{12. دست کم گرفته شده}

181 45 194
                                    

آن چه گذشت:

به نظر حضور من باعث آزارتون شده شاهدخت.».«قصد توهین ندارم ولی پادشاه عقلشون رو از دست دادن!»

«نمی‌تونید بگید انتظارش رو نداشتید وقتی شایعه‌ها رو شنیده بودید. حتی منی که برای بیرون اومدن از اون گرداب دست و پا می‌زدم هم یک جورهایی انتظارش رو داشتم.»

«اصلا چنین تصمیمی باید در جلسات پارلمان گرفته می‌شد؛ چه طور با رأی شورا، تغییرات رو تصویب کردن؟! این تصمیم رو کل بریتانیا تأثیر می‌ذاره. چنین کاری باید خلاف قوانین باشه.»

«قانون؟ قوانین برای ماییه که در درجات پایین‌تر قرار می‌گیریم، نه خود قانون گذار.».«بانوی من، امشب بریتانیا در شرف یک تغییر اساسیه و بهتون اطمینان میدم که اسم برادرتون تنها چیزی باشه که از این دوره به جا می‎مونه. کسی که گستره‎ی قلمروش پهناورتر از پادشاهان ماقبل خودشه و برخلاف پدرش، توانایی مدیریت مردم رو داره؛ چون به 'هر کسی' اجازه‎ی دخالت در کشورداری رو نمی‎ده. حاضرم این رو بنویسم و مهرم رو پای برگه بزنم.»

پایان.

•••

جشن امشب هم مانند تمامی مراسم‌های پیش از خود روند حوصله سر بر خود را طی می‌کرد. پادشاه برای دقایقی آواز دوستی و صلح با سرزمین‌های ولز و ایرلند را سر داده و جملاتی راجع به پیوند نامرئی و ناگسستنی بین سه کشور گفته بود. این که چه طور دشمن قدیمی و مشترک بریتانیا قصد دست درازی به منافع و منابع کشور انگلستان را داشت ولی توسط دلاورترین شوالیه‌ها دفع شد. بعد از آن تالار بزرگ از فریادهای "زنده باد پادشاه!" پر شده بود و همه‌ی این اتفاقات جَوی حماسی را به وجود آورده بود. البته نه برای شاهدختی که از حقیقت خوابیده زیر ماجرا با خبر بود.

چیزی طول نکشید تا دوباره سر اعیان به سرگرمی‌های مهیا شده و رقص گرم شد و صدایشان بالا گرفت. هنگام فرا رسیدن زمان رقص، شاهدخت بالاخره اجازه یافت تا برای رقص با تئودور از جایگاهش برخیزد. به سادگی در آغوش او تاب خورده بود و تک تک گام‌های درست را دنبال کرده بود تا جایی که هر دویشان از نفس افتادند و نوای ساز به پایان رسید.

در انتها، شاهدخت با لبخند روشنی جای خودش را به لونا داد و خارج از گود به تماشای خواهر و برادر ایستاد. وقتی صمیمیت آن دو را می‌دید جایی در اعماق قلبش می‌سوخت. صحنه‌ی پیش رویش می‌توانست تصویری از او و چارلز باشد؛ اگر فقط ملکه کمر به تخریب رابطه‌شان نبسته بود.

«شاهدخت؟»

لوییزا چشم از تئودور و لونا گرفت و به سمت صدا برگشت. پادشاه هکتور مؤقرانه ایستاده بود و دست راستش را جلوی او گرفته بود.

WOMEN [L.S]Where stories live. Discover now