آن چه گذشت:
«من بهت یک فرصت برای زندگی میدم...»
.
«خائن و قاتل اصلی باید پیدا بشه و تنها دو نفر میدونن اون کیه. لطفا اجازه بدید تا امنیت رو دوباره به قصر برگردونم سرورم.»
.
«از من اسم میخوای؟ میخوای بدونی کی مقصر همهی اینهاست؟»
«لوییزا تاملینسون-»
.
«خدمتکار شاهدخت رو پیدا کنید. شاهدخت و خدمتکارشون رو تا بعد از خاکسپاری در اقامتگاهشون میمونن و میخوام بهترین نیروهات رو برای نگهبانی بذاری. جز برای وعدههای غذایی، کسی حق ورود و ملاقات باهاشون رو نداره.»
پایان.
لوییزا وسط تختش میان ملحفهها فرو رفته بود وقتی که صدای باز شدن در باعث شد تا چشم باز کند. مدت زیادی از حبس شدنش در اتاق میگذشت و هنوز نتوانسته بود دلیلی برای غیبتهای گاه و بیگاه کارلا پیدا کند. تخم شک در قلبش جوانه زده بود و هر چه قدر سعی میکرد نمیتوانست خودش را به بیگناهی کارلا قانع کند. باید کارلا میگفت، باید به لوییزا اطمینان میداد که این اتهام چیزی جز دروغ نیست.
حرکت روحوارانهی کارلا را در اتاق حس میکرد؛ اما صدایی از او در نمیآمد. لوییزا منتظر بود؛ شکی نداشت که کارلا میداند برای چه در اتاق لوییزا حبس شدهاند، پس منتظر توضیح بود.
«نمیخوای چیزی بگی؟»
متوقف شدن کارلا را حس کرد. زن مکثی کرد و باز به حرکتش ادمه داد. صدایش از دورترین نقطهی اتاق به گوش رسید.
«چی باید بگم سرورم؟»
لوییزا وزنش را روی آرنجش انداخت و بدن کرختش را بلند کرد. صورت گرفتهی کارلا را از نظر گذراند. زن معذب بود. لوییزا شک نداشت که دستهایش زیر آن همه پارچهای که در آغوشش بود، مشت شدهاند.
«چیزایی که میگن... دروغه؟ بگو چیزایی که میگن دروغه کارلا. تو چی کار کردی؟ این همه مدت برای چی غیبت میزد؟ چرا. بهم. نگاه. نمیکنی؟»
اعتراض لوییزا در لحنش مشهود بود. کارلا خوب میدانست که سکوتش برای لوییزا از هر صدای ناموزونی گوشخراشتر است ولی هیچ تلاشی برای بهتر شدن اوضاع نمیکرد. چیزی برای گفتن نداشت. چیزی نبود که شاهدخت علاقهمند به شنیدنش باشد.
«محض رضای خدا کارلا، اونها رو بذار زمین و بیا اینجا جوابم رو بده.»
سرانجام کارلا همه چیز را رها کرد. راه فراری نداشت، پس تسلیم خواستهی لوییزا شد. نگاه شرمندهاش از زمین جدا نمیشد و هر حرکتش لوییزا را نگرانتر از قبل میکرد.
YOU ARE READING
WOMEN [L.S]
Fantasy[On going] خلاصه: لوییزا شارلوت تاملینسون، شاهدخت و ولیعهد سابق سرزمین انگلستان، به دنبال از دست دادن اختیارات و حمایت پادشاه، متهم به تلاش برای به قتل رساندن ولیعهد وقت شده و مجبور به ترک انگلستان میشود. ...