3.

2K 500 170
                                    

-"من بهتون اعتماد کامل دارم"

-"به من یا برادرم؟"

فنجان نوشیدنیشو سر کشید و روی میز گذاشت

-"جیون دیگه مردی شده..هرچند..خانواده ی مادرش دردسر سازن"

-"من نگرانم بخوان دوباره شورش راه بندازن..اون هم تو این موقعیتی که جونگکوک اصلا حال و حوصله نداره"

-"هفت سال گذشته.."

-"اون هنوز امید داره جیمین برگرده"

-"کاش میشد زودتر جیمینو پیدا کنیم.."

-"هنوز به زنده بودنش امید داری؟"

-"جونگکوک داره..!"

با صدای در سر هردو به سمت ورودی اتاق چرخید و مرد جوانتر با لبخند وارد شد

-"یونگی هیونگ و نامجون هیونگ..برای من نوشیدنی گذاشتین؟"

-"من هنوز اجازه ندادم نوشیدنی بخوری.."

روی کوسن خالی نشست و ابرو هاشو بالا انداخت..برادر بزرگترش هنوز نسبت بهش گارد میگرفت اما بعد از گذشت این سال ها هر کدوم به خوبی میدونستن از هم متنفر نیستن

-"من دیگه19سالمه هیونگ"

یونگی بی توجه به پسر کوچیکتر ادامه داد

-"صدات نکردم که دور هم نوشیدنی بخوریم"

نامجون-"یونگیا.."

دستشو بالا اورد و دوستشو ساکت کرد

-"خودت میدونی تو قصر چخبره جیون"

جیون-"من همونطور که بعد مرگ جیمین قسم خوردم همیشه به جونگکوک هیونگ کمک میکنم..سر و صدای های کوچیک قصرو میشه به راحتی ساکت کرد..فقط باید منبعشو پیدا کنم"

یونگی-"این که حواست به همه چیز هست عالیهه!قراره چند وقتی از پایتخت برم..میخوام مراقب برادرمون باشی جیونا.."

با لبخند همیشگیش گفت و فنجانی برای جیون پر کرد

جیون-"بخاطر جیمین؟تا کی قراره دنبالش بگردی هیونگ؟"

یونگی-"هرکدوم از ما وظایفی داریم داداش کوچیکه"

دستشو به شونه ی نامجون زد و بلند شد

نامجون-"منتظرت می مونیم هیونگ"

***

-"نمیخوام کسی همراهم باشه"

رو به خدمتکار ها گفت و به راهش ادامه داد

وارد راه مخفی شد و با دیدن ندیمه ای که منتظرش ایستاده بود سر تکون داد

ندیمه شنلشو از سرش برداشت و فانوسو جلوی شاهزاده گرفت و تا ورودی همراهیش کرد

نگهبان هایی که جلوی ورودی انتهای راه بودند با دیدنشون در ورودیو باز کردن و هر کدوم طرفی رفتن

𝐺𝑒𝑖𝑠𝒉𝑎:𝐓𝐫𝐲𝐬𝐭 |🥀| 𝙆𝙤𝙤𝙠𝙢𝙞𝙣Where stories live. Discover now