایگاهی که هیچوقت متعلق به تو نبوده، گیج کننده است؛ ولیعهد جدید حتی در دورترین خوابش هم، نمیتوانست همچین روزی را ببیند و عدم آمادگیاش کاملا منطقی بود.
علیرغم تغییر واضحی که در شرایط کشور ایجاد شده بود، قصر هنوز هم نظم بیمثال خودش را داشت و تمام کارها بدون کم و کاست به سرانجام میرسیدند و حالا، تمام افراد طبق معمول در ساعت مقرر شده منتظر حضور پادشاهشان بودند.
صدای کوبیده شدن مشت سرباز های پشت در به سینهشان و بلافاصله باز شدن دربهای چوبی سنگین و منبت کاری شدهی اتاق، اعلانی برای ورود پادشاه بود. تمام وزرا، مشاوران دربار و ولیعهد جدید، خیره به در ورودی، روی پاهایشان ایستادند. پادشاه با لباس های فاخر و سنگینش، با قدمهای منظم، وارد اتاق شد و یک راست به سمت صندلیای که در بالاترین نقطهی میز جای گرفته بود روانه شد.
چیزی که نفس افراد حاضر در اتاق را برید، ورود ولیعهد سابق همراه با پادشاه بود؛ شاهدخت با نگاهی مصمم، قدم های کوتاه و منظمش را به طرف انتهای دیگر میز برداشت. دامن لباس سفید رنگش، با هر قدم روی کفشهای چرم قهوهای رنگ سر میخورد و سرانجام با توقف شاهدخت ثابت ماند.
وزرا و مشاوران نگاهی از سر تعجب میان خودشان رد و بدل کردند. این جلسات، هر ماه با حضور شخص پادشاه، وزرا، مشاوران و ولیعهد برای رسیدگی به امور کشور و مشخص کردن چشم انداز آیندهی کشور برگزار میشد. سال ها بود که تغییری در افراد حاضر در جلسات اعمال نشده بود و حالا، حضور ولیعهد سابق کشور، تنها چیزی بود که روند همیشگی این جلسه را برهم میزد.
از چهرهی افراد میشد فکری که ذهنشان را به خود مشغول کرده بود را خوند. حضور شاهدخت در این جلسه فقط یک معنی داشت. تا پیش از این، ولیعهد سابق در گرفتن تمام تصمیمات نقش داشت؛ هر چند که حرف آخر را پادشاه میزد ولی بدون مشورت او با شاهدخت اتفاقی نمیافتاد و این دخیل بودن شاهدخت را به راحتی میشد در پویایی قوانین و حتی شکسته شدنشان دید. بعید نبود که شاهدخت با وجود از دست دادن جایگاه سابقش هنوز هم نفوذ خودش را در شورا داشته باشه.
YOU ARE READING
WOMEN [L.S]
Fantasy[On going] خلاصه: لوییزا شارلوت تاملینسون، شاهدخت و ولیعهد سابق سرزمین انگلستان، به دنبال از دست دادن اختیارات و حمایت پادشاه، متهم به تلاش برای به قتل رساندن ولیعهد وقت شده و مجبور به ترک انگلستان میشود. ...