{8. کورسوی امید}

290 67 145
                                    

چینش میز شورا به این ترتیبه؛ پادشاه در رأس میز قرار می‌گیره. سمت راست پادشاه، ولیعهد، مشاور اصلی و دستیار مشاور هستن. سمت چپ پادشاه، وزیر کشور، وزیر جنگ و وزیر دارایی می‌شینن.

•••

آن چه گذشت:

«شاهدخت، این تصمیم به نفع همه‌ی اعضای خانواده‌ست، نه فقط ویکتوریا.»

«منفعت خانواده؟ می‌تونم بدونم چند تا تصمیم اشتباه دیگه مونده که باید به نفع خانواده گرفته بشن؟»

.

«من به خاطر ملکه یا ولیعهد زیر بار مسئولیت این تصمیم اشتباه نمی‌رم.»

.

«اگر تو جای من بودی... کدوم رو انتخاب می‌کردی؟ رویارویی اشتباه با اسکاتلند یا از دست دادن تمام و کمال حمایت خانواده‌ت؟»

پایان.

•••

با به چشم خوردن هیبت پادشاه، دست‌های مشت شده‌ی سربازهایی که در طرفین درها ایستاده بودند، سمت چپ سینه‌هایشان فرود آمد. پادشاه بی‌اعتنا به آن‌ها از میان درب‌های باز شده عبور کرد و قدم در اتاق شورا گذاشت. افراد حاضر در اتاق با کمی فاصله از صندلی‌هایشان ایستاده بودند و نگاه‌هایشان مستقیما به پادشاه دوخته شده بود.

پادشاه در حالی که با غرور و جدیت به سوی جایگاهی که در بالاترین قسمت میز براش تعبیه شده بود گام بر‌می‌داشت، تک تک چهره‌ها را از نظر گذراند. با دیدن جای خالی شاهدخت، مکث کوتاهی کرد و دوباره به راه افتاد. به محض نشستن پادشاه روی صندلی سنگ‌کاری شده، افراد حرکت او را تقلید کردند. چند ثانیه به سکوت و رد و بدل شدن نگاه‌ بین اعضای شورا گذشت تا این که سرانجام پادشاه خیره به صندلی خالی رو به رویش گفت:

«می‌تونید شروع کنید.»

کاملا مشخص بود که پادشاه متوجه غیاب شاهدخت شده است. حالت عادی چهره‌ی پادشاه و واکنش خنثی او، درست به اندازه‌ عدم حضور شاهدخت غیر منتظره بود. چارلز با ابروهای بالا رفته به وزیر دوم نگاه کرد. وزیر در جواب نگاه پرسشگر ولیعهد سرش را به نشانه‌ی بی‌خبری به دو طرف تکان داد و سمت پادشاه برگشت. از زمانی که شاهدخت نام ایرلند را به زبان آورده بود، رفتار پادشاه عجیب شده بود. لوییزا برای چارلز توضیح داده بود که چه طور ایرلندی بودن ملکه، همه‌ی سرها را به طرف چارلز و خودش برمی‌گرداند. حتی گفته بود که ممکن است پادشاه به خاطر اعتماد به هکتور، تحلیل شاهدخت از درگیری را نپذیرد ولی در حال حاضر همه چیز آشفته‌تر از شرایطی که ولیهعد انتظارش را داشت، به نظر می‌رسید.

برای چند دقیقه‌ی متوالی، همه‌ی حاضرین طوری که انگار روزه‌ی سکوت گرفته باشند، بی‌حرف به پادشاه زل زده بودند. در حقیقت کسی نمی‌دانست که آیا باید حرفی درباره‌ی شاهدخت به میان بیاورد یا نه. ولیعهد با دم عمیقی که از هوای سنگین اتاق گرفت، صاف‌تر نشست و به خودش جرأت داد تا سئوالی که ذهن همه را مشغول کرده بود را به زبان بیاورد.

WOMEN [L.S]Where stories live. Discover now