{9. ورقِ برگشته}

251 69 94
                                    

آن چه گذشت:

«از امروز به بعد بدون شاهدخت ادامه می‌دیم. حضور شاهدخت قطعا مفید و مایه‌ی خرسندی شوراست ولی ترجیح من اینه که قوانین رعایت بشن. شورا همیشه برای پادشاه، ولیعهد، وزرا و مشاورها بوده و در ادامه هم همین جور می‌مونه. البته که درمواقع ضروری از توانمندی‌های شاهدخت غافل نمی‌شیم.»

.

«فکر میکنم حق با وزیر اول باشه. پیوند بین ایرلند و انگستان محکم‌تر از این‌هاست. پادشاه هکتور، بارها خودش رو به ما ثابت کرده. اگر مقصری وجود داشته باشه، اون اسکاتلنده. حمله در مرز انگلستان و اسکاتلند رخ داده و سربازها نشان اسکاتلند رو به همراه داشتن. نمی‌گم ارنست استایلز نمی‌تونه از خودش دفاع کنه،می‌تونه؛ ولی بعد از بازخواست شدن توسط دولت انگلستان.»

.

«ببین کارم به کجا رسیده! باید با وزیر جنگ حرف بزنم.»

«وزیر جنگ؟ بگید که نمی‌خواید مثل ملکه از طریق یکی از وزرا خبرهای شورا رو دنبال کنید.»

«نه دقیقا. قصد دارم بیشتر پیش برم کارلا. اگر آگوستین راضی بشه کاری که می‌خوام رو انجام بده، پس من چیز زیادی رو از دست ندادم.»

پایان.

•••

شاهدخت منتظر به وزیر نگاه کرد. چند دقیقه‌ای از آخرین حرف رد و بدل شده می‌گذشت و وزیر هنوز جوابی به شاهدخت نداده بود. حالت صورت آگوستین خنثی بود و همین به دلهره‌ی شاهدخت می‌افزود. با به گوش رسیدن صدای برخورد نعلبکی به میز، شاهدخت چشم از وزیر گرفت و با دیدن فنجان چای مقابلش، تشکری زیر لبی نثار کارلا کرد. زن فنجان وزیر را هم روی میز گذاشت و باقی ظروف را داخل سینی برگرداند.

با طولانی شدن سکوت وزیر، صبر شاهدخت به سر رسید. پس در حینی که قاشق کوچک را داخل فنجان می‌چرخاند، شمرده شمرده تکرار کرد:

«تنها کاری که باید بکنی انتقال دادن حرف‌های من از طرف خودت به پادشاهه.»

کارلا نفس آه مانندی کشید و با این که می‌دانست در میدان دید شاهدخت نیست، از روی تاسف برایش سر تکان داد. در حال حاضر رأی شورا صادر و توسط پادشاه تایید شده بود. برای تغییر دادن نظر پادشاه کمی دیر بود با این حال، لوییزا هنوز اصرار داشت.

«چرا خودتون این‌ها رو به پادشاه نمی‌گید؟»

دستی که می‌رفت تا فنجان را به دهان شاهدخت برساند متوقف شد. شاهدخت نگاهی از بالای فنجان به وزیر انداخت و سرش را به طرفین تکان داد. محتاطانه کلماتش را انتخاب کرد و گفت:

«فکر می‌کنی نگفتم؟ هزار بار تکرار کردم؛ توضیح دادم؛ ولی پادشاه پاش رو توی یک کفش کرده. نه تنها هنوز به پادشاه هکتور اعتماد داره، بلکه فکر می‌کنه شکسته شدن اتحادمون با ایرلند، پایان انگلستانه. اوه، این رو هم اضافه کنم که با متهم شدن ایرلند ظن مقامات متوجه ملکه و ولیعهد می‌شه که... زیر سئوال رفتن خانواده‌ی سلطنتی هیچ دلخواه پادشاه نیست.»

WOMEN [L.S]Where stories live. Discover now