بعد از اینکه ندیمهی پدرش اعلام کرد که پادشاه میخواهد فورا او را ببیند، برگه های مربوط به مالیاتها را روی میزش رها کرد و نفس کلافهای کشید. از صبح درگیر بررسی کردن درستی حسابها برای تحویل دادنشان به چارلز بود و حالا حس میکرد میتواند اعداد و ارقام را علاوه بر برگه ها روی دیوارهای اتاقش هم ببیند.
«ممنون توماس؛ الان میرم.»
با یادآوری این که هنوز برای تحویل دادن گزارشها چند روزی وقت دارد و مدت زیادی هم از جلسهی شورا نمیگذرد، مرد را درست قبل از خارج شدن از اتاق متوقف کرد.
«صبر کن... تو میدونی که پادشاه برای چی من رو خواستن؟»
در هفتهی اخیر، فعالیت چشمگیری انجام نداده بود. زمان قابل توجهی از روزش را به تمرین کردن با گارد سلطنتی و نظارت بر آموزش سربازهای تازهکار اختصاص داده بود و زمان باقیماندهاش هم صرف رسیدگی به مسائل بیان شده در شورا میشد.
تمام وظایفی که مربوط به ولیعهد انگلستان بود را به چارلز محول کرده بود و حالا او به جای لوییزا داشت یاد میگرفت که برای جانشین پادشاه بودن چه کارهایی را باید در دست بگیرد. شاید همهی فرزندان شاه و ملکه زمان زیادی رو صرف یاد گرفتن جانشین مناسب بودن میکردن ولی با این حال اوضاع برای فرزند اول متفاوت بود چون در آخر فرزند اول بود که حاکم حقیقی بعد از شاه یا ملکه حساب میشد. پس برای چارلز راه زیادی تا "ولیعهد" شدن باقی مونده بود. گاهی لبخند مغرورانه و طوری که از بالا به لوییزا نگاه میکرد، کفرش را درمیآورد ولی با یک دید کلی، همه چیز روند عادی خود را طی میکرد.
با شنیدن صدای توماس، دست از فکر کردن به احتمالات و پیشبینی مقصود پدرش برداشت.
«نه شاهدخت؛ اما مسأله مهمی به نظر میومد.»
برای توماس سر تکان داد و آخرین مجموع از ارقامی که در دست داشت را یادداشت کرد.
«باشه، میتونی بری.»
بعد از شنیدن صدای تیک بسته شدن در، قدمهایش را به سمت آینه کشید. گیرهی سنگ کاری شدهاش را از لا به لای موهایش بیرون کشید و با دوباره زدنش، تارهای بازیگوشی که صورتش را قاب گرفته بودند را در بند کشید. بعد از اطمینان حاصل کردن از مرتب بودن سر و وضعش، سرانجام از اتاقش خارج شد.
قبلا خیلی پیش میآمد که پدرش وقت و بیوقت او را احضار کند ولی قبلا، لوییزا "ولیعهد" بود. اضطراب کمرنگی که گریبانگیرش شده بود را با نزدیکتر شدن به راهرو سالن اصلی، بیشتر و بیشتر احساس میکرد.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد احساساتش را سرکوب کند. با خودش فکر کرد اگر کارلا را اطراف خودش داشت، راحتتر میتوانست به خودش مسلط شود ولی امروز صبح وقتی دید کاری نیست که زن بخواهد انجام دهد، او را تا پایان روز مرخص کرد.
YOU ARE READING
WOMEN [L.S]
Fantasy[On going] خلاصه: لوییزا شارلوت تاملینسون، شاهدخت و ولیعهد سابق سرزمین انگلستان، به دنبال از دست دادن اختیارات و حمایت پادشاه، متهم به تلاش برای به قتل رساندن ولیعهد وقت شده و مجبور به ترک انگلستان میشود. ...