⚠️ ️هشدار: یه کوچولو مرگ و میر با جزئیات.
آن چه گذشت:«فکر میکنید حل کردن این مشکل چه قدر برای شما و ملکه ویکتوریا سخته؟»
«اگر امشب همه چیز خوب پیش بره حتی نیازی به تلاش کردن هم نیست.».«با عزل شدن شما سران قصد دارن تا هر یک از سیاستها رو به حالت اولیه برگردونن و مقاومت رو در برابر اعتراضات پروتستان بیشتر کنن.».
«شما کنار گذاشته شدید؛ دیگه قدرت و اختیاری برای مقابله با تصمیمات پادشاه و ولیعهد ندارید و این تلاشتون مثل آب ریختن داخل ظرفی که کفِش سوراخه، بیهودهست.»
«نمیتونم دست رو دست بذارم و ببینم چه طور هر چی که ساختم قربانی طمع و سلطهگری اونها میشه.»
پایان.
•••
ولیعهد نفس سنگینی کشید و سعی کرد آثار حیرت را از صورتش پاک کند. فضای کتابخانه به یکباره طوری ساکت شده بود که اغراق نبود اگر چارلز فکر میکرد میتواند صدای زنشهای قلبش را بدون هیچ تلاشی بشنود. با توجه به قیافههای مات و مبهوت باقی اعضا، به نظر میرسید پادشاه رابرت و هکتور تنها کسانی بودند که دربارهی قرارشان میدانستند.
چارلز نمیتوانست هجوم افکار مختلف به ذهنش را کنترل کند. تمام این مدت بیخبر و ساده لوحانه هر چه که پدرش در گوشش خوانده بود را باور کرده بود! لوییزا میدانست. او همیشه همه چیز را میدانست. حالا میفهمید که چرا به یکباره خواهرش از ورود به شورا منع شد یا این که چرا پدرش اصرار داشت که لوییزا در شرایط روحی مناسبی نیست. فقط به خاطر این که "میدانست" کاسهای زیر نیم کاسه است.
سکوت حاکم بر کتابخانه شکسته شد. پادشاه آرتور ابتدا آرام و سپس با صدای بلندی خندید. چارلز با گیجی به او نگاه کرد و سمت دیگر لونا به پیشانیاش چین داد و نگاهش را ثابت روی میز نگه داشت. صدای خندههای سرخوشانهی آرتور هیچ، حس خوبی به ولیعهدها نمیداد.
«تبریک میگم؛ واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. نقشهی هوشمندانهای بود سرورم.»
رابرت در جواب با غرور سر تکان داد و نیم نگاهی به هکتور انداخت. هکتور با نیشخندی که روی لبانش نقش بسته بود، گفت:
«البته چندان هوشمندانه هم نبود از اون جایی که شاهدخت تقریبا متوجه حقهای که به کار برده بودیم شدن.»
آرتور برای این که نشان بدهد میداند منظور هکتور چیست، سرش را حرکت داد.
«شاید بهتر بود کمکهای شاهدخت رو از خودمون دریغ نکنیم. ذکاوت ایشون میتونست بسیار کارآمد باشه.»
هکتور با نارضایتی دهان باز کرد و گفت:
«اعلی حضرت برای به دست آوردن همراهی بانو تلاش کردن ولی شما باید بهتر بدونید که شاهدخت چندان مایل نیستند که صلح رو کنار بذارن.»
YOU ARE READING
WOMEN [L.S]
Fantasy[On going] خلاصه: لوییزا شارلوت تاملینسون، شاهدخت و ولیعهد سابق سرزمین انگلستان، به دنبال از دست دادن اختیارات و حمایت پادشاه، متهم به تلاش برای به قتل رساندن ولیعهد وقت شده و مجبور به ترک انگلستان میشود. ...