{15. تحریف}

77 16 42
                                    

آن چه گذشت:

«چه اتفاقی افتاده؟ این آشوب برای چیه؟»

« بانوی من... سربازها دو نفر رو موقع فرار دستگیر کردن.»

.

«به اسم شاهنشاه رابرت تاملینسون، فرزند پادشاهِ سابق هاروی تاملینسون، من، ریچارد بروک، وزیراول سرزمین انگلستان، دادگاه رو آغاز می‌کنم.
در محضر پادشاهتون زانو بزنید و جز حقیقت چیزی رو به زبون نیارید.»

.

از بین بردن یک حاکم دیگر که پایه‌های قصرش را روی خون رعیتش محکم کند، افتخاری بود که نصیبش شده بود.

.

موهای پشت گردنش از شدت عرق سردی که به تنش نشسته بود به هم چسبیده بودند. صدای نفس نفس زدن الک در گوشش می‌پیچید. شاید حتی می‌توانست صدای قطره عرقی که با زمین برخورد کرد را هم تشخیص دهد. لب‌هایش بدون اختیار به زمزمه‌هایی از میان دندان‌هایش باز شدند.

«حرومزاده‌ها، حرومزاده‌ها، حرومزاده‌هـ...ا.»

پایان

نگاه الک با هزاران رشته نخ نامرئی به صحنه‌ی رو به رویش دوخته شده بود. مایع قرمز رنگ و غلیظی که راهش را به سمت او باز کرده بود، جایی برای نفس کشیدنش نمی‌گذاشت. سربازها با بی‌رحمی، هر چه از پیتر به جا مانده بود را روی زمین می‌کشیدند و میان پارچه‌ی ضخیمی قرار می‌دادند. چیزی در شکمش پیچ و تاب می‌خورد و تا گلویش بالا می‌آمد.

لوییزا پوزخند تلخی به چهره‌ی مات مرد زد. او هم همینطور به چارلز خیره شده بود. محض رضای خدا حتی چیزی از صورتش باقی نمانده بود تا برای آخرین بار چهره‌اش را به خاطر بسپارد.
پشت به الک ایستاد و با اشاره از سر راس خواست تا شمشیر تمیز شده را به او برگرداند. چهره‌اش از صدای مشمئز کننده‌ای که بالا آوردن الک ایجاد کرد، جمع شد. احساس افتضاحی داشت. آرزو می‌کرد او هم می‌توانست تمام اتفاقات امشب را بالا بیاورد و به فراموشی بسپارد. توسط کوهی از مشکلات، دروغ و پنهان‌کاری‌ها احاطه شده بود و نمی‌دانست به چه کسی باید رو کند تا بنای اعتمادش دوباره فرو نریزد.

بسته شدن در تالار، خبر از خارج شدن جنازه‌ی پیتر می‌داد. شاهدخت با آرامش به الک رو کرد. سربازها با خشونت، سعی داشتند سرش را روی چوب، ثابت نگه دارند اما مقاومت‌های مرد مانع‌شان می‌شد. با اشاره‌ی لوییزا، او را رها کردند. الک سرش را با شدت بالا آورد و نگاهش روی شاهدخت ثابت شد.

«دوستت مجازات شد. تو خوب دیدی که قراره مجازاتت چه جوری باشه.»

لوییزا بدون توجه به نگاه خیره‌ی مرد، رو به پدرش کرد. هیچ تغییری در حالت صورت پادشاه مشاهده نمی‌شد. حتی تعلل شاهدخت در مجازات هم برایش مهم نبود.

WOMEN [L.S]Where stories live. Discover now