آن چه گذشت:
«تنها کاری که باید بکنی انتقال دادن حرفهای من از طرف خودت به پادشاهه.»
.
«سرورم... من فکر میکنم چیزی که ریچارد میگه درسته. این ایرلند نیست که قصد گمراه کردن ما رو داره. در واقع این کاریه که اسکاتلند داره میکنه. ذهنهای ما رو هدف گرفته و ما رو دور خودمون میچرخونه.»
«این آخرین حرفته آگوستین؟»
«متاسفم ولی بله. بهتره شما هم موضوعی به این سادگی رو پیچیدهش نکنید.»
.
«پس این کاریه که پادشاه داره انجام میده؟ بیاعتبار کردن من؟!»
.
«فرماندهی گارد سلطنتی و تمرین و آموزش سربازها هنوز با منه. فعلا همین جوری پیش میرم تا یه مدت بگذره. هر تلاش دیگهای از سمت من فقط مهر تاییدی خواهد بود بر-... اون چیه؟»
«نمیدونم. قبل از رفتنمون اینجا نبود.»
پایان.
•••
قصر شلوغتر از همیشه بود. سالنهای آن از خدمتکارها پر و خالی میشد. هر کس مشغول رسیدگی به وظایفش این طرف و آن طرف میرفت. سنگهای شیری رنگ قصر بیش از پیش میدرخشیدند؛ زمین قصر، براق و به دور از ذرهای گرد و غبار پذیرای اقدام بود. تمام پنچرههای سرتاسری، برای چندمین بار گردگیری میشدند تا جایی که به وضوح انعکاس چهرهها در آن دیده شود.
جشن پیش رو همه را به تلاطم انداخته بود و در این میان خدمهی قصر با شور و شوق خاصی لوازم پذیرایی را تدارک میدیدند. فردا روزی بود که اعیان و عوام هر دو از آن سود میبردند. اشراف و مدعوین زیباترین البسه را تهیه کرده و خود را به نحو احسن میآراستند؛ آشپزها لذیذترین غذاها را طبخ میکردند؛ نوازندگان دلنشینترین موسیقی را مینواختند؛ خدمتکارها بهترین نوشیدنیها سرو میکردند و در آخر تمام غذا و نوشیدنی باقیمانده، نصیب خدمه و عوام میشد.
سرخدمتکار در حالی که در سالن راه میرفت و دستمالهای تمیز را به خدمتکارها تحویل میداد، چشمش به کارلا افتاد. زن ندیمهی شخصی شاهدخت بود ولی به نظر نمیرسید که کار زیادی روی دوشش باشد. هر خدمتکاری که سقف آرزوهایش کوتاهتر از مقام شاهدخت بود، مطمئنا خواستار جایگاه کارلا بود. روزها را همراه شاهدخت میگذراند، در هر سفر، شکار و میهمانی در کنار شاهدخت حضور داشت و اجازه داشت تا از امکانات استفاده کند، اگر حالش برای کار کردن مساعد نبود، میتوانست آن روز را در اتاقش بگذراند و هزاران مزایای دیگر. برای ماریان خوشایند نبود که اجازه دهد کارلا همان طور آن اطراف پرسه بزند و عرق ریختن خدمتکارها را تماشا کند.
YOU ARE READING
WOMEN [L.S]
Fantasy[On going] خلاصه: لوییزا شارلوت تاملینسون، شاهدخت و ولیعهد سابق سرزمین انگلستان، به دنبال از دست دادن اختیارات و حمایت پادشاه، متهم به تلاش برای به قتل رساندن ولیعهد وقت شده و مجبور به ترک انگلستان میشود. ...